چندی پیش شبکه من و تو، مستندی در 5 قسمت با عنوان «انقلاب 57» پخش کرد، در این مستند با نشان دادن تصاویری از برخی کلان شهرها و بطور خاص برخی خیابانهای شهر تهران، جادهسازیها، راه اندازی کارخانههای صنعتی و تأسیس دانشگاهها و مراکز فرهنگی سعی نمود مخاطبان را متوجه رشدِ همه جانبه ی ایران و رضایت مردم در دهه 1350 از رژیم شاهنشاهی نموده و فعالیت معترضان را به سبک آشوب و تعرض به اموال عمومی نشان دهد.
به گزارش شهدای ایران،از
ابتدای مستند روابط پر رنگِ شاه ایران با غرب به خصوص آمریکا- در عرصههای
مختلف- نمایش داده شد. و در ادامه هر چه به بهمن 57 نزدیک میشویم ادعا
نمود که این رابطه کم رنگتر و یا حتی تیره شد. طرح مستند انقلاب 57 براساس
نظریهای شکل گرفته که به «نظریه توطئه» مشهور است.
از آن جا كه وقوع انقلاب اسلامي در سال 1357، براي برخی صاحب نظران داخلي و خارجي و انقلابیون طرفدار بلوک شرق، امري شگفت آور و نامنتظره مي نمود، گروهي نظريه ی توطئه (conspiracy theory) و برنامهریزی از پيش تعيين شده بیگانگان، خصوصاً آمريكا و انگلستان را منشأ وقوع انقلاب دانسته و پيروزي انقلاب را با اتكا بر اين فرضيه تحليل میکنند.
شخص محمدرضا شاه، اعضاي خاندان سلطنت، دربار، مقامات ارشد رژيم پهلوي، وابستگان به رژيم، سران نظامي و انتظامي، طيفي از سلطنت طلبها، ماركسيستها و سرانجام، برخي مردم كوچه و بازار، در شمار طرفداران اين نظريه جاي دارند. محمدرضا شاه در مصاحبه «چگونه آمريكاييها مرا سرنگون كردند» يا در كتاب «پاسخ به تاريخ» با صراحت از توطئه و برنامه ريزي غربيها به عنوان عامل سقوط خود سخن گفته است و علت وقوع انقلاب و سرنگونيِ سلطنت خود را در توطئه دولت هاي غربي جست وجو مي كند. از ميان سياست مداران غربي و مأموران سياسي خارجي كه به اين نظريه پرداختهاند، مي توان از سوليوان، سفير ايالات متحده، آنتوني پارسونز، سفير بريتانيا و ژنرال هايزر نام برد.
تئوري توطئه در تحلیل انقلاب اسلامی ایران، قرائتهاي متعدد و مختلفي دارد و هواداران آن، غالباً غرب و به ويژه آمريكا و انگليس را متهم به برنامه ريزي براي سقوط شاه و وقوع انقلاب مي كنند. این تئوری را به نحوی تلاش برای بزک کردن رژیم پهلوی و ارائه تصویری غیرواقعی از جنایتها و خیانتهای این رژیم میتوان ارزیابی کرد.
در مصاحبه پیش رو دیدگاههای مختلف در ارتباط با نظریه توطئه در تحلیل انقلاب اسلامی ایران را مطرح و درستی و نادرستی آنها را در مصاحبه با دکتر فرهاد زیویار استاد علوم سیاسی و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ارزیابی میکنیم.
در نیمه ی اول دهه 50 قیمت نفت اوپک افزایش یافت، آیا محمد رضا شاه نقشی در این افزایش قیمت داشته است. در مصاحبههایی که خبرنگاران خارجی با محمدرضا شاه داشتند، ناراحتی سران کشورهای غربی از وی را مطرح میکنند و شاه در حقیقت به مقامات غربی پاسخ میگوید، برخی بر این باورند که غرب این موضوع را نشانهای از استقلال خواهی شاه ایران دیده و جهت تنبیه وی در مقابل معترضان رژیم شاهنشاهی از وی حمایتی نکرده است. چنین رویکردی به لحاظ تاریخی چگونه ارزیابی میشود؟
- دهة 1970 / 1350 نقطة عطفي در تاريخ سياست نفتي ايران محسوب ميشود. درآمدهاي كلان نفتي و تمايلات دروني شاه براي ايفاي نقش ژاندارمي منطقه خليج فارس قبل از همه منافع ايالات متحده آمريكا را در منطقه تأمين مينمود.
وقوع جنگ چهارم اعراب و اسرائيل در سال 1973 / 1352 و تحریم نفتی اعراب موجب افزايش شديد بهاي نفت و چند برابر شدن قيمت آن شد که همین موضوع درآمد ايران را از 4/2 ميليارد دلار به 24 ميليارد دلار افزايش داد. بدين طريق به كارگيري درآمدهاي نفتي در راه خريدهاي فزاينده تسليحاتي در جهت ايفاي نقش منطقهاي و موردنظر آمريكا نشان دهندة همسويي و همبستگي سياستهاي نفتي ايران با آمریکاییها در اين دوره است. همچنین تسليحاتي كه از درآمدهاي نفتي ايران خريداري ميشد بر مبناي سياست خارجي شاه و همسو با استراتژي جهاني و منطقهاي غرب به رهبري آمريكا به كار ميرفت.
از طرفي در دوراني كه جنگ سرد و رقابت ايدئولوژيك بين دو ابرقدرت بر صحنة سياست جهاني حكمفرما بود، آمريكاييها در راستاي سياست سد نفوذ خود و مقابله با نفوذ كمونيسم، در ملاحظات بينالمللي، نقش و جايگاه اقتصادي، سياسي و امنيتي ويژهاي برای ایران قائل شدند. از اين رو شاه كه بقا و دوام حكومت خود را در موفقيت جهاني آمريكا و غرب ميديد نفت را به عنوان وسيلهاي مؤثر در جهت پيروزي اين استراتژي به خدمت گرفت.
