«خواهش میکنم مرا نزن»، سهیلا با فریاد این را گفت و التماس کرد سیاوش دست از کتک زدن او بردارد، اما سیاوش بیرحمانه همسرش را با چوب میزد.
به گزارش شهدای ایران به نقل از جام جم، زن جوان که دیگر توان مقاومت نداشت روی زمین افتاد و بیهوش شد. سیاوش وقتی از کتکها خسته شد، چوب را گوشهای انداخت و از خانه خارج شد، اما این تمام ماجرا نبود زیرا تنها چهار روز بعد از این حادثه، کتک زدنهای او باز شروع شد و این بار زن جوان را به کام مرگ کشاند.
آرام و خونسرد است و براحتی در رابطه با کتک هایی که به همسرش زده، صحبت می کند. او دوبار ازدواج کرده و کتک هایش، باعث مرگ همسر اولش شد. هر چند سیاوش مدعی است همسرش به او خیانت کرده، اما تمامی این گفته ها اظهاراتی است که او بیان می کند و هیچ دلیلی برای اثباتش ندارد.
چرا همسرت را به قتل رساندی؟
مدت ها بود با هم درگیری داشتیم، نمی خواستم او را به قتل برسانم، اما او به من خیانت کرده بود.
چطور به تو خیانت کرد؟
مدتی بود مزاحم تلفنی داشت و می خواست با مزاحم تلفنی اش ازدواج کند.
چطور متوجه این موضوع شدی؟
خودش به من گفت، چند روز پیش سراغم آمد و گفت مرد ناشناسی به او پیامک می دهد و با او تماس می گیرد و ابراز احساسات کرده است.
اگر می خواست به تو خیانت کند که حرفی از او به میان نمی آورد!
خودم دیدم در خرابه پشت خانه مان باهم حرف می زنند.
خب، شاید مرد ناشناس مزاحمش شده بود و او تقصیری نداشت. از او نپرسیدی چرا با هم ملاقات داشتند؟
پرسیدم، گفت اتفاقی او را دیده و برایش ایجاد مزاحمت کرده، اما من حرف هایش را باور نکردم.
مزاحم تلفنی را می شناختی؟
بله، چند وقت قبل همسرم از من شکایت کرد، مرد مزاحم هم برای کاری به کلانتری آمده بود.
چرا همسرت از تو شکایت کرده بود؟
گفتم که با همسرم درگیری داشتم و مدتی قبل او را کتک زدم، او هم از من شکایت کرد و در دادسرا پرونده تشکیل داد.
چرا همسرت را کتک می زدی؟
برای این که رفتارش سرد شده بود، به من اهمیت نمی داد و مرا دوست نداشت. من از این رفتارش خسته شده بودم، مدام دنبال دعوا بود. سر کوچک ترین حرفی دعوا راه می انداخت و من از روی عصبانیت او را کتک می زدم.
همیشه همسرت را کتک می زدی؟
آن اوایل نه، هر وقت دعوایمان می شد با چند سیلی همه چیز تمام می شد. اما این اواخر آنقدر با من سرد برخورد می کرد که مجبور بودم او را بشدت کتک بزنم.
برگردیم به شکایتت از مرد ناشناس، همسرت برای شکایت آمد؟
بله، زمانی که به سهیلا گفتم شکایت کنیم، قبول کرد و بعد از آن در دادسرا شکایت کردیم تا به آن رسیدگی شود.
پس با این حساب همسرتان به شما خیانتی نکرده بود!
حس می کردم به مرد ناشناس علاقه دارد و با او در ارتباط است. هر دفعه دعوایمان می شد می گفت دیگر نمیتوانم این زندگی را تحمل کنم و میخواهم طلاق بگیرم. چرا پیش از آن این حرفها را نمی زد؟ و از زمانی که کسی را پیدا کرده بود این حرف ها را می زد. از طرفی قرار بود شنبه برای پیگیری شکایت به دادسرا برویم، همسرم جمعه خانه پدرش بود و غروب شنبه به خانه آمد. به او گفتم چرا صبح نیامدی، گفت هر چه با تلفن همراهت تماس گرفتم جواب ندادی. راست می گفت، من خواب بودم و صدای تلفنم را قطع کرده بودم، اما اگر می خواست برای شکایت بیاید، برمیگشت خانه و مرا بیدار می کرد.
