«آنگاه که رژیم (...) بهتدریج بر همه جا مسلط میشد، مأمورین و چماقداران رژیم تازه، تمام شعارها را پاک میکردند و دیوارها را با گفتههای خمینی میآراستند و هرچه را که به نفع رژیم جمهوری اسلامی نبود، میزدودند، حتی شعارهای تبلیغاتی را. بسیاری اوقات جوانان پُرشور و سودازده که میخواستند مطلبی را روی دیوار بنویسند به ضرب گلوله پاسداران پای دیوارها در خون خود میتپیدند. مردم از ترس اینکه مبادا مورد سوءظن قرار بگیرند، از دیوارها فاصله میگرفتند. دیوارها، آئینههای تمام نمای وقایعی بودند که نشان دادند چگونه یک رژیم دیکتاتوری از پای درآمد و رژیم دیکتاتوری بدتری جانشین آن شد.»
به گزارش شهدای ایران، این بخشی از نوشته «غلامحسین ساعدی» است از فضای پس از انقلاب. نویسندهای که خبرگزاری دولتی ایرنا اخیرا در ستایشش اینطور نوشته است: «روزنامه نگاری، شاعری، نمایشنامهنویسی، رماننویسی و سرانجام فیلمنامهنویسی؛ حوزه هایی که در حیطه ادبیات به دست و قلم نویسندهای فتح شد که تنها دغدغه هایش بازتاب دردها و آسیب های جامعه ای بود که سرگردان میان سنت و مدرنیسم آرام آرام داشت اصالت نابش را به فراموشی می سپرد، او غلامحسین ساعدی نویسنده ای روانپزشک یا روانپزشکی نویسنده بود.»
اما ساعدی مردمی را که ایرنا معتقد است او با آنها زندگی کرده و بهتر از هرکسی میشناسدشان، مشتی دهاتی خطاب میکند و که برای پیدا کردن کار به تهران آمدند و حاشیه نشین شدند و انقلاب کردند!
او در مقالهاش که در توصیف انقلاب اسلامی و اتفاقات پس از آن نوشته، درباره شهدای انقلاب و دفاع مقدس هم اینطور ادامه میدهد که: «پایگاه عمده این عده قبرستانها شده بود. هر جسدی را که وارد قبرستان میکردند، اگرچه کشته نشده بود و به مرگ طبیعی مرده بود، از دست صاحبانشان درمیآوردند و با فرید «شهید، شهید، شهید» دور تا دور قبرستان میگشتند و صاحبان مرده زورشان نمیرسید تا جسد عزیزشان را از دست آنها دربیاورند.»
ساعدی بعد از چنین توصیف و تحلیلهایی مضحک حتی بر «کل یوم عاشورا» نیز میتازد و با نگاهی موهن آن را رد میکند. (سرکوبهای بعد از انقلاب به روایت غلامحسین ساعدی، رادیوزمانه)
نویسندهی محبوب شبهروشنفکران غربزدهی ایرانی چنین توصیفاتی هم از زنان محجبه و مادران شهدا دارد و گاه آنها را «توده زنان سیاهپوش درهمرفته، شبیه جانوری بود که انگار هزاران چشم دارد» خطاب میکند، و گاه با وقاحت هرچه تمامتر گستاخی را به حد اعلا رسانده و مادران دلسوخته و فداکار شهدا را چنین توصیف میکند: ... قبرستانهایی که پر از عکس شهدا بود، قبرها کنار هم و بسیاری از قبرها انباشته از گُل، قبرستانهایی که روزبهروز توسعه پیدا میکردند، و زنان که دور قبرها مینشستند و بر سر و سینه خود میزدند و نوحه و شیون سرمیدادند، و بدین ترتیب از بین زنان و مادران دروغین ولی رسمی، برای شهدای ناشناخته، از طرف حکومت برگزیده شدند که همیشه در قبرستانها حضور داشتند و با آوردن جسد پاسداری سینه چاک میکردند. بازیگرانی بودند که نقش مادر شهید را بازی میکردند و پاداش کلانی نیز دریافت میکردند.»(ساعدی، از او و درباره او، باقر مرتضوی، آلمان، کلن، ۱۳۸۵)
ساعدی که اینچنین به زنان مسلمان محجبه و خانواده شهدا توهین میکند در توهین و جسارت به نظام جمهوری اسلامی هم کم نمیگذارد که البته بازنشر آنها بیرون از صبر و حوصله مخاطب فرهیخته است.
اسطورهسازی از چهرههای ضددین و انقلاب؛ از کتابهای درسی تا خبرگزاریهای دولتی!
مسئلهی چهرهسازی و تقدیس چهرههای ضددین و معاند اما انتشار یکی دو مطلب در یک خبرگزاری دولتی نیست. اسطورهسازی از نویسندگان و چهرههای معاند نظام و انقلاب یکی از مخربترین جریانات فرهنگی در کشور است که به خصوص در عرصه ادبیات ظهور و بروز بیشتری دارد و چندین سال است که حضوری پررنگ در جریانات فرهنگی کشور دارد.
مسئله مهم و قابل بررسی اما این است که جریانی که در اواخر دهه هفتاد با حمایتهای دولتی به اوج رسید و طی سالیان گذشته به طور نسبی در رسانههای دولتی افول کرده بود ظاهرا باز دارد فعالیتهایش را در رسانههای دولتی و بر علیه جمهوری اسلامی گسترش میدهد. جریانی که با نگاهی دقیقتر به عوامل و دستاندرکاران ش میتوان ردپای بقایای کانون نویسندگان ایران و عناصر غربزده و وابسته در محافل فرهنگی غرب را مشاهده کرد.