در راستاي اهداف حياتي آمريكا در خليجفارس و واگذاري نقش ژاندارمي منطقه به ايران در دوران پهلوي دوم، ايران به كانون و مركز خريدهاي متنوع تسليحاتي غرب تبديل شده بود. لکن به این موضوع بايد توجه كرد كه با توجه به بافت نظامي، تسليحاتي و غربي ارتش ايران حفظ روابط و مناسبات نظامي و تسليحاتي غرب و امريكا با شاه ايران يك ضرورت به نظر مي رسيد.
تا شروع اعتراضات مردمي در سالهاي 1356 و 1357 هدف ايالات متحده در تأمين ثبات و امنيت ايران خلاصه ميشد. اين سياست ناشي از جايگاه ايران در زنجيرة امنيتي غرب بود. از ديدگاه ايالات متحده آمريكا، ايران جزيرة با ثباتي بود كه منافع امنيتي ـ اقتصادي و استراتژيك ايالاتمتحده آمريكا و نفت و امنيت اسرائيل راتأمين ميكرد. لذا به هنگام شكلگيري نطفههاي انقلاب با تمام توان به مقابله با آن پرداخت و رئيسجمهور آمريكا جيميكارتر بر همين اساس و بطور جدي از شاه حمايت كرد.
در بحبوحة انتقاداتي كه از رژيم شاه در دانشگاههاي ايالات متحدة آمريكا به عمل ميآمد و بعضاً در رسانههاي ايالات متحده منعكس ميشد و آن زمان كه حركتهاي انقلابي مردم عليه شاه در حال شدت گرفتن بود، كارتر به همراه همسرش طي سفر به ايران پيشرفتهاي سريع ايران را تبريك گفته و بر روابط مستحكم دو كشور تأكيد كرد.
در ادامة همين سياست سوليوان سفير وقت امريكا در تهران در جهت حمايت از شاه و به منظور سركوب حركت انقلابي مردم ايران اعلام ميكند: «من به شدت مخالف هرگونه پيشنهاد دادن به آيتالله خميني ميباشم. شرف و حيثيت ما در گرو همكاري با شاه گذاشته شده است.» و دولت آمريكا تمامي امكانات خود را جهت جلوگيري از سقوط شاه و تأمين منافع خود تا آخرين ماهها قبل از پيروزي انقلاب اسلامي به كار برد. حتي در روزهاي واپسين حكومت پهلوي، برژينسكي مشاور امنيت ملي كارتر (ديماه 1357) تأييد كامل و بدون شرط خود را از شاه ايران اعلام و دلايل اين امر را اهميت نفت ايران، دستگاههاي جاسوسي الكترونيكي قرار داده شده در مرز ايران و شوروي و نيز حفظ سلاحهاي مخفي كه ارتش شاه توسط آن مسلح شده است ذكر ميكند. به نظر من پايههاي اين گونه مباحث و نظريات قوام و استحكام لازم را ندارد و پيش از آنكه در آن دوره مؤثر بوده باشد جزء مواردي است كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و در جهت تضعيف انقلاب بيشتر مورد استفاده قرار گرفت.
از آنجا که همیشه در تاریخ ایران انگلیسیها با توطئه و نیزنگ شناخته شدهاند برخی در مورد انقلاب اسلامی هم همچنان انگلیس را بازی گردان این انقلاب میدانند و بر این باورند که چون روابط شاه با آمریکا رو به افزایش بود، به خصوص بعد از استقبال کاخ سفید از شاه ایران در سفرش به نیویورک و سپس سفر کارتر و همراهانش به ایران، انگلیس به فکر تنبیه محمدرضا شاه افتاد و شروع به کارشکنی علیه وی کرد. برای این ادعا نیز پوشش اخبار انقلابیون ایران توسط بیبی سی را مثال میزنند. نسبت انگلیس با انقلاب اسلامی سال 57 چگونه است؟
- در ظاهرِ معادلات و قطببنديهاي آن دوره، مخالفان اصلي شاه را چپگراها و ماركسيستها تشکیل میدادند و در آن زمان احساس خطر چنداني نسبت به نيروهاي مذهبي حس نميشد. رسانه معروف انگلستان که متأثر از سياستهاي امور خارجه آن کشور است یعنی بيبيسي و عليالخصوص بيبيسي فارسي نیز تا اواسط دهه 50 (شمسي) مانند سایر رسانهها خطر روحانيت و نيروهاي مذهبي را جدي نگرفته بود و بيشتر تمركزش متوجه نيروهاي چپگرا، تودهاي ها و حتي مليگراها بود. بنابراين اخباري كه بيبيسي تا سال 1356 در مورد مخالفين ايران منتشر ميكرد بيشتر در اين راستا قرار داشت. اما آنچه كه به وضوح در اسناد به جاي مانده از آن دوره بارز بوده و مشاهده ميشود اين است كه سياست انگليسيها و به تبع آن بيبيسي تا نيمه سال 57 دفاع از حكومت شاه بود و حتي با اوجگيري جريان انقلاب و حركتهاي ضد شاه تا اندازهاي از پوشش اخبار درجة يك آن طفره ميرفتند. بطور مثال زماني كه تمام رسانهها در نوفل لوشاتو اردو ميزنند تا به انعكاس مهمترين اخبار راجع به ايران بپردازند. وزير خارجه انگلستان اخبار بيبيسي را در مورد اين قضايا شخصاً كنترل مي کند و براي اينكه به شاه اطمينان داده شود كه بيبيسي در جريان اين اتفاقات بيطرف است و جانبداري از حركت انقلابيون نميكند مطالب عنوان شده در راديو بيبيسي فارسي بصورت نوشتاري تهيه و براي دولت ايران ارسال ميگردد. (البته توسط سفارت ايران در انگلستان) در جريان بالاگرفتن موج انقلاب اسلامي، پارسونز و سوليوان سفراي انگلستان و آمريكا و تني چند از مشاوران دربار، آن چنان قضاياي انقلاب را در تضاد با منافع غرب ميدانند كه به شاه ميگويند كه يك دولت مقتدر نظامي بر سركار آورده شود و حتما شخص اويسي را پيشنهاد ميكنند كه البته شاه به دليل ترس از كودتا توسط اويسي اين پيشنهاد را قبول نميكند. بنابراین دیدگاه انگلسی خواندن انقلاب بیشتر صبغهای عوامانه و غیرجدی دارد.
برخی بر این باورند که افزایش قیمت نفت موجب افزایش ذخایر ارزی ایران و کشورهای حوزه ی خلیج فارس شد و اگر این کشورها تصمیم به خروج سرمایههای شان از بانکهای غربی میگرفتند، ابتدای بحران برای غرب بود. به همین دلیل غرب انقلاب ایران و سپس جنگ ایران و عراق را طبق برنامه ایجاد کرد تا ذخایر ارزی ایران برای حفظ نظام شاهنشاهی و سپس خرید اسلحه و مهمات مصرف شود و با کاهش سرمایه ی ایران، احتمال چنین بحرانی را برای کشورهای خود به حداقل برسانند. آیا میتوان در مورد تصمیمات اتاق فکر کشورهای غربی چنین تحلیلی ارائه کرد؟
- خیر، انقلاب اسلامی ایران، صرفا یک تغییر رژیم سیاسی محسوب نمیشود بلکه محتوای آن کاملا در تعارض با منافع و رویکردهای غربی است. در جهانی که مذهب تحقیر میشود تشکیل یک حکومت دینی با یک رهبری دینی کلیت تمدن غربی را نشانه میرفت. اگر انقلاب اسلامی ایران صرفا یک تغیر رژیم بود شاید میشد چنین نظراتی را جدی گرفت ولی امريكا كه براثر پيروزي انقلاب اسلامي و به دنبال آن جريان گروگانگيري و شكست در حمله نظامي طبس، ضربات پياپي و سختي از ايران خورده بود نه تنها از هر حركتي كه متضمن ضربهزدن به ايران باشد استقبال ميكرد، بلكه خود درصدد چارهجويي براي انتقامجويي و شكستهاي قبلي بود. انقلابی که شعارش «نه شرقی و نه غربی» باشد فراتر از مسایل مادی خطرساز است. ضمن آنکه با پیروزی انقلاب، آمریکا تمامی اموال ایران را بلوکه کرد. در شرایطی که کشورهای غربی به راحتی میتوانند اموال ایران را بلوکه کنند چرا به خود زحمت چنین برنامهریزی پر هزینهای بدهند؟ ضمن آنکه ادامه ی حکومت پهلوی و رقابتهای عربستان، عراق و ایران بر سر ژاندارمیِ منطقه از سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی منافع غرب را تأمین میکرد و خروج ایران از دایره ی نفوذ آمریکا، برای غربیها مشکل ساز میشد.
از ديدگاه ماركسيست هاي ايراني، تضادهاي دروني رژيم در سال هاي آخر عمرش، شرايط ذهني و عيني انقلاب را فراهم آورده بود و كشور مي رفت تا پذيراي يك انقلاب كمونيستي شود. در اين موقعيت، امپرياليسم امريكا دخالت كرد و با توطئه چيني، انقلاب اسلامي را پديد آورد تا از تولد انقلاب كمونيستي و ظهور جنبش هاي انقلابي كارگري جلوگيري كند. شما این تحلیل را چگونه ارزیابی میکنید؟
- چنين نظريهاي به هيچ وجه قابل اثبات نيست، چنانچه ميدانيم شرايط جريانهاي چپ و ماركسيستي در آن دوره عليرغم اينكه جزء مخالفين رژيم پهلوي به شمار ميروند در وضعيت ايدهآلي نبود. جريانهاي چپ و در رأس آن تودهايها به عنوان متشكلترين و با سابقهترين حزب ايران در آن دوره پس از كودتاي 28 مرداد، داراي نفوذ پايگاه اجتماعي مناسبي نبودند و جز شبحي از آن حزب چيزي باقينمانده بود. ساير گروههاي چپ هم آن چنان نو پا و بيريشه (حتي از لحاظ تاريخي) بودند كه ظرفيت و امكان ايجاد بسيج عمومي و همراهي ملت را نداشتند.
برخي بر اين باورند که دخالت شاه در جريان انتخابات رياست جمهوري آمريکا در نوامبر 1976 (1355 ) و صرف مبالغ زيادي جهت تبليغات انتخاباتي فورد رقيب کارتر، سبب شد تا کارتر بعد از پيروزي در انتخابات و تصدي رياست جمهوري آمريکا عکسالعمل نشان داده و با بهانه ساختن سياست «حقوق بشر» و» آزادي سياسي» در ايران و اصرار بر اجراي آن از سوي شاه، زمينه هاي لازم را براي گسترش شورشها و انقلاب فراهم آورد. چنانکه «كیسينجر» در يادداشت هاي خويش اعمال حقوق بشر در ايران را از جمله خيانت هاي كارتر به امريكا و عامل از دست رفتن شاه و پيروزي انقلاب ايران میداند.
- البته رسانهها با ابزارهای خویش به راحتی میتوانند هر آسمان و ریسمانی ببافند ولی از جهت تئوريك به هيچ وجه نمیتوان بین سیاست فضاي باز سياسي و حقوق بشر كارتر با سقوط حكومت شاه ارتباطی برقرار کرد. حتي شخصي چون آنتوني پارسونز، سفير وقت انگليس در ايران اذعان ميكند كه به هيچ وجه سیاست باز کارتر در ایران اجرا نشد. سوليوان سفير امريكا در ايران هم در خاطرات خود اعلام ميكند كه تز حقوق بشر كارتر حتي اگر در بعضي از حوزه-هاي نفوذ غرب در آن دوره دنبال شده باشد كه اين هم جاي ترديد دارد در مورد ايران از دستور خارج و مستثني شد. به نحوي كه در بحبوحة مطرح شدن همين تز، خشونت، شكنجه و كشتارهاي دستهجمعي چون 17 شهريور نه تنها تا آخرين لحظات توسط رژيم پهلوي ادامه داشت بلكه از جانب امريكاييها مورد تأييد و حمايت هم قرار میگرفت. روشن است كه مدتها قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و با سفر كارتر به ايران و اعلام حمايت رسمي از شاه و سياستهاي وي، بطلان چنین نظریهای اثبات میشود.
با توجه به رشد صنعتی ایران در اوایل دهه 1350 متأثر از افزایش قیمت نفت و افزایش بودجه کشور، گروهي این نکته را مطرح میکنند که ایران در مسیر تبدیل شدن به یک ژاپن پیشرفته بود و غرب که بازارهاي خود را در خطر میديد، رژيم شاه را سرنگون كرد تا جلوي ايجاد «ژاپن دوم» را بگيرد. این پیشرفتها را تأیید میکنید؟ آیا براساس چنین دیگاهی حمایت کشورهای غربی از انقلابیون و انقلاب ایران توجیه میشود؟
- در مورد اين سوال بايد اعتراف كنيم كه در آن دوره صرفاً شخص محمدرضا پهلوي دچار اين توهم شده بود و دنياي غرب و خصوصاً امريكاييها به دليل شناخت صحيح از زيرساختهاي اقتصادي ايران هيچگاه چنين جايگاهي را براي ايران پيشبيني نميكردند. به فرض هم اگر ايران چنين قابليتي را پيدا ميكرد و در كنار كشورهايي چون ژاپن، كره جنوبي، تركيه، مالزي و ... قرار ميگرفت به صورت بهتری میتوانست در خدمت معادلات نظام سرمايهداري و غرب در مقابل بلوک شرق ایفای نقش کند.
آیا آمریکا در سالهای نزدیک به انقلاب حمایت خود را از شاه ایران، کم و یا قطع کرد و اگر آمریکا سیاست عدم حمایت از محمدرضا شاه را انتخاب کرد علت انتخاب چنین سیاستی را چگونه ارزیابی میکنید؟ا گر سیاست آمریکا چنین بوده آیا نقشی در پیروزی انقلاب داشته و آیا امام خمینی (ره) از چنین فرصتی برای پیروزی انقلاب استفاده کردند؟!
- بررسي و مطالعه راجع به سياستهاي امريكا گوياي اين مطلب است كه به هيچ وجه امريكا حمايتهاي خود را از رژيم شاه كم نكرد و تا وقتي كه شاه قادر به حفظ ايران در چارچوب اتحاد غرب و منافع امريكا بود براي بقاي شاه و رژيمش و مقابله با نهضت انقلاب اسلامي تلاش وافري به عمل آورد. حتي با پيروزي انقلاب اسلامي تمامي تلاش امريكا و غرب براي به انحراف كشاندن و شكست انقلاب تداوم پيدا كرد. طرح چنین موضوعی را صرفاً میتوان در قالب همان تئوري توهم توطئه واكاوي كرد. در مورد نظریه توطئه لازم است توجه نماییم که تئوري توطئه در خيلي از موارد مصداق دارد مثلاً در مسئلة هستهاي ايران، بزرگترين تحريمها فقط بوسيله يك توهم كه ممكن است ايران با استفاده از انرژي هستهاي به سمت سلاح هستهاي پيش برود تصویب و ایجاد میشود. اما راجع به تحولات ايران در دوره معاصر روي ديگري از نظریه توطئه بايد مورد توجه قرار گيرد و آن اينكه بيش از دو قرن است كه در مواجهه ما با غرب جديد اين موضوع بسياري از نقاط عطف تاريخ تحولات ايران را تحتالشعاع قرار داده است. از جنگهاي ايران و روسيه در اوايل قرن 19 و وارد شدن پاي استعمار و قدرتهاي استعماري به ايران اين موضوع قابل رديابي است. پيدايش مذاهب و فرق، انحراف در جريان ملي و بومي مشروطه، نحوة روي كارآمد ن پهلويها، انحراف و ايجاد شقاق در نهضت ملي نفت نمونهای از اين موارد است. البته هيچگاه نميتوان مشروطیت را يك حركت اصيل و ملي به حساب نياورد، اما اينكه عاقبت و فرجام آن به چه سمتی رفت، قابل تأمل است در جمع بندي نهايي بايد اين نكته در نظر گرفته شود كه در اكثر آثار علمي و كارهايي كه به صورت جهتدار در مورد انقلاب اسلامي 1357 تدوين يا به نگارش درآمده است انقلاب اسلامي را معادل با يك تغيير رژيم ميدانند و اين در حالي است كه انقلاب اسلامي يك تغيير رژيم به شمار نميآيد انقلاب اسلامي يك تغيير حكومت و رفتن خانوادة پهلوي و آمدن گروه يا جرياني ديگر نیست. بلكه انقلاب اسلامي يك نقطه عطف تاريخي و تحولگرايانه است كه متعلقات، تعابير و تعاريف نويني از مفهوم سازي سياسي و رابطه دين، دولت و ملت ارائه ميكند. اين انقلاب حتي تعريف جديدي از معني و مفهوم انقلاب در معادلات جهاني مطرح میسازد. جالب اینکه کسانی که انقلاب را توطئهای از سوی کشورهای غربی میدانند طیف خاصی را شامل میشوند، طیفی که به لحاظ مبادی فکری تعلق خاطری شدیدی به غرب دارند. چنین افرادی یا حقیقت انقلاب اسلامی رانشناختند یا عامدانه تلاش میکنند تا یک انقلاب محتوایی را به یک تغییر رژیم ساختاری آن هم توسط خود غربیها تقلیل دهند تا از جایگاه و پایگاه والای آن بکاهند و غرب و شرقی را که توسط انقلاب اسلامی تحقیر شدند آبرو بخشند.
*کیهان
از آن جا كه وقوع انقلاب اسلامي در سال 1357، براي برخی صاحب نظران داخلي و خارجي و انقلابیون طرفدار بلوک شرق، امري شگفت آور و نامنتظره مي نمود، گروهي نظريه ی توطئه (conspiracy theory) و برنامهریزی از پيش تعيين شده بیگانگان، خصوصاً آمريكا و انگلستان را منشأ وقوع انقلاب دانسته و پيروزي انقلاب را با اتكا بر اين فرضيه تحليل میکنند.
شخص محمدرضا شاه، اعضاي خاندان سلطنت، دربار، مقامات ارشد رژيم پهلوي، وابستگان به رژيم، سران نظامي و انتظامي، طيفي از سلطنت طلبها، ماركسيستها و سرانجام، برخي مردم كوچه و بازار، در شمار طرفداران اين نظريه جاي دارند. محمدرضا شاه در مصاحبه «چگونه آمريكاييها مرا سرنگون كردند» يا در كتاب «پاسخ به تاريخ» با صراحت از توطئه و برنامه ريزي غربيها به عنوان عامل سقوط خود سخن گفته است و علت وقوع انقلاب و سرنگونيِ سلطنت خود را در توطئه دولت هاي غربي جست وجو مي كند. از ميان سياست مداران غربي و مأموران سياسي خارجي كه به اين نظريه پرداختهاند، مي توان از سوليوان، سفير ايالات متحده، آنتوني پارسونز، سفير بريتانيا و ژنرال هايزر نام برد.
تئوري توطئه در تحلیل انقلاب اسلامی ایران، قرائتهاي متعدد و مختلفي دارد و هواداران آن، غالباً غرب و به ويژه آمريكا و انگليس را متهم به برنامه ريزي براي سقوط شاه و وقوع انقلاب مي كنند. این تئوری را به نحوی تلاش برای بزک کردن رژیم پهلوی و ارائه تصویری غیرواقعی از جنایتها و خیانتهای این رژیم میتوان ارزیابی کرد.
در مصاحبه پیش رو دیدگاههای مختلف در ارتباط با نظریه توطئه در تحلیل انقلاب اسلامی ایران را مطرح و درستی و نادرستی آنها را در مصاحبه با دکتر فرهاد زیویار استاد علوم سیاسی و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ارزیابی میکنیم.
در نیمه ی اول دهه 50 قیمت نفت اوپک افزایش یافت، آیا محمد رضا شاه نقشی در این افزایش قیمت داشته است. در مصاحبههایی که خبرنگاران خارجی با محمدرضا شاه داشتند، ناراحتی سران کشورهای غربی از وی را مطرح میکنند و شاه در حقیقت به مقامات غربی پاسخ میگوید، برخی بر این باورند که غرب این موضوع را نشانهای از استقلال خواهی شاه ایران دیده و جهت تنبیه وی در مقابل معترضان رژیم شاهنشاهی از وی حمایتی نکرده است. چنین رویکردی به لحاظ تاریخی چگونه ارزیابی میشود؟
- دهة 1970 / 1350 نقطة عطفي در تاريخ سياست نفتي ايران محسوب ميشود. درآمدهاي كلان نفتي و تمايلات دروني شاه براي ايفاي نقش ژاندارمي منطقه خليج فارس قبل از همه منافع ايالات متحده آمريكا را در منطقه تأمين مينمود.
وقوع جنگ چهارم اعراب و اسرائيل در سال 1973 / 1352 و تحریم نفتی اعراب موجب افزايش شديد بهاي نفت و چند برابر شدن قيمت آن شد که همین موضوع درآمد ايران را از 4/2 ميليارد دلار به 24 ميليارد دلار افزايش داد. بدين طريق به كارگيري درآمدهاي نفتي در راه خريدهاي فزاينده تسليحاتي در جهت ايفاي نقش منطقهاي و موردنظر آمريكا نشان دهندة همسويي و همبستگي سياستهاي نفتي ايران با آمریکاییها در اين دوره است. همچنین تسليحاتي كه از درآمدهاي نفتي ايران خريداري ميشد بر مبناي سياست خارجي شاه و همسو با استراتژي جهاني و منطقهاي غرب به رهبري آمريكا به كار ميرفت.
از طرفي در دوراني كه جنگ سرد و رقابت ايدئولوژيك بين دو ابرقدرت بر صحنة سياست جهاني حكمفرما بود، آمريكاييها در راستاي سياست سد نفوذ خود و مقابله با نفوذ كمونيسم، در ملاحظات بينالمللي، نقش و جايگاه اقتصادي، سياسي و امنيتي ويژهاي برای ایران قائل شدند. از اين رو شاه كه بقا و دوام حكومت خود را در موفقيت جهاني آمريكا و غرب ميديد نفت را به عنوان وسيلهاي مؤثر در جهت پيروزي اين استراتژي به خدمت گرفت.
در راستاي اهداف حياتي آمريكا در خليجفارس و واگذاري نقش ژاندارمي منطقه به ايران در دوران پهلوي دوم، ايران به كانون و مركز خريدهاي متنوع تسليحاتي غرب تبديل شده بود. لکن به این موضوع بايد توجه كرد كه با توجه به بافت نظامي، تسليحاتي و غربي ارتش ايران حفظ روابط و مناسبات نظامي و تسليحاتي غرب و امريكا با شاه ايران يك ضرورت به نظر مي رسيد.
تا شروع اعتراضات مردمي در سالهاي 1356 و 1357 هدف ايالات متحده در تأمين ثبات و امنيت ايران خلاصه ميشد. اين سياست ناشي از جايگاه ايران در زنجيرة امنيتي غرب بود. از ديدگاه ايالات متحده آمريكا، ايران جزيرة با ثباتي بود كه منافع امنيتي ـ اقتصادي و استراتژيك ايالاتمتحده آمريكا و نفت و امنيت اسرائيل راتأمين ميكرد. لذا به هنگام شكلگيري نطفههاي انقلاب با تمام توان به مقابله با آن پرداخت و رئيسجمهور آمريكا جيميكارتر بر همين اساس و بطور جدي از شاه حمايت كرد.
در بحبوحة انتقاداتي كه از رژيم شاه در دانشگاههاي ايالات متحدة آمريكا به عمل ميآمد و بعضاً در رسانههاي ايالات متحده منعكس ميشد و آن زمان كه حركتهاي انقلابي مردم عليه شاه در حال شدت گرفتن بود، كارتر به همراه همسرش طي سفر به ايران پيشرفتهاي سريع ايران را تبريك گفته و بر روابط مستحكم دو كشور تأكيد كرد.
در ادامة همين سياست سوليوان سفير وقت امريكا در تهران در جهت حمايت از شاه و به منظور سركوب حركت انقلابي مردم ايران اعلام ميكند: «من به شدت مخالف هرگونه پيشنهاد دادن به آيتالله خميني ميباشم. شرف و حيثيت ما در گرو همكاري با شاه گذاشته شده است.» و دولت آمريكا تمامي امكانات خود را جهت جلوگيري از سقوط شاه و تأمين منافع خود تا آخرين ماهها قبل از پيروزي انقلاب اسلامي به كار برد. حتي در روزهاي واپسين حكومت پهلوي، برژينسكي مشاور امنيت ملي كارتر (ديماه 1357) تأييد كامل و بدون شرط خود را از شاه ايران اعلام و دلايل اين امر را اهميت نفت ايران، دستگاههاي جاسوسي الكترونيكي قرار داده شده در مرز ايران و شوروي و نيز حفظ سلاحهاي مخفي كه ارتش شاه توسط آن مسلح شده است ذكر ميكند. به نظر من پايههاي اين گونه مباحث و نظريات قوام و استحكام لازم را ندارد و پيش از آنكه در آن دوره مؤثر بوده باشد جزء مواردي است كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و در جهت تضعيف انقلاب بيشتر مورد استفاده قرار گرفت.
از آنجا که همیشه در تاریخ ایران انگلیسیها با توطئه و نیزنگ شناخته شدهاند برخی در مورد انقلاب اسلامی هم همچنان انگلیس را بازی گردان این انقلاب میدانند و بر این باورند که چون روابط شاه با آمریکا رو به افزایش بود، به خصوص بعد از استقبال کاخ سفید از شاه ایران در سفرش به نیویورک و سپس سفر کارتر و همراهانش به ایران، انگلیس به فکر تنبیه محمدرضا شاه افتاد و شروع به کارشکنی علیه وی کرد. برای این ادعا نیز پوشش اخبار انقلابیون ایران توسط بیبی سی را مثال میزنند. نسبت انگلیس با انقلاب اسلامی سال 57 چگونه است؟
- در ظاهرِ معادلات و قطببنديهاي آن دوره، مخالفان اصلي شاه را چپگراها و ماركسيستها تشکیل میدادند و در آن زمان احساس خطر چنداني نسبت به نيروهاي مذهبي حس نميشد. رسانه معروف انگلستان که متأثر از سياستهاي امور خارجه آن کشور است یعنی بيبيسي و عليالخصوص بيبيسي فارسي نیز تا اواسط دهه 50 (شمسي) مانند سایر رسانهها خطر روحانيت و نيروهاي مذهبي را جدي نگرفته بود و بيشتر تمركزش متوجه نيروهاي چپگرا، تودهاي ها و حتي مليگراها بود. بنابراين اخباري كه بيبيسي تا سال 1356 در مورد مخالفين ايران منتشر ميكرد بيشتر در اين راستا قرار داشت. اما آنچه كه به وضوح در اسناد به جاي مانده از آن دوره بارز بوده و مشاهده ميشود اين است كه سياست انگليسيها و به تبع آن بيبيسي تا نيمه سال 57 دفاع از حكومت شاه بود و حتي با اوجگيري جريان انقلاب و حركتهاي ضد شاه تا اندازهاي از پوشش اخبار درجة يك آن طفره ميرفتند. بطور مثال زماني كه تمام رسانهها در نوفل لوشاتو اردو ميزنند تا به انعكاس مهمترين اخبار راجع به ايران بپردازند. وزير خارجه انگلستان اخبار بيبيسي را در مورد اين قضايا شخصاً كنترل مي کند و براي اينكه به شاه اطمينان داده شود كه بيبيسي در جريان اين اتفاقات بيطرف است و جانبداري از حركت انقلابيون نميكند مطالب عنوان شده در راديو بيبيسي فارسي بصورت نوشتاري تهيه و براي دولت ايران ارسال ميگردد. (البته توسط سفارت ايران در انگلستان) در جريان بالاگرفتن موج انقلاب اسلامي، پارسونز و سوليوان سفراي انگلستان و آمريكا و تني چند از مشاوران دربار، آن چنان قضاياي انقلاب را در تضاد با منافع غرب ميدانند كه به شاه ميگويند كه يك دولت مقتدر نظامي بر سركار آورده شود و حتما شخص اويسي را پيشنهاد ميكنند كه البته شاه به دليل ترس از كودتا توسط اويسي اين پيشنهاد را قبول نميكند. بنابراین دیدگاه انگلسی خواندن انقلاب بیشتر صبغهای عوامانه و غیرجدی دارد.
