به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران ؛ جملات بالا بخشی از خاطره حمید مرادیان از بانوان رزمنده و ایثارگر دوران دفاع مقدس و مربوط به جبهه «مهران» در سال 1364 است.
در این خاطره آمده است: دوازدهم بهمنماه بود و مدرسهها در حال باز شدن. آنهایی که محصل یا معلم بودند باید برای حضور در کلاس به شهرهایشان برمیگشتند. خواهران طی مدتی که در چایخانه علمالهدی بودند از جان مایه میگذاشتند و هرگز خستگی نمیشناختند. آن روز خانم دیانتپور که گروه ما را به اهواز برده بود به ما مژده داد که میخواهد به خواهران دستمزد بدهد. بعد بلافاصله ادامه داد: دستمزد شما پیش خداست اما دستمزد ما دیدار با رزمندگان در خط و دادن هدیه به آنهاست.
از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. همه از این که به خط میرویم از ته دل شادی میکردیم چون هیچ دستمزدی بالاتر و قیمتیتر از این دستمزد نبود.
صبح زود به طرف مهران و دهلران حرکت کردیم. در میان راه ایستگاه صلواتی بود. پیاده شدیم و آب خوردیم. چقدر آب خوردن در آن مکان لذت بخش بود. بعد از یک توقف کوتاه به طرف مهران راه افتادیم. آن قدر شوق داشتیم که فکر میکردیم در بزرگترین زیارتگاهها میخواهیم حضور پیدا کنیم و احساس میکردیم که حتما دعایمان مورد قبول خدا خواهد بود.
وقتی به منطقه رسیدیم رزمندگان را دیدیم که روی یک بلندی مستقر بودند. ما به طرف آنها حرکت کردیم. رزمندگان به احترام خواهران آماده ایستاده بودند. دختران جوان زیاد نزدیک نرفتند. خانمهای مسن به برادران رزمنده نزدیک شدند و هدایا را به آنها تحویل دادند.
رزمندگان در حالی که چهرههایشان از شرم سرخ شده بود هدایا را میگرفتند و تشکر میکردند. چون 10 ساله بودم برای نزدیک شدن به رزمندگان مشکلی نداشتم و تصمیم گرفتم از گلهای لاله صحرایی که خیلی زیبا بود دسته گلی بچینم و به رزمندگان هدیه بدهم.
برای چیدن گلها به طرف آنها رفتیم. رزمندگان با نگرانی به خانمها گفتند: به این دختر خانم بگویید که به گلها نزدیک نشود و آنها را بو نکند چون امکان دارد شیمیایی بشود. چون عراقیها روز قبل منطقه را شیمیایی کرده بودند. به طرف خانمها برگشتم.
فرمانده، وضعیت منطقه مهران را برای خواهران توضیح میداد و میگفت: عراق بارها مهران را به خاطر تسلط بر آن اشغال کرده اما رزمندگان اسلام با شجاعت تمام آن را باز پس گرفتهاند. به خاطر همین امر، فرمانده برای خواهران نگران بود و میگفت: در تیررس عراقیها هستند و امکان دارد که عراق گلوله توپی شلیک کند و خواهران صدمه ببینند. این گفته فرمانده،نویدی برای خواهران بود. آنها میگفتند ما را که به منطقه نمیآورند تا شهید شویم شاید خدا به این صورت شهادت را نصیب ما کند.
بعد به اصرار از فرمانده خواستند که در مکان حسینیه که تنها مکان سقفدار مهران بود شب را بگذرانند تا بوی جبهه را احساس کنند. فرمانده به هیچ عنوان نپذیرفت و گفت: این منطقه دایم مورد حمله دشمن قرار داد و هر لحظه امکان دارد مورد تهاجم قرار گیرد و خواهران شهید شوند.
خواهران باز هم اصرار کردند اما فرمانده نپذیرفت. از رزمندگان خداحافظی کردیم. هنگام برگشت در ایستگاه صلواتی نمازی از سر شوق و لذت و نزدیک به جبهه خواندیم. روز بعد آقای دیانتپور همسر خانم دیانتپور گفت: خواهران یادتان است دیروز کجا رفته بودید. خواهران گفتند: مهران. آقای دیانتپور گفت: شما اصرار داشتید که دیشب در تنها مکان سرپوشیده مهران بخوابید اما فرمانده اجازه نداد. او حق داشت چون دیشب عراق آن حسینیه را هدف قرار داد و آن را ویران کرد. خواهران به همدیگر نگاه کردند و گفتند: ما لیاقت شهادت نداریم.
منبع: ایسنا