کتاب ' آشنای دریا ' به همت سازمان نشر آثار و ارزش های مشارکت زنان در دفاع مقدس در ارتباط با خاطرات سردار شهید محسن اسحاقی منتشر شد.
به گزارش شهدای ایران، در این کتاب خاطرات سردار شهید اسحاقی فرماندهی یگان دریایی لشکر 25 کربلای مازندران در سال 67-1366 در ارتباط با دفاع مقدس نقل شده است.
این خاطرات به روایت « اشرف السادات میردرویشی» همسر شهید است که اکنون یکی از معلمان فرهیخته شهرستان فریدونکنار است.
این کتاب در 152 صفحه و در شمارگان 5000 جلد، به قیمت 70 هزار ریال به قلم « مریم سادات ذکریایی» نگاشته شده است.
'محسن اسحاقی” در سال 1339 در شهرستان "فریدونکنار” دیده به جهان گشود .
خانوادة "اسحاقی” در شهر "فریدونکنار” زندگی می کردند .پدر او کشاورز بود و از این راه امرار معاش می کرد .مادر محسن خانم عذرا تندرست در کنار خانه داری با خیاطی به بهبود وضع معیشتی خانواده کمک می کرد .
محسن با آغار نهضت اسلامی ایران در سال 1357 در عنفوان جوانی به عرصة فعالیت های سیاسی پا نهاد و با حضور مستمر در جریان انقلاب از جمله حضر در راهپیمایی ها و پخش اعلامیه تحصیل را نیمه تمام رها کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در درگیریهایی که برای سرکوبی احزاب سیاسی و منافقان و مخالفان صورت می گرفت شرکت فعال داشت.
با آغاز جنگ عراق علیه ایران ،با نخستین پیام امام خمینی به فکر رفتن به جبهه افتاد و در 15 مرداد 1359 به مریوان اعزام گردید.
در همین سال ها همسر مورد علاقه خود را برگزید و با خانم ' اشرف السادات میردرویش' که در بسیج مشغول فعالیت بود ،در مراسمی ساده و بی تکلّف در حالی که شخصاً خطبة عقد را قرائت کرد، پیمان ازدواج بست .
در سال 1361 دخترش به دنیا آمد که نام او را' معظمه' نهادند . این فرزند بشدت مورد علاقه و محبت پدر بود. اما این علاقه و محبت مانع از حضور دیگر باره وی در جبهه نشد .
در مدت کوتاه از حضور در پشت جبهه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از بازاریان و کسبه تجهیزات و وسایل مورد نیاز رزمندگان را جمع آوری به جبهه ارسال می کرد.
در سال 1362 فرزند دوم او محمدحسن به دنیا آمد. 'محسن' از همان دوران کودکی فرزندان خو را به معاشرت با علما و روحانیون مذهبی تشویق می کرد تا ایمان و وارستگی را در فرزندان خود تقویت کند.
'محسن اسحاقی' در دوران دفاع مقدس با تشکیل یگان دریایی لشکر 25 در سال 1363 به عنوان فرماندة یگان آبی ـ خاکی برگزیده شد و در آبهای هور ،اروند و جزیره مجنون رشادتهای فراوانی را از خود نشان داد.
شهید محسن اسحاقی با شرکت در عملیات گوناگون نظیر فتح خرمشهر و کربلای 4 و5 والفجر 8 (فتح فاو) چندین بار مجروح شد. وی در جریان عملیات والفجر 8 در سال 1365 از ناحیه گوش ،سینه و کمر در اثر گاز شیمیایی و موج انفجار مجروح شد. در 23 دی 1365 نیز ترکشی یه صورت وی اصابت کرد. وی پیش از عملیات فاو و پیش از آخرین اعزام به جبهه به خانواده اش گفته بود در خواب دیدم چند روز دیگر مهمان شما هستم و در حالی که می خندید به آنان گفت :« این چند روز از من خوب محافظت کنید .»
در جریان حمله عراق به فاو در سال 1367 که منجر به از دست رفتن این شهر شد ،اسحاقی برای آخرین بار به جبهه رفت و فرماندهی یگان دریایی لشکر 25 کربلا را به عهده گرفت ،دو روز از آخرین اعزام نگذشته بود که خبر مفقود شدن وی به خانواده اش اعلام شد .او به همراه یکی از همرزمان خود به نام اباذری در جبهه فاو حضور داشتند که با نزدیک شدن نیروهای عراقی، اباذری با داشتن جلیقه نجات موفق به عبور از اروند شد اما او به اسارت نیروهای عراقی در آمد .محسن اسحاقی بعد از گذشت پنج روز تا ده روز اسارت دوازده نفر از اسرای ایرانی را آماده فرار کرد .آنان شبانه نگهبان عراقی را به قتل رساندند و از بصره به مرز شلمچه رسیدند ،اما در این مکان بار دیگر به اسارت نیروهای بعثی در آمدند .
به دنبال این اقدامات محسن نیروهای عراقی با ضربه تفنگ ،سر ،جمجمه و دندانهای وی را شکستند و پای راست او را قطع کردند و پس از شکنجه بسیار در تاریخ 28 فروردین 1367 گلولة خلاص را بر قلب او شلیک کردند و او را به شهادت رساندند.
این خاطرات به روایت « اشرف السادات میردرویشی» همسر شهید است که اکنون یکی از معلمان فرهیخته شهرستان فریدونکنار است.
این کتاب در 152 صفحه و در شمارگان 5000 جلد، به قیمت 70 هزار ریال به قلم « مریم سادات ذکریایی» نگاشته شده است.
'محسن اسحاقی” در سال 1339 در شهرستان "فریدونکنار” دیده به جهان گشود .
خانوادة "اسحاقی” در شهر "فریدونکنار” زندگی می کردند .پدر او کشاورز بود و از این راه امرار معاش می کرد .مادر محسن خانم عذرا تندرست در کنار خانه داری با خیاطی به بهبود وضع معیشتی خانواده کمک می کرد .
محسن با آغار نهضت اسلامی ایران در سال 1357 در عنفوان جوانی به عرصة فعالیت های سیاسی پا نهاد و با حضور مستمر در جریان انقلاب از جمله حضر در راهپیمایی ها و پخش اعلامیه تحصیل را نیمه تمام رها کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در درگیریهایی که برای سرکوبی احزاب سیاسی و منافقان و مخالفان صورت می گرفت شرکت فعال داشت.
با آغاز جنگ عراق علیه ایران ،با نخستین پیام امام خمینی به فکر رفتن به جبهه افتاد و در 15 مرداد 1359 به مریوان اعزام گردید.
در همین سال ها همسر مورد علاقه خود را برگزید و با خانم ' اشرف السادات میردرویش' که در بسیج مشغول فعالیت بود ،در مراسمی ساده و بی تکلّف در حالی که شخصاً خطبة عقد را قرائت کرد، پیمان ازدواج بست .
در سال 1361 دخترش به دنیا آمد که نام او را' معظمه' نهادند . این فرزند بشدت مورد علاقه و محبت پدر بود. اما این علاقه و محبت مانع از حضور دیگر باره وی در جبهه نشد .
در مدت کوتاه از حضور در پشت جبهه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از بازاریان و کسبه تجهیزات و وسایل مورد نیاز رزمندگان را جمع آوری به جبهه ارسال می کرد.
در سال 1362 فرزند دوم او محمدحسن به دنیا آمد. 'محسن' از همان دوران کودکی فرزندان خو را به معاشرت با علما و روحانیون مذهبی تشویق می کرد تا ایمان و وارستگی را در فرزندان خود تقویت کند.
'محسن اسحاقی' در دوران دفاع مقدس با تشکیل یگان دریایی لشکر 25 در سال 1363 به عنوان فرماندة یگان آبی ـ خاکی برگزیده شد و در آبهای هور ،اروند و جزیره مجنون رشادتهای فراوانی را از خود نشان داد.
شهید محسن اسحاقی با شرکت در عملیات گوناگون نظیر فتح خرمشهر و کربلای 4 و5 والفجر 8 (فتح فاو) چندین بار مجروح شد. وی در جریان عملیات والفجر 8 در سال 1365 از ناحیه گوش ،سینه و کمر در اثر گاز شیمیایی و موج انفجار مجروح شد. در 23 دی 1365 نیز ترکشی یه صورت وی اصابت کرد. وی پیش از عملیات فاو و پیش از آخرین اعزام به جبهه به خانواده اش گفته بود در خواب دیدم چند روز دیگر مهمان شما هستم و در حالی که می خندید به آنان گفت :« این چند روز از من خوب محافظت کنید .»
در جریان حمله عراق به فاو در سال 1367 که منجر به از دست رفتن این شهر شد ،اسحاقی برای آخرین بار به جبهه رفت و فرماندهی یگان دریایی لشکر 25 کربلا را به عهده گرفت ،دو روز از آخرین اعزام نگذشته بود که خبر مفقود شدن وی به خانواده اش اعلام شد .او به همراه یکی از همرزمان خود به نام اباذری در جبهه فاو حضور داشتند که با نزدیک شدن نیروهای عراقی، اباذری با داشتن جلیقه نجات موفق به عبور از اروند شد اما او به اسارت نیروهای عراقی در آمد .محسن اسحاقی بعد از گذشت پنج روز تا ده روز اسارت دوازده نفر از اسرای ایرانی را آماده فرار کرد .آنان شبانه نگهبان عراقی را به قتل رساندند و از بصره به مرز شلمچه رسیدند ،اما در این مکان بار دیگر به اسارت نیروهای بعثی در آمدند .
به دنبال این اقدامات محسن نیروهای عراقی با ضربه تفنگ ،سر ،جمجمه و دندانهای وی را شکستند و پای راست او را قطع کردند و پس از شکنجه بسیار در تاریخ 28 فروردین 1367 گلولة خلاص را بر قلب او شلیک کردند و او را به شهادت رساندند.