برخی بر این باورند که افزایش قیمت نفت موجب افزایش ذخایر ارزی ایران و کشورهای حوزه ی خلیج فارس شد و اگر این کشورها تصمیم به خروج سرمایههای شان از بانکهای غربی میگرفتند، ابتدای بحران برای غرب بود. به همین دلیل غرب انقلاب ایران و سپس جنگ ایران و عراق را طبق برنامه ایجاد کرد تا ذخایر ارزی ایران برای حفظ نظام شاهنشاهی و سپس خرید اسلحه و مهمات مصرف شود و با کاهش سرمایه ی ایران، احتمال چنین بحرانی را برای کشورهای خود به حداقل برسانند. آیا میتوان در مورد تصمیمات اتاق فکر کشورهای غربی چنین تحلیلی ارائه کرد؟
- خیر، انقلاب اسلامی ایران، صرفا یک تغییر رژیم سیاسی محسوب نمیشود بلکه محتوای آن کاملا در تعارض با منافع و رویکردهای غربی است. در جهانی که مذهب تحقیر میشود تشکیل یک حکومت دینی با یک رهبری دینی کلیت تمدن غربی را نشانه میرفت. اگر انقلاب اسلامی ایران صرفا یک تغیر رژیم بود شاید میشد چنین نظراتی را جدی گرفت ولی امريكا كه براثر پيروزي انقلاب اسلامي و به دنبال آن جريان گروگانگيري و شكست در حمله نظامي طبس، ضربات پياپي و سختي از ايران خورده بود نه تنها از هر حركتي كه متضمن ضربهزدن به ايران باشد استقبال ميكرد، بلكه خود درصدد چارهجويي براي انتقامجويي و شكستهاي قبلي بود. انقلابی که شعارش «نه شرقی و نه غربی» باشد فراتر از مسایل مادی خطرساز است. ضمن آنکه با پیروزی انقلاب، آمریکا تمامی اموال ایران را بلوکه کرد. در شرایطی که کشورهای غربی به راحتی میتوانند اموال ایران را بلوکه کنند چرا به خود زحمت چنین برنامهریزی پر هزینهای بدهند؟ ضمن آنکه ادامه ی حکومت پهلوی و رقابتهای عربستان، عراق و ایران بر سر ژاندارمیِ منطقه از سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی منافع غرب را تأمین میکرد و خروج ایران از دایره ی نفوذ آمریکا، برای غربیها مشکل ساز میشد.
از ديدگاه ماركسيست هاي ايراني، تضادهاي دروني رژيم در سال هاي آخر عمرش، شرايط ذهني و عيني انقلاب را فراهم آورده بود و كشور مي رفت تا پذيراي يك انقلاب كمونيستي شود. در اين موقعيت، امپرياليسم امريكا دخالت كرد و با توطئه چيني، انقلاب اسلامي را پديد آورد تا از تولد انقلاب كمونيستي و ظهور جنبش هاي انقلابي كارگري جلوگيري كند. شما این تحلیل را چگونه ارزیابی میکنید؟
- چنين نظريهاي به هيچ وجه قابل اثبات نيست، چنانچه ميدانيم شرايط جريانهاي چپ و ماركسيستي در آن دوره عليرغم اينكه جزء مخالفين رژيم پهلوي به شمار ميروند در وضعيت ايدهآلي نبود. جريانهاي چپ و در رأس آن تودهايها به عنوان متشكلترين و با سابقهترين حزب ايران در آن دوره پس از كودتاي 28 مرداد، داراي نفوذ پايگاه اجتماعي مناسبي نبودند و جز شبحي از آن حزب چيزي باقينمانده بود. ساير گروههاي چپ هم آن چنان نو پا و بيريشه (حتي از لحاظ تاريخي) بودند كه ظرفيت و امكان ايجاد بسيج عمومي و همراهي ملت را نداشتند.
برخي بر اين باورند که دخالت شاه در جريان انتخابات رياست جمهوري آمريکا در نوامبر 1976 (1355 ) و صرف مبالغ زيادي جهت تبليغات انتخاباتي فورد رقيب کارتر، سبب شد تا کارتر بعد از پيروزي در انتخابات و تصدي رياست جمهوري آمريکا عکسالعمل نشان داده و با بهانه ساختن سياست «حقوق بشر» و» آزادي سياسي» در ايران و اصرار بر اجراي آن از سوي شاه، زمينه هاي لازم را براي گسترش شورشها و انقلاب فراهم آورد. چنانکه «كیسينجر» در يادداشت هاي خويش اعمال حقوق بشر در ايران را از جمله خيانت هاي كارتر به امريكا و عامل از دست رفتن شاه و پيروزي انقلاب ايران میداند.
- البته رسانهها با ابزارهای خویش به راحتی میتوانند هر آسمان و ریسمانی ببافند ولی از جهت تئوريك به هيچ وجه نمیتوان بین سیاست فضاي باز سياسي و حقوق بشر كارتر با سقوط حكومت شاه ارتباطی برقرار کرد. حتي شخصي چون آنتوني پارسونز، سفير وقت انگليس در ايران اذعان ميكند كه به هيچ وجه سیاست باز کارتر در ایران اجرا نشد. سوليوان سفير امريكا در ايران هم در خاطرات خود اعلام ميكند كه تز حقوق بشر كارتر حتي اگر در بعضي از حوزه-هاي نفوذ غرب در آن دوره دنبال شده باشد كه اين هم جاي ترديد دارد در مورد ايران از دستور خارج و مستثني شد. به نحوي كه در بحبوحة مطرح شدن همين تز، خشونت، شكنجه و كشتارهاي دستهجمعي چون 17 شهريور نه تنها تا آخرين لحظات توسط رژيم پهلوي ادامه داشت بلكه از جانب امريكاييها مورد تأييد و حمايت هم قرار میگرفت. روشن است كه مدتها قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و با سفر كارتر به ايران و اعلام حمايت رسمي از شاه و سياستهاي وي، بطلان چنین نظریهای اثبات میشود.
با توجه به رشد صنعتی ایران در اوایل دهه 1350 متأثر از افزایش قیمت نفت و افزایش بودجه کشور، گروهي این نکته را مطرح میکنند که ایران در مسیر تبدیل شدن به یک ژاپن پیشرفته بود و غرب که بازارهاي خود را در خطر میديد، رژيم شاه را سرنگون كرد تا جلوي ايجاد «ژاپن دوم» را بگيرد. این پیشرفتها را تأیید میکنید؟ آیا براساس چنین دیگاهی حمایت کشورهای غربی از انقلابیون و انقلاب ایران توجیه میشود؟
- در مورد اين سوال بايد اعتراف كنيم كه در آن دوره صرفاً شخص محمدرضا پهلوي دچار اين توهم شده بود و دنياي غرب و خصوصاً امريكاييها به دليل شناخت صحيح از زيرساختهاي اقتصادي ايران هيچگاه چنين جايگاهي را براي ايران پيشبيني نميكردند. به فرض هم اگر ايران چنين قابليتي را پيدا ميكرد و در كنار كشورهايي چون ژاپن، كره جنوبي، تركيه، مالزي و ... قرار ميگرفت به صورت بهتری میتوانست در خدمت معادلات نظام سرمايهداري و غرب در مقابل بلوک شرق ایفای نقش کند.
آیا آمریکا در سالهای نزدیک به انقلاب حمایت خود را از شاه ایران، کم و یا قطع کرد و اگر آمریکا سیاست عدم حمایت از محمدرضا شاه را انتخاب کرد علت انتخاب چنین سیاستی را چگونه ارزیابی میکنید؟ا گر سیاست آمریکا چنین بوده آیا نقشی در پیروزی انقلاب داشته و آیا امام خمینی (ره) از چنین فرصتی برای پیروزی انقلاب استفاده کردند؟!
- بررسي و مطالعه راجع به سياستهاي امريكا گوياي اين مطلب است كه به هيچ وجه امريكا حمايتهاي خود را از رژيم شاه كم نكرد و تا وقتي كه شاه قادر به حفظ ايران در چارچوب اتحاد غرب و منافع امريكا بود براي بقاي شاه و رژيمش و مقابله با نهضت انقلاب اسلامي تلاش وافري به عمل آورد. حتي با پيروزي انقلاب اسلامي تمامي تلاش امريكا و غرب براي به انحراف كشاندن و شكست انقلاب تداوم پيدا كرد. طرح چنین موضوعی را صرفاً میتوان در قالب همان تئوري توهم توطئه واكاوي كرد. در مورد نظریه توطئه لازم است توجه نماییم که تئوري توطئه در خيلي از موارد مصداق دارد مثلاً در مسئلة هستهاي ايران، بزرگترين تحريمها فقط بوسيله يك توهم كه ممكن است ايران با استفاده از انرژي هستهاي به سمت سلاح هستهاي پيش برود تصویب و ایجاد میشود. اما راجع به تحولات ايران در دوره معاصر روي ديگري از نظریه توطئه بايد مورد توجه قرار گيرد و آن اينكه بيش از دو قرن است كه در مواجهه ما با غرب جديد اين موضوع بسياري از نقاط عطف تاريخ تحولات ايران را تحتالشعاع قرار داده است. از جنگهاي ايران و روسيه در اوايل قرن 19 و وارد شدن پاي استعمار و قدرتهاي استعماري به ايران اين موضوع قابل رديابي است. پيدايش مذاهب و فرق، انحراف در جريان ملي و بومي مشروطه، نحوة روي كارآمد ن پهلويها، انحراف و ايجاد شقاق در نهضت ملي نفت نمونهای از اين موارد است. البته هيچگاه نميتوان مشروطیت را يك حركت اصيل و ملي به حساب نياورد، اما اينكه عاقبت و فرجام آن به چه سمتی رفت، قابل تأمل است در جمع بندي نهايي بايد اين نكته در نظر گرفته شود كه در اكثر آثار علمي و كارهايي كه به صورت جهتدار در مورد انقلاب اسلامي 1357 تدوين يا به نگارش درآمده است انقلاب اسلامي را معادل با يك تغيير رژيم ميدانند و اين در حالي است كه انقلاب اسلامي يك تغيير رژيم به شمار نميآيد انقلاب اسلامي يك تغيير حكومت و رفتن خانوادة پهلوي و آمدن گروه يا جرياني ديگر نیست. بلكه انقلاب اسلامي يك نقطه عطف تاريخي و تحولگرايانه است كه متعلقات، تعابير و تعاريف نويني از مفهوم سازي سياسي و رابطه دين، دولت و ملت ارائه ميكند. اين انقلاب حتي تعريف جديدي از معني و مفهوم انقلاب در معادلات جهاني مطرح میسازد. جالب اینکه کسانی که انقلاب را توطئهای از سوی کشورهای غربی میدانند طیف خاصی را شامل میشوند، طیفی که به لحاظ مبادی فکری تعلق خاطری شدیدی به غرب دارند. چنین افرادی یا حقیقت انقلاب اسلامی رانشناختند یا عامدانه تلاش میکنند تا یک انقلاب محتوایی را به یک تغییر رژیم ساختاری آن هم توسط خود غربیها تقلیل دهند تا از جایگاه و پایگاه والای آن بکاهند و غرب و شرقی را که توسط انقلاب اسلامی تحقیر شدند آبرو بخشند.
*کیهان