ساعدی عمدهی شهرت را بیش از هرچیز مدیون حمایتهای رژیم پهلوی و همکاری با ادراه تئاتر وزارت فرهنگ بود. او از معدود نمایشنامهنویسان ایرانی بود که هرچه مینوشت و هرچه در حوزه نمایش تولید میکرد، فوراً از سوی وزارت فرهنگ و هنر پهلوی خریداری میشد و توسط گروههای مختلف و فعال در ادراه تئاتر برای اجرا در صحنه آماده میگردید.
میزان حمایت رژیم از ساعدی طوری بود که از اواسط دهه چهل، اکثر سالنهای نمایش تهران در تسخیر کارهای او قرار گرفت و یا اینکه گروههای تئاتر شهرستانی و دانشجویی، هر یک کار و نوشتهای از وی را در دست تمرین داشتند.
از نیمه دوم دهه چهل پای ساعدی به عرصه سینما و فیلمسازی هم کشیده شد و برخی از نوشتههایش به صورت فیلم به بازار سینمای ایران عرضه گردید. لااقل از چهار داستان او فیلم ساخته شده که فیلمنامه همه را خود او نوشت. از جمله «گاو» و «آرامش در حضور دیگران»، «ما نمیشنویم» و داستان «آشغالدونی» که تحت عنوان «دایره مینا» روی پرده رفت.
ساعدی در ایامی که همزمان با زمزمه تشکیل کانون نویسندگان ایران بود، به دعوت «مهرداد پهلبد» به وزارت فرهنگ و هنر پهلوی رفت و با سمتِ نمایشنامهنویس به استخدام روزمزد آنجا درآمد و بلافاصله به سفر مطالعاتی اروپا اعزام شد. وی درباره چگونگی ارتباط خود با پهلبد، در تاریخ 23 تیرماه 1349 به نسرین فقیه میگوید: «قرار است من فردا به ملاقات آقای پهلبد بروم و پنج هزار تومان قرار است به من بدهد.»
او از طریق احسان نراقی با امیر عباس هویدا مرتبط بود و کلیه تحقیقات خود پیرامون مسائل اجتماعی را قبل از چاپ به اطلاع او میرساند و در صورت تصویب هویدا آنها را انتشار میداد. در یکی از اسناد موجود در پرونده ساعدی به این نکته اشاره شده است: «سالهای 45-44 تمام یادداشتهایم را به وسیله احسان نراقی به دست جناب نخست وزیر رساندم که ایشان بسیار خوششان آمد طوری که تصمیم به سفرهای متعدد (برای دیدار از جنوب کشور) گرفتند.»
ساعدی انقدر مورد اعتماد حکومت پهلوی بود که در شورای اضطراری ماههای پایانی حکومت پهلوی که با حضور شاه تشکیل میشد، شرکت میکرد تا راهکارهای مهار انقلاب را به بحث و بررسی بگذارند و انقدر خدمت به جریان ضددین انجام داده بود که بارها از سوی سفارت اسرائیل مورد تقدیر قرار گرفت. خودش در یکی از نوشتههایش مینویسد: «از تنها سفارتخانهای که تا امروز برای من نامه آمده سفارت اسرائیل در تهران است که یک دو بار برای شام و کوکتل دعوت کرده بودند....»
او در جریان رفراندوم 12 فروردین 1358مخالفت خود با حاکمیت اسلامی را علنی کرد و مقابل نظام اسلامی ایستاد. وی تمام توان خود را در خدمت با تبلیغات سوء علیه رفراندوم جمهوری اسلامی به کار گرفت و همچنین در رابطه با انتخابات مجلس خبرگان نوشت: «انتخابات قلابی راه انداختند و نخبههای حیرتآور و شیخهای بینام و نشان مسئلهگو را از صندوقها بیرون کشیدند تا سرنوشتنامه سیاهی، نه تنها برای نسل حاضر که برای نسلهای بعدی رقم بزنند، نخبههایی که بیشترشان در روضهخوانی صلاحیت دارند.»
نویسندهای با این مشخصات اما سالهاست در رسانههای شبهروشنفکران ایرانی مورد تفقد قرار می گیرد و برای چهرهسازی از او همایشها و جلسات مختلفی برگزار میشود و کتابهای متنوعی چاپ. با این همه اما از همه مهمتر این است که چنین نویسندهای سالهاست در کتابهای درسی به دانشاموزان معرفی و در حد یکی از مهمترین نویسندگان تاریخ ایران بزرگ جلوه داده میشود. نويسندهاي است كه در سال 1364 در پاريس خودكشي كرده و در مراسم خاکسپاریش، حتی تشریفات اسلامی رعایت نشد و او را مانند غربیها با کت و شلوار و کراوات و بدون کفن در تابوت گذاردند و دفن کردند و حالا دانشآموزان ما طبق متون رسمي آموزش و پروش جمهوري اسلامي، تاريخ درگذشتش را حفظ ميكنند.
با همهی این اوصاف اما ظاهرا این روزها باید مراقب اوجگیری دوبارهی جریان شبهروشنفکر و اسطورهسازی از چهرههایی مااند ساعدی در رسانههای دولتی بود. تا به امروز اگر این چهرهها در رسانههایی به ظاهر مستقل و با حمایت غیرمستقیم دولت تبلیغ و ترویج میشدند، حالا ظاهرا باید نگران تبلیغشان در خبرگزاری رسمی دولت جمهوری اسلامی باشیم.