مادرم سالها روضه حضرت علی اکبر را در خانه برگزار می کرد و این کار هیچگاه ترک نشد،این رسم در خانواده ما ماند و حالا باگذشت سالهای بسیار همواره آنرا اجرا می کنیم اما سرنوشت مادرم با آرزویی که در مراسم تشییع جنازه خواهرزاده شهیدم داشت، تغییر کرد...
به گزارش شهدای ایران، محرم زمان گردگیری دلهای غبارگرفته است و چه خوب است مرور خاطرات شهدایی که در این مجالس ید طولایی داشته اند و نشان دادند که چگونه راه مولا و سرور خود را فراموش نکرده اند و همواره و در همه زمان ها با تأسی از راه امام حسین (ع) در مسیر عاشورا قدم بر می دارند .
خبرنگارپایگاه خبری زنان قم با خانم افسر تمیمی دختر شهید زهرا تمیمی که در بمباران سال 65 شهر قم به شهادت رسید،به گفتگو نشسته است تا خاطراتی را از زندگی این شهید بزرگوار را بازگو کند:
واجباتش ترک نمی شد حتی در بدترین شرایط
مادرم هیچگاه در انجام واجباتی همچون نماز و روزه کوتاهی نمی کرد به طوری که در سخت ترین شرایط نیز به فکر نمازش بود.
عشق به امام و شهدا عاقبت جام شرابش شد
مادر همیشه در سختی زندگی کرده بود چه زمانی که مجرد بود و در خانه پدری اش به قالی بافی مشغول بود و چه زمانی که در خانه همسرش بود همواره با فقر دست و پنجه نرم می کرد اما هیچگاه از اتفاقات روز غافل نبود و با اینکه سواد چندانی نداشت به مسائل سیاسی حساس بود و در حد توانش فعالیت می کرد. علاقه زیادی به امام و شهدا داشت و همیشه در تشییع شهدای جنگ شرکت می کرد.
باید سبک زندگی مان همچون ائمه باشد تا عاقبت به خیر شویم
پدرم روحیه خاصی داشت گاهی بداخلاقی می کرد اما مادرم در جوابش حرفی نمی زدو صبر پیشه می کرد هرگاه از او درباره سکوتش سوال می کردیم می گفت: احترام به همسر یکی از سفارشات دین ماست و ما باید طبق فرمایشات و سبک زندگی ائمه رفتار کنیم تا عاقبت به خیر شویم.
با اینکه پدرم علاقه زیادی به رفت و آمد با فامیل نداشت اما مادر تمام تلاشش را می کرد که صله رحم حفظ شود و قطع رابطه ای صورت نگیرد، حتی الان که سالها از شهادت ایشان می گذرد همسایه ها سراغ او را می گیرند و درباره خاطرات او صحبت می کنند چراکه وی هیچ وقت از حال همسایه هایش غافل نشد و در حد توانش از آنان حمایت می کرد.
آرزویم شهادت است اگر قسمت شود
آرزوی شهادت داشت و همیشه به دیدار همسایه هایی که شهید داده بودند می رفت و همیشه ورد زبانش بود که کاش من هم پایی برای رفتن داشتم تا در رکاب این شهدا جانم را فدا میکردم اما هیچگاه فکرش را هم نمی کرد که خودش در یک مجلس عزاداری شهید شود.
یادم هست وقتی پیکر خواهر زاده ام که شهید شده بود را آوردند مادرم اولین کسی بود که به خانه شان رفت و در همه مراسم ها حضور داشت، همانجا بود که به من گفت یعنی می شود من هم همچون این جوان لیاقت شهادت را پیداکنم؟ چهل روز بعدیعنی روزی که چهلم خواهرزاده ام بود بمباران شد و مادرم به جمع شهدا پیوست.
برادرم فوت کرد و روضه حضرت علی اکبر ما پا گرفت
سالی که برادرم مریض بود، مادرم خیلی نذر و نیاز کرد تا او بهبود بیابد اما اینطور نشد و ما بعداز فوت او داغدار شدیم اما مادر خم به ابرو نیاورد و هیچ وقت زبان به گله و شکایت از خدا باز نکرد برعکس به یاد برادرم یک روضه ترتیب داد که رسم همه ساله شد و همچنان هم ادامه دارد.
