شهدای ایران shohadayeiran.com

سید مجتبی علمدار درباره یاران شهید و رزمندگان جنگ تحمیلی می‌گوید: هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که یک بچه رزمنده در هنگام عملیات، در شلمچه و مهران و تمام خطوط ما چه حالتی داشته، در دلش چه بوده، در سرش چه می‌گذشته است.
 به گزارش شهدای ایران، شهید مجتبی علمدار بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلا در ساری مشغول خدمت شد. او که از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود چندین سال پس از جنگ و در سال 1375 بر اثر جراحت‌های شیمیایی به یاران شهیدش پیوست. این مداح شهید، ارتباط تنگاتنگی با اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و مجالس و هیأت‌های حضرت اباعبدالله الحسین(ع) داشت. دوستان و همرزمان شهید خاطره‌‌ها و روایت‌های فراوانی را در رابطه با او در  "علمدار" نقل کرده‌‌اند.

از جنگ بدر گرفته تا حماسه عاشورا و جبهه شهید داده‌ایم

شهید مجتبی علمدار در یکی از مصاحبه‌هایش به ذکر خاطره‌ای هزاران حماسه هشت سال دفاع مقدس اشاره می‌کند که در همین مجموعه عنوان شده است. او می‌گوید: «یک عده به توفیق شهادت نائل آمدند از صدر اسلام همینطور بوده است از جنگ بدر گرفته تا جنگ احد تا حماسه روز عاشورا که اصحاب یک به یک جلوی چشم اباعبدالله جان دادند و شهید شدند و... این واقعه برای ما هم بوده است. در عملیاتی، شهید احمد باغ‌پرور و بعد از آن علی آقا رمضان پور و چند تن دیگر از دوستان افتادند و به سر آن‌ها تیر سمینوف خورده بود.

علی رمضان‌پور تیر خورد وقتی در حال بالا رفتن از خاکریز بود به او گفتم: علی آقا کجا می‌روی؟ گفت: دارم می‌روم کربلا. گفتم: زیاد بالا نرو. آن طرف آرپی‌جی زن‌ها و نیروهای کماندویی عراق با سمینوف می‌زنند. مشغول کارهای‌مان بودیم که یکی از بچه‌ها آمد گفت علی آقا تیر خورده و آوردنش پایین خاکریز. بعد کنار پیکر علی آقا نشستیم و خیلی از حرف‌ها را با او زدیم هرکس می‌آمد بالای سر او اولین چیزی که می‌گفت این بود: «علی جان ما را فراموش نکنی ما را هم شفاعت کن کنارحوض کوثر ما را فراموش نکن.»

هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند در دل یک رزمنده در خط مقدم چه می‌گذشته است

سید مجتبی علمدار در جایی دیگر درباره یاران شهید و رزمندگان جنگ تحمیلی می‌گوید: «اگر کسی مدعی شده که می‌تواند لحظه‌ای از حالات یک رزمنده و حال و هوای جبهه و جنگ را توصیف کند، فکر میکنم حرف گزافی گفته باشد. هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که یک بچه رزمنده در هنگام عملیات، در شلمچه و مهران و تمام خطوط ما چه حالتی داشته، در دلش چه بوده، در سرش چه می‌گذشته، زیرا مانند آن‌ها دیگر پیدا نمی‌شود.

برای ما دفاع مقدس گنجی بود که خیلی زود به پایان رسید. جنگ ما جنگ نور علیه ظلمت بود. و در آن هیچ شکی نیست. و برای درک صحیح این موضوع زمانی به یقین می رسیم که در انجا بوده باشیم. این جنگ حق علیه باطل. ایمان کامل علیه کفر کامل بود.کافی بود یک بسیجی به دلیلی به جبهه برود شاید اولین بار با دید وسیع و هدف کامل نرفته باشد ولی بعد وقتی می‌ماند آن وقت به قولی پای بست جبهه‌ها می‌شد. و هرگز دوست نداشت که برگردد حضرت امام فرمودند: جبهه دانشگاه است. واقعا روی بچه‌ها تاثیر داشت. در حالات ..در نماز شب‌ها .. روحیات.. و نورانیت‌ها و...جبهه مانند مادری بود که انسان سازی می‌کرد. ما در جبهه خودمان را شناختیم در نتیجه آنجا بود که بچه‌ها وصل می‌شدند.

همه شهدا همه رفقا که دیدیم همه از جنگ نور گرفتند. عده‌ای نور نداشتند در حدی که محیط اطرافشان را روشن کنند. اما وقتی به جبهه رفتند .آنجا بود که از انشعاب و تشعشع نورشان طوری شد که جهانگیر شدند. دنیا انگشت تعجب به دهان گرفت. که بود و چه شد!  یک دنیا امکانات، یک دنیا تجهیزات در مقابل یک عده بسیجی، یک عده افراد کم سن و سال مغلوب شدند و ناکام ماندند و به اهداف شومشان نرسیدند.

جنگ که شروع شد، عراقی‌ها شعار می‌دادند: «سه روز دیگر تهران هستیم» آن‌ها مطمئن بودند که یک روزه استان خوزستان را می‌گیرند، روز دوم به استان لرستان می‌رسند و روز سوم هم تهران هستند. این خیال خامی بود که در سر آن‌ها می‌گذشت. و الحمدلله این آرزو را خودشان و اربابانشان به گور بردند. و تمامش هم به همت این عزیزان به خصوص شهدا بود.»

*تسنیم
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار