در حال خداحافظی بودیم كه ناگهان پسری كه اكنون پدری جوان شده بود داخل اتاق مشاوره شد و ناخودآگاه پسر و مادر هر دو یكدیگر را در آغوش كشیدند. صحنه زیبا یی بود. در خزان پاییزی بهار عاطفه شكوفا شده بود و بار دیگر مادر و فرزندی با یكدیگر همدل شده بودند. . .
به گزارش شهدای ایران، بسیار عجیب بود. چنین خانم با وقار و تحصیل كرده ای گریبان گیر اعتیاد شده باشد. در اتاق مشاوره نشسته بود. به گفته خودش چند ماهی بیشتر نبود كه از دام اعتیاد رها شده بود. اما در با تلاق حوادث غوطه ور شده بود.
چرا به این راه كشیده شدی ؟
خودم هم نمی دانم هنوز گیج ومبهوت هستم. زندگی خوبی داشتم. خودم وهمسرم هردو دارای تحصیلات عالیه بودیم و فرزندم عرشیا نیز پسر خوب و سر به راهی بود و خود را برای ورود به دانشگاه آماده می كرد.
پس چرا این گونه شد؟
سال ها بود كه از بچگی وحتی بعد از ازدواج به علت چاقی مفرطی كه داشتم رژیم غذایی می گرفتم. رژیم های سخت و طاقت فرسا كه امانم را بریده بود. كارم تنها شده بود رفت و آمد در مطب های پزشكان تغذیه از این پزشك به آن پزشك، از این مطب به آن مطب.
خب فایده ای داشت؟
به صورت مقطعی نتیجه ای زودگذر حاصل می شد ولی با گذشت زمان دوباره به حالت عادی بر می گشتم.
یعنی چه؟
یعنی باز دوباره وزنم زیادتر می شد و به همان روال قبلی بر می گشت. تا این كه . . .!
تا این كه چی؟
تا این كه به سفارش یكی از دوستانم به سمت شیشه كشیده شدم.
نترسیدی؟ آیا از عواقب مصرف این ماده اعتیاد آور آگاهی داشتی؟
تا حدودی. ولی دوستم می گفت كه با چند بار مصرف كردن معتاد نمی شی و سریع لاغر می شوی.
به او اعتماد كردی؟
چاره ای نداشتم می خواستم هر طوری شده از شر چاقی، از تمسخر ها و نگاه های عجیب دیگران راحت بشوم.
همسرت از ماجرا با خبر بود؟
هرگز. چون می دانستم او با این كار موافقت نمی كند چیزی به او نگفتم و برای اولین باردر خانه دوستم شیشه مصرف كردم.
پس از مصرف چه حسی داشتی؟
بسیار لذت بخش بود و احساس شور و شعف بسیاری می كردم چون مشكل چاقی من باعث بروز مشكلات روحی و افسردگی شدید نیز در من شده بود و بسیار افسرده حال بودم وحوصله هیچ كس را نداشتم. با مصرف شیشه كمی آرام شده بودم و به این امید كه مشكل بدنیم نیز حل بشه و كمی لاغر بشم با شور و احساس ویژ ه ای شیشه مصرف می كردم.
مشكلت حل شد؟ (خنده ای تلخ گونه زد و به اعماق فكر فرو رفت. چند بار صدایش كردم. گویی نمی شنید و در جهان دیگری بود. چند لحظه ای بر همین حالت سپری شد تا این كه یك مرتبه شروع به گریه كردن كرد و با بیتی سخن از سر گرفت.)
آن كه دایم هوس سوختن ما می كرد كاش میآمد و از دور تماشا می كرد
هم خودم سوختم وهم زندگی اطرافیانم را سوزاندم. روز به روز مصرفم بیشتر می شد تا این كه همه اعضای خانواده دیگر متوجه تغییر رفتار من شده بودند. من كه زنی خانه دار و همسری مهربان برای شوهرم و همچنین مادری فداكار برای فرزندم بودم اكنون به موجودی پلید وبی فایده تبدیل شده بودم و سر بار همه شده بودم.
رفتار و برخورد خانواده و اطرافیان پس ازخبر دار شدن از اعتیادت چگونه بود؟
آن ها باورشان نمی شد. گویی در خواب هستند و آن چه را می بینند با واقعیت ساز گاری ندارد. اما همه چیز حقیقت بود و من روز به روز در با تلاق اعتیاد فروتر می رفتم. چندین بار سعی كردند تركم دهند. مدتی مصرف نمی كردم بعد دوباره شروع می كردم.
چرا؟! شما كه خانوم تحصیل كرده ای بودی و تنها به دلیل این توهم كه شیشه برای شما لاغری را در پی خواهد داشت به چنین سرنوشتی دچار شده بودی.
درست می گویید. اما دیگر در من اراده ای نبود و شیشه همه چیز مرا در خود بلعیده بود و بدن مصرف احساس خلع می كردم و چندان اعتماد به نفس نداشتم.
یعنی با مصرف مواد به اعتماد می رسیدی؟
هرگز. تصورم چنین بود. كه آن هم سخت اشتباه و مسیری نادرست بود.
از طلاق بگو؟
همسرم دیگر خسته شده بود او تمام سعی خود را كرد و این من بودم كه دركی از واقعیت نداشتم. سرانجام طلاقم داد.
برایت جدا شدن از همسرت مهم نبود؟
اكنون چرا اما در آن هنگام من در توهم زندگی می كردم و جهانی آرمانی برای خود ساخته بودم كه راه به جایی نبرد و تنها سرابی بیش نبود.
از بعد از جدایی بگو ؟
كار من شده بود خوش گذرانی و مباشرت با دوستانی كه كاری جز مصرف نداشتند و با گذشت زمان نیزمن هم مانند آن ها مجبور شدم برای تهیه هزینه موادم دست به هركاری از قبیل سرقت بزنم.
چند بار دستگیر شدی؟
تا به حال چندین بار به علت كیف زنی و تكدی گری دستگیر شده ام. بهتر بگویم زندان شده بود خانه همیشگی من.
محیط زندان برایت سخت نبود؟
اوایل چرا ولی بعد ها با محیط آن جا ساز گار شدم.
به ازدواج دیگری فكر نكردی؟
چرا. با پسری به نام كیانوش آشنا شدم. او نیز مانند خودم اعتیاد داشت از طریق یكی از دوستانم با او آشنا شدم. كیانوش استاد سرقت بود و تیم های سرقت مختلفی داشت كه از سرقت آن ها سود وافری به چنگ می زد. مدتی برای او كار می كردم تا این كه روابطمان روز به روز صمیمی تر شد و با یكدیگر ارتباط برقرار كردیم.
چرا ازدواج نكردید؟
كیانوش به من قول ازدواج داد. هر بار كه به او می گفتم پس چه زمانی ازدواج می كنیم بهانه های مختلفی می آورد تا این كه دستگیر شد و به زندان افتاد و مرا بعد از سوء استفادههایش به دور انداخت. وقتی یاد التماسهایم میافتم که برای ازدواج به کیانوش میکردم از خودم بدم میآید.
بعد از قطع ارتباطت با او چه كار كردی؟
سرگردان بودم از این پارك به آن پارك می رفتم وبه اصطلاح كارتن خواب شده بودم.
پسرت سراغی ازت نمی گرفت؟
او ازدواج كرده بود. گاه گاهی به دنبال من می آمد و از من می خواست كه به خانه بهبودی بروم و ترك كنم . ولی من تن به این كار نمی دادم و او نیز پس از اصرار های فراوان دیگر نا امید شد.
پدر و مادرت چی؟
بیچاره پدر و مادرم.
چرا؟
چون چند سال بعد از گرفتار شدن من در دام اعتیاد و ترك خانه هر دوی آن ها به فاصله زمانی كوتاهی فوت كردند. بهتر بگویم دق كردند. من چنان حالم خراب بود كه حتی نتوانستم در مراسم تدفینشان شركت كنم.(به سان ابر بهاری شروع به گریستن كرد. تصویر زنی را در مقابل دید گانم می دیدم كه خواسته یا نا خواسته همه چیز خود را از دست داده بود و از خانواده و اطرافیانش طرد شده بود.)
اكنون می خواهی چه كار كنی؟ برای آینده ات چه برنامه ای داری؟
گرچه آینده ام تباه شد گرچه خیلی دیر ولی دیگر به خود آمده ام. چند ماهیست كه ترك كرده ام و به یاری خداوند می خواهم در تصمیمم استوار باشم و راهی را كه چندین بار رفته ام و چیزی جز حسرت و شكست برایم به ارمغان نداشته است فراموش كنم.
اكنون كجا زندگی می كنی؟
در حال حاضر تنها در خا نه ای كه به یاری بهزیستی اجاره كرده ام زندگی می كنم و تنها به خداوند امیدوارم خداوندی كه ستار العیوب است و می دانم كه توبهً بندگانش را می پذیرد.
(در حال خداحافظی بودیم كه ناگهان پسری كه اكنون مردی جوان شده بود داخل اتاق مشاوره شد و ناخودآگاه پسر و مادر هر دو یكدیگر را در آغوش كشیدند.صحنه زیبا یی بود. در خزان پاییزی بهار عاطفه شكوفا شده بود و بار دیگر مادر و فرزندی با یكدیگر همدل شده بودند.شعر نقش بسته بر تابلوی اتاقم نظرم را به خود جلب كرد: )
عجب داری از لطف پروردگار گنه بنده كردست و اوست شرمسار
نظریه كارشناس روانشناسی و مدد كاری معاونت اجتماعی
زندگانی سرشار از فراز ونشیب های محتلفی است وانسا ن ها می بایست همیشه ایام خود را برای مقابله با مشكلا ت زندگی آماده كنند وهیچ گاه در بستر نا امیدی قرار نگرفته و در صورت بروز اشتبا هات صورت گرفته راه درستی را برای برون رفت از مشكلات انتخاب كنند. سایر افراد خانواده نیز می بایست با در ك واقعی از شرایط فرد حادثه دیده در خانواده خود، با همكاری كارشناسان مربوطه فرد آسیب دیده را در مسیر هدفمند در مان قرار دهند و از برخورد های احساسی وسرزنش آمیز كه مشكلی بر مشكلات دیگر می افزاید پرهیز كنند و چه بهتر كه از همان دوران كودكی فرزندان خود را با پیا مدهای پدیده های نا گواری چون اعتیاد آشنا كنند و همیشه پیشگیری را مقدم بر در مان بدانند.
*دانشجو
چرا به این راه كشیده شدی ؟
خودم هم نمی دانم هنوز گیج ومبهوت هستم. زندگی خوبی داشتم. خودم وهمسرم هردو دارای تحصیلات عالیه بودیم و فرزندم عرشیا نیز پسر خوب و سر به راهی بود و خود را برای ورود به دانشگاه آماده می كرد.
پس چرا این گونه شد؟
سال ها بود كه از بچگی وحتی بعد از ازدواج به علت چاقی مفرطی كه داشتم رژیم غذایی می گرفتم. رژیم های سخت و طاقت فرسا كه امانم را بریده بود. كارم تنها شده بود رفت و آمد در مطب های پزشكان تغذیه از این پزشك به آن پزشك، از این مطب به آن مطب.
خب فایده ای داشت؟
به صورت مقطعی نتیجه ای زودگذر حاصل می شد ولی با گذشت زمان دوباره به حالت عادی بر می گشتم.
یعنی چه؟
یعنی باز دوباره وزنم زیادتر می شد و به همان روال قبلی بر می گشت. تا این كه . . .!
تا این كه چی؟
تا این كه به سفارش یكی از دوستانم به سمت شیشه كشیده شدم.
نترسیدی؟ آیا از عواقب مصرف این ماده اعتیاد آور آگاهی داشتی؟
تا حدودی. ولی دوستم می گفت كه با چند بار مصرف كردن معتاد نمی شی و سریع لاغر می شوی.
به او اعتماد كردی؟
چاره ای نداشتم می خواستم هر طوری شده از شر چاقی، از تمسخر ها و نگاه های عجیب دیگران راحت بشوم.