برادرم دیگرم هم به بیماری سختی مبتلا شد اما مادر به جای بی تابی نذر کرد هر سال غذایی برای ایتام تهیه کنیم که با بهبودی برادرم این نذر به پای خود برادرم افتاد و او هرسال این کار را انجام می دهند.
یک بار که این نذر به دلیل مشکلات مالی عقب افتاد مادر به خواب برادرم آمد و گفت فردا صبح آماده باش تا نذرت را ادا کنی و همان روز به برکت توجهات مادر ،وی توانست نذرش را ادا کند.
بیشتر برادرزاده بودم تا عروس
عروس شهیده از خصوصیات او می گوید و اینکه او هیچ وقت در حقش بدی نکرده است و همیشه مانند مادر پشتوانه اش بوده و حمایتش کرده است. او می گوید: هر روز صبح تا غروب با هم قالی می بافتیم تا هم کمک خرجی برای منزل باشیم و هم اینکه سرمان گرم شود. قالی بافی را عمه به من یاد داد وهنوز که هنوز است به یاد خاطره او قالی می بافم حتی گاهی اوقات حس می کنم عمه کنار دستم در حال کمک به من است.
هیچگاه اقتصاد خانواده را نا دیده نگرفت
مادرم در خانواده فقیری به دنیا آمد و خانواده همسرش نیز فقیر بودند اما هیچ وقت بلند پروازی نمی کرد و خواسته های غیر معقول نداشت در حد توانش به اقتصاد خانواده کمک می کرد از قالی بافی گرفته تا تهیه رب و ترشی و ... در همه حال به شدت به فکر پدرم و خانواده بود اما چیزی که برایش اهمیت خاصی داشت تربیت ما بود چراکه اجازه نمی داد با هرکسی معاشرت کنیم و همواره بر تربیت دینی ما نظارت داشت.
در جوار بی بی فاطمه حالم خوب است
شبی خواب دیدم چادر سفیدی بر سر دارد و در حال عبادت است، به او نزدیک شدم و جویای احوالش شدم با مسرت خاصی که داشت گفت : اینجا در جوار بی بی فاطمه حالم خوب است.
*قم فردا
خبرنگارپایگاه خبری زنان قم با خانم افسر تمیمی دختر شهید زهرا تمیمی که در بمباران سال 65 شهر قم به شهادت رسید،به گفتگو نشسته است تا خاطراتی را از زندگی این شهید بزرگوار را بازگو کند:
واجباتش ترک نمی شد حتی در بدترین شرایط
مادرم هیچگاه در انجام واجباتی همچون نماز و روزه کوتاهی نمی کرد به طوری که در سخت ترین شرایط نیز به فکر نمازش بود.
عشق به امام و شهدا عاقبت جام شرابش شد
مادر همیشه در سختی زندگی کرده بود چه زمانی که مجرد بود و در خانه پدری اش به قالی بافی مشغول بود و چه زمانی که در خانه همسرش بود همواره با فقر دست و پنجه نرم می کرد اما هیچگاه از اتفاقات روز غافل نبود و با اینکه سواد چندانی نداشت به مسائل سیاسی حساس بود و در حد توانش فعالیت می کرد. علاقه زیادی به امام و شهدا داشت و همیشه در تشییع شهدای جنگ شرکت می کرد.
باید سبک زندگی مان همچون ائمه باشد تا عاقبت به خیر شویم
پدرم روحیه خاصی داشت گاهی بداخلاقی می کرد اما مادرم در جوابش حرفی نمی زدو صبر پیشه می کرد هرگاه از او درباره سکوتش سوال می کردیم می گفت: احترام به همسر یکی از سفارشات دین ماست و ما باید طبق فرمایشات و سبک زندگی ائمه رفتار کنیم تا عاقبت به خیر شویم.
با اینکه پدرم علاقه زیادی به رفت و آمد با فامیل نداشت اما مادر تمام تلاشش را می کرد که صله رحم حفظ شود و قطع رابطه ای صورت نگیرد، حتی الان که سالها از شهادت ایشان می گذرد همسایه ها سراغ او را می گیرند و درباره خاطرات او صحبت می کنند چراکه وی هیچ وقت از حال همسایه هایش غافل نشد و در حد توانش از آنان حمایت می کرد.
آرزویم شهادت است اگر قسمت شود
آرزوی شهادت داشت و همیشه به دیدار همسایه هایی که شهید داده بودند می رفت و همیشه ورد زبانش بود که کاش من هم پایی برای رفتن داشتم تا در رکاب این شهدا جانم را فدا میکردم اما هیچگاه فکرش را هم نمی کرد که خودش در یک مجلس عزاداری شهید شود.
یادم هست وقتی پیکر خواهر زاده ام که شهید شده بود را آوردند مادرم اولین کسی بود که به خانه شان رفت و در همه مراسم ها حضور داشت، همانجا بود که به من گفت یعنی می شود من هم همچون این جوان لیاقت شهادت را پیداکنم؟ چهل روز بعدیعنی روزی که چهلم خواهرزاده ام بود بمباران شد و مادرم به جمع شهدا پیوست.
برادرم فوت کرد و روضه حضرت علی اکبر ما پا گرفت
سالی که برادرم مریض بود، مادرم خیلی نذر و نیاز کرد تا او بهبود بیابد اما اینطور نشد و ما بعداز فوت او داغدار شدیم اما مادر خم به ابرو نیاورد و هیچ وقت زبان به گله و شکایت از خدا باز نکرد برعکس به یاد برادرم یک روضه ترتیب داد که رسم همه ساله شد و همچنان هم ادامه دارد.
برادرم دیگرم هم به بیماری سختی مبتلا شد اما مادر به جای بی تابی نذر کرد هر سال غذایی برای ایتام تهیه کنیم که با بهبودی برادرم این نذر به پای خود برادرم افتاد و او هرسال این کار را انجام می دهند.
یک بار که این نذر به دلیل مشکلات مالی عقب افتاد مادر به خواب برادرم آمد و گفت فردا صبح آماده باش تا نذرت را ادا کنی و همان روز به برکت توجهات مادر ،وی توانست نذرش را ادا کند.
بیشتر برادرزاده بودم تا عروس
عروس شهیده از خصوصیات او می گوید و اینکه او هیچ وقت در حقش بدی نکرده است و همیشه مانند مادر پشتوانه اش بوده و حمایتش کرده است. او می گوید: هر روز صبح تا غروب با هم قالی می بافتیم تا هم کمک خرجی برای منزل باشیم و هم اینکه سرمان گرم شود. قالی بافی را عمه به من یاد داد وهنوز که هنوز است به یاد خاطره او قالی می بافم حتی گاهی اوقات حس می کنم عمه کنار دستم در حال کمک به من است.
هیچگاه اقتصاد خانواده را نا دیده نگرفت
مادرم در خانواده فقیری به دنیا آمد و خانواده همسرش نیز فقیر بودند اما هیچ وقت بلند پروازی نمی کرد و خواسته های غیر معقول نداشت در حد توانش به اقتصاد خانواده کمک می کرد از قالی بافی گرفته تا تهیه رب و ترشی و ... در همه حال به شدت به فکر پدرم و خانواده بود اما چیزی که برایش اهمیت خاصی داشت تربیت ما بود چراکه اجازه نمی داد با هرکسی معاشرت کنیم و همواره بر تربیت دینی ما نظارت داشت.
در جوار بی بی فاطمه حالم خوب است
شبی خواب دیدم چادر سفیدی بر سر دارد و در حال عبادت است، به او نزدیک شدم و جویای احوالش شدم با مسرت خاصی که داشت گفت : اینجا در جوار بی بی فاطمه حالم خوب است.
*قم فردا