و بازهم با هم دعوایتان شد؟
بله، همسرم وقتی دید داد و فریاد می کنم، شال و کلاه کرد تا از خانه برود و بازهم گفت طلاق می خواهد. من هم جلوی او را گرفتم و اجازه ندادم از خانه بیرون برود. بعد هم با چوبی که در خانه بود به جانش افتادم و دست و پاهایش را کبود کردم.
چرا این کار را کردی؟
خسته شده بودم. نمی توانستم تحمل کنم که او می خواهد برود و به من خیانت کند. من هم طوری او را زدم که تا چند روز نمی توانست راه برود و بسختی حرکت می کرد. البته این را هم بگویم که جلوی من راه نمی رفت، اما دخترم می گفت زمانی که من نیستم بلند می شود و کارهای خانه را انجام می دهد.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
چهار روز بعد، قبل از آن که سر کارم بروم بازهم با او دعوایم شد. از دستش خیلی عصبانی شدم، دستم را دور گردنش انداختم و فشار دادم و سرش را به زمین کوبیدم. بعد هم از خانه بیرون زدم و تا ظهر از حالش بی خبر بودم.
زمانی که از خانه بیرون می آمدی حال همسرت بد بود؟
نه، وضع جسمی اش بد نبود، فقط گریه می کرد، اما ظهر آن روز حالش بد شد.
چه کسی به تو خبر داد که حال همسرت بد است؟
همسر دومم با من تماس گرفت و گفت حال سهیلا بد است و فوری خودت را برسان.
همسر دومت؟ تو دوبار ازدواج کرده بودی؟
شانه هایش را با خونسردی بالا می اندازد و میگوید: بله، همسرم خودش می دانست. درواقع خودش به من گفت که برو ازدواج کن. از زمانی که همسرم نسبت به من بی تفاوت شده بود، تصمیم گرفتم ازدواج کنم و زن دیگری را جای او بیاورم. خود سهیلا هم می دانست و رابطه خیلی خوبی باهم داشتند. روز حادثه هم همسر دومم به خانه سهیلا می رود که می بیند حالش بد شده و با من تماس می گیرد. من دامداری دارم و وضع مالی ام خوب است، چه دلیلی داشت که ازدواج نکنم، آن هم وقتی همسرم به من اجازه این کار را داده بود. 9 سال قبل با سهیلا ازدواج کردم و فقط چهار سال با هم خوب بودیم، بعد از آن دیگر با من رفتار درستی نداشت.
رفتی خانه و همسرت را به دکتر رساندی؟
نه، به همسر دومم گفتم به خانواده سهیلا زنگ بزند و بگوید آنها خودشان را به سهیلا برسانند و او را دکتر ببرند. زمانی که آنها به خانه ام می روند و سهیلا را با دست و پاهای کبود می بینند، به اورژانس که در محل حاضر شده بود اجازه نمی دهند سهیلا را به بیمارستان ببرد. می گویند منتظر مامور کلانتری می شویم تا بیاید و صورت جلسه کند. بعد سهیلا را به پزشکی قانونی می بریم تا طول درمان بنویسد و بعد از این کارها او را به بیمارستان می بریم. هرچه پزشک اورژانس می گوید حال همسرم خراب است و اجازه دهید او را به بیمارستان ببریم خانواده اش اجازه نمی دهند. در این حین همسرم حمله قلبی میکند و جانش را از دست می دهد و حتی متخصص اورژانس هم نمی تواند او را احیا کند.
بعد از مرگ همسرت دستگیر شدی؟
بعد از فوت سهیلا، خانواده همسرم به دامداری آمدند، آنها می خواستند مرا به قتل برسانند. برای همین فرار کردم و یک ماهی متواری بودم، اما بعد از یکماه وقتی دیدم راهی برای فرار نیست و از طرفی پلیس هم دنبالم است و بزودی دستگیر می شوم، خودم را معرفی کردم.
گفتی انگیزه ات از قتل همسرت، خیانت بوده؟
بله؛ همسرم خیانت کرد، به همین دلیل او را به قتل رساندم.
مدرکی هم برای اثبات گفته هایت داری؟
مرد جوان سکوت می کند...
حالا پشیمانی؟
رفتار سهیلا باعث این کار شد اما پشیمانم. کاش می توانستم زندگی ام را حفظ کنم.