همسرت از ماجرا با خبر بود؟
هرگز. چون می دانستم او با این كار موافقت نمی كند چیزی به او نگفتم و برای اولین باردر خانه دوستم شیشه مصرف كردم.
پس از مصرف چه حسی داشتی؟
بسیار لذت بخش بود و احساس شور و شعف بسیاری می كردم چون مشكل چاقی من باعث بروز مشكلات روحی و افسردگی شدید نیز در من شده بود و بسیار افسرده حال بودم وحوصله هیچ كس را نداشتم. با مصرف شیشه كمی آرام شده بودم و به این امید كه مشكل بدنیم نیز حل بشه و كمی لاغر بشم با شور و احساس ویژ ه ای شیشه مصرف می كردم.
مشكلت حل شد؟ (خنده ای تلخ گونه زد و به اعماق فكر فرو رفت. چند بار صدایش كردم. گویی نمی شنید و در جهان دیگری بود. چند لحظه ای بر همین حالت سپری شد تا این كه یك مرتبه شروع به گریه كردن كرد و با بیتی سخن از سر گرفت.)
آن كه دایم هوس سوختن ما می كرد كاش میآمد و از دور تماشا می كرد
هم خودم سوختم وهم زندگی اطرافیانم را سوزاندم. روز به روز مصرفم بیشتر می شد تا این كه همه اعضای خانواده دیگر متوجه تغییر رفتار من شده بودند. من كه زنی خانه دار و همسری مهربان برای شوهرم و همچنین مادری فداكار برای فرزندم بودم اكنون به موجودی پلید وبی فایده تبدیل شده بودم و سر بار همه شده بودم.
رفتار و برخورد خانواده و اطرافیان پس ازخبر دار شدن از اعتیادت چگونه بود؟
آن ها باورشان نمی شد. گویی در خواب هستند و آن چه را می بینند با واقعیت ساز گاری ندارد. اما همه چیز حقیقت بود و من روز به روز در با تلاق اعتیاد فروتر می رفتم. چندین بار سعی كردند تركم دهند. مدتی مصرف نمی كردم بعد دوباره شروع می كردم.
چرا؟! شما كه خانوم تحصیل كرده ای بودی و تنها به دلیل این توهم كه شیشه برای شما لاغری را در پی خواهد داشت به چنین سرنوشتی دچار شده بودی.
درست می گویید. اما دیگر در من اراده ای نبود و شیشه همه چیز مرا در خود بلعیده بود و بدن مصرف احساس خلع می كردم و چندان اعتماد به نفس نداشتم.
یعنی با مصرف مواد به اعتماد می رسیدی؟
هرگز. تصورم چنین بود. كه آن هم سخت اشتباه و مسیری نادرست بود.
از طلاق بگو؟
همسرم دیگر خسته شده بود او تمام سعی خود را كرد و این من بودم كه دركی از واقعیت نداشتم. سرانجام طلاقم داد.
برایت جدا شدن از همسرت مهم نبود؟
اكنون چرا اما در آن هنگام من در توهم زندگی می كردم و جهانی آرمانی برای خود ساخته بودم كه راه به جایی نبرد و تنها سرابی بیش نبود.
از بعد از جدایی بگو ؟
كار من شده بود خوش گذرانی و مباشرت با دوستانی كه كاری جز مصرف نداشتند و با گذشت زمان نیزمن هم مانند آن ها مجبور شدم برای تهیه هزینه موادم دست به هركاری از قبیل سرقت بزنم.
چند بار دستگیر شدی؟
تا به حال چندین بار به علت كیف زنی و تكدی گری دستگیر شده ام. بهتر بگویم زندان شده بود خانه همیشگی من.
محیط زندان برایت سخت نبود؟
اوایل چرا ولی بعد ها با محیط آن جا ساز گار شدم.
به ازدواج دیگری فكر نكردی؟
چرا. با پسری به نام كیانوش آشنا شدم. او نیز مانند خودم اعتیاد داشت از طریق یكی از دوستانم با او آشنا شدم. كیانوش استاد سرقت بود و تیم های سرقت مختلفی داشت كه از سرقت آن ها سود وافری به چنگ می زد. مدتی برای او كار می كردم تا این كه روابطمان روز به روز صمیمی تر شد و با یكدیگر ارتباط برقرار كردیم.
چرا ازدواج نكردید؟
كیانوش به من قول ازدواج داد. هر بار كه به او می گفتم پس چه زمانی ازدواج می كنیم بهانه های مختلفی می آورد تا این كه دستگیر شد و به زندان افتاد و مرا بعد از سوء استفادههایش به دور انداخت. وقتی یاد التماسهایم میافتم که برای ازدواج به کیانوش میکردم از خودم بدم میآید.
بعد از قطع ارتباطت با او چه كار كردی؟
سرگردان بودم از این پارك به آن پارك می رفتم وبه اصطلاح كارتن خواب شده بودم.
پسرت سراغی ازت نمی گرفت؟
او ازدواج كرده بود. گاه گاهی به دنبال من می آمد و از من می خواست كه به خانه بهبودی بروم و ترك كنم . ولی من تن به این كار نمی دادم و او نیز پس از اصرار های فراوان دیگر نا امید شد.
پدر و مادرت چی؟
بیچاره پدر و مادرم.
چرا؟
چون چند سال بعد از گرفتار شدن من در دام اعتیاد و ترك خانه هر دوی آن ها به فاصله زمانی كوتاهی فوت كردند. بهتر بگویم دق كردند. من چنان حالم خراب بود كه حتی نتوانستم در مراسم تدفینشان شركت كنم.(به سان ابر بهاری شروع به گریستن كرد. تصویر زنی را در مقابل دید گانم می دیدم كه خواسته یا نا خواسته همه چیز خود را از دست داده بود و از خانواده و اطرافیانش طرد شده بود.)
اكنون می خواهی چه كار كنی؟ برای آینده ات چه برنامه ای داری؟
گرچه آینده ام تباه شد گرچه خیلی دیر ولی دیگر به خود آمده ام. چند ماهیست كه ترك كرده ام و به یاری خداوند می خواهم در تصمیمم استوار باشم و راهی را كه چندین بار رفته ام و چیزی جز حسرت و شكست برایم به ارمغان نداشته است فراموش كنم.
اكنون كجا زندگی می كنی؟
در حال حاضر تنها در خا نه ای كه به یاری بهزیستی اجاره كرده ام زندگی می كنم و تنها به خداوند امیدوارم خداوندی كه ستار العیوب است و می دانم كه توبهً بندگانش را می پذیرد.
(در حال خداحافظی بودیم كه ناگهان پسری كه اكنون مردی جوان شده بود داخل اتاق مشاوره شد و ناخودآگاه پسر و مادر هر دو یكدیگر را در آغوش كشیدند.صحنه زیبا یی بود. در خزان پاییزی بهار عاطفه شكوفا شده بود و بار دیگر مادر و فرزندی با یكدیگر همدل شده بودند.شعر نقش بسته بر تابلوی اتاقم نظرم را به خود جلب كرد: )
عجب داری از لطف پروردگار گنه بنده كردست و اوست شرمسار
نظریه كارشناس روانشناسی و مدد كاری معاونت اجتماعی
زندگانی سرشار از فراز ونشیب های محتلفی است وانسا ن ها می بایست همیشه ایام خود را برای مقابله با مشكلا ت زندگی آماده كنند وهیچ گاه در بستر نا امیدی قرار نگرفته و در صورت بروز اشتبا هات صورت گرفته راه درستی را برای برون رفت از مشكلات انتخاب كنند. سایر افراد خانواده نیز می بایست با در ك واقعی از شرایط فرد حادثه دیده در خانواده خود، با همكاری كارشناسان مربوطه فرد آسیب دیده را در مسیر هدفمند در مان قرار دهند و از برخورد های احساسی وسرزنش آمیز كه مشكلی بر مشكلات دیگر می افزاید پرهیز كنند و چه بهتر كه از همان دوران كودكی فرزندان خود را با پیا مدهای پدیده های نا گواری چون اعتیاد آشنا كنند و همیشه پیشگیری را مقدم بر در مان بدانند.
*دانشجو