شهدای ایران shohadayeiran.com

باز هم دل مادر شهیدی را شکستیم، با نگاه‌ها و زخم زبان‌هایمان، چون پسرش را به جبهه فرستاده؛ ای کاش نباشیم از شامیانی که به خانواده شهدای کربلا سنگ زدند و دل‌هایشان را شکستند.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛برای جویای احوال به مادر شهید زنگ زدم، دلش شکسته بود، آن قدر که می‌شد اشک‌هایی که روی گونه‌هایش جاری می‌شد را از پشت سیم‌های مخابرات احساس کرد، او دلش گرفته بود، نه از نوع دلگیری‌های ما، دلگیری او از جنس دلسوختگان بود، از بس دلش را سوزانده بودیم، با خودخواهی‌هایمان، با نداشتن صبرمان، با نگاه‌ها و زخم‌زبان‌یمان.

 

 

باز هم دل مادر شهیدی را شکستیم، با نگاه‌هایمان؛ چرا؟

چون مادر شهید است، چون پسرش نخبه دانشگاه شریف بود، چون پسرش جوان‌ها را تربیت می‌کرد و با خودش به جبهه می‌بُرد؟!

حواسمان باشد، دل کسانی را می‌سوزانیم که گنج هستند در شهرمان، گنج‌هایی که فراموش شده‌اند...

ای کاش ما هم مانند بچه‌های همان پدری می‌شدیم که یک روز راه پیدا کردن گنج را به بچه‌هایش یاد ‌داد و بچه‌هایش چه تلاشی کردند تا آن گنج را پیدا کردند؛ ای کاش ما جوان‌ها هم حرف پدرمان را گوش کنیم که می‌گوید: اگر می‌خواهید پیدا شوید، به این آدرس شما را می‌فرستم...

کوچه شهید گمنام، پلاک ندارد، مادرش همیشه جلوی در خانه منتظر است...

ای کاش ما همراه باشیم با پیامبر(ص) در شعب ابیطالب، اگر آرزو می‌کشیم که در دوره پیامبر(ص) می‌زیستیم... 

ای کاش نگذاریم علی(ع) دردهایش را در چاه بگوید...

ای کاش ما باشیم از یاران امام حسین(ع) در کربلا که در تحریم آب، تن به سازش ندادند...

و ای کاش نباشیم از شامیانی که به خانواده شهدای کربلا سنگ زدند و دل‌هاشان را شکستند.

این مادر شهید ما را به تاریخ می‌برد و یادآوری می‌کند همه سختی‌هایی را که بر مسلمانان تحمیل شد، او در ادامه در حالی که هنوز گونه‌هایش خیس است، می‌گوید: «پیامبر مکرم اسلام(ص) به همراه یارانش در شعب ابیطالب در تنگنا بود، پس ما نباید گله کنیم. در برخی از برنامه‌ها که حرف از مشکلات جامعه پیش می‌آید، وقتی ما می‌گوییم این مسائل حل می‌شود، باید به خاطر اسلام صبور باشیم، برخی با نگاهی به همدیگر، ابرو بالا می‌اندازند و از گوشه چشم به ما اشاره می‌کنند طوری که انگار ما خوشگذران هستیم!

دلم می‌خواهد که بروید از بنیاد شهید بپرسید برای من چه کار کردند، من اصلاً به آنجا می‌روم؟ برخی خیال می‌کنند، که دنیا را به ما می‌دهند که ما از انقلاب دفاع می‌کنیم، نه والله، ما از خون شهدا دفاع می‌کنیم.

خانواده شهدا از دو طرف چوب می‌خوردند، از یک طرف حرف‌های که از چوب و زنجیر بدتر است را تحمل می‌کنند و از طرف دیگر دلتنگی برای فرزندانشان را، دلتنگی برای عزیزم که خیلی سخت است.

پسر 19 ساله من کارهایی می‌کرد که در باور نمی‌گنجد، آخر این کار خدا نیست که بچه‌ای با این سن و سال کارهای بزرگی بتواند انجام بدهد؟ کسی باورش نمی‌شود، اما خدا این راه را به او نشان داد.

خدا را شکر شوهرم کار می‌کرد، از همان ابتدا لقمه حلال برای بچه‌هایمان می‌آورد، شوهرم مخابراتی بود، بعداز ظهرها هم با ماشین «اوپل» در آژانس کار می‌کرد، در رفاه نبودیم، من لباس بچه‌هایم را خودم می‌بافتم، الان هم که در تحریم اقتصادی هستیم، می‌شنوم کسانی می‌روند و لباس‌های بالای 200 هزار تومان می‌خرند، درحالی که می‌توان ساده زندگی کرد.

دعا کنید مشکلات مملکت حل شود، جوانان بد نیستند اما زیاده‌خواه شدند، بچه‌های ما رفتند تا این انقلاب حفظ شود و مادرهای شهدا آرزویی جز سربلندی و پیروزی انقلاب ندارند».

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار