شهدای ایران shohadayeiran.com

بدبختي هاي من تنها از يک عشق خياباني شروع شد. هر روز براي رسيدن به دختر مورد علاقه ام دروغ مي گفتم و براي حقيقت جلوه دادن اين دروغ ها دست به کارهاي خلاف مي زدم که عاقبت آن هم به اين جا رسيد به طوري که ديگر چيزي براي پنهان کردن ندارم و همه زندگي و آينده ام به نابودي کشيده شده است...
شهدای ایران:جوان ۲۰ساله اي که پس از دستبرد مسلحانه به يک طلافروشي به همراه هم دستانش، با تلاش شبانه روزي کارآگاهان اداره جنايي پليس آگاهي خراسان رضوي دستگير شد به بيان ماجراي آشفته زندگي اش پرداخت و گفت: ۵سال قبل پدر و مادرم به خاطر اختلافات شديدي که داشتند از يکديگر جدا شدند و از آن روز به بعد،مهر فرزند طلاق بر پيشاني ام نقش بست اگرچه مدت ها بعد پدرم دوباره به مادرم رجوع کرد و زندگي خانوادگي ما بار ديگر شکل گرفت، اما کينه ها و اختلافات همچنان آشکار بود و در واقع زندگي آشفته اي داشتيم. پدرم راننده و مادرم کارمند يکي از اداره هاست، با اين وجود هيچ گاه در خانواده طعم يک زندگي راحت و شيرين را نچشيدم. در همين روزها بود که در جست و جوي محبت به خيابان آمدم و به دختري دانشجو دل بستم. آرام آرام ارتباط من و سميرا به جايي رسيد که تصميم به ازدواج گرفتيم، اما خانواده سميرا مخالف اين ازدواج بودند. به پيشنهاد سميرا خودم را دانشجوي يکي از دانشگاه هاي معتبر کشور معرفي کردم و نزد خانواده سميرا طوري وانمود کردم که از يک خانواده پولدار هستم و وضعيت مالي مناسبي دارم. براي رسيدن به دختر مورد علاقه ام هر روز دروغ هاي بيشتري را سر هم مي کردم و او نيز خانواده اش را براي ازدواج با من تحت فشار قرار داده بود، همه اينها درحالي اتفاق  افتاد که من حتي نتوانستم، مدرک ديپلمم را هم بگيرم در همين گير و دار يکي از دوستانم که بارها کارهاي خلاف انجام داده بود نزدم آمد و مرا براي سرقت مسلحانه از يک طلافروشي وسوسه کرد. من هم به اميد پولدار شدن و براي حقيقت جلوه دادن وضعيت مالي ام نزد خانواده آن دختر، پيشنهادش را پذيرفتم او از قبل سلاحي تهيه کرده بود و بدين ترتيب با طرح يک نقشه حساب شده، به طلافروشي دستبرد زديم پس از آن هم بلافاصله طلاها را به سميرا تحويل دادم و مقداري از آنها را هم به عنوان نشان خواستگاري در مجلس بله برون به سميرا هديه کردم. وقتي بقيه طلاها را به دوستم تحويل دادم او در قبال اين سرقت خودروي پرايدي را برايم خريد تا به عنوان سهم من محسوب شود. از آن روز به بعد با خودروي مذکور کار مي کردم تا اين که ناگهان ماموران پليس آگاهي به سراغم آمدند و دستگير شدم، حالا نه تنها از اين سرقت مسلحانه چيزي عايدم نشد، بلکه آينده ام نيز به تباهي کشيد و از اين پس بايد هر شب با کابوس هاي وحشتناک اعدام و طناب دار دست و پنجه نرم کنم تا شايد ...

ماجراي واقعي با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي

*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار