به من گفت: مادر، شما چهار پسر داری اگر یکی از آنها را در راه خدا ندهی آبرویت میرود. یک روز در حضور ۴ برادرش گفت: بیایید از مادر بپرسیم کدام یک از ما شهید میشود. گفتم: رضاجان برادرانت همه زن و بچه دارند اما تو مجرد هستی پس تو میتوانی شهید شوی. من جانباز و اسیر هم نمیخواهم و باید فقط شهید شوی.
به گزارش شهدای ایران به نقل از فارس، در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانواده معظم شهدا، هیئت قرآنی این هفته به دیدار خانواده شهید «رضا کارآمد» رفتند.
در این دیدار؛ «منصور قصریزاده» قاری بینالمللی قرآن کریم، «رحیم قربانی» رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، «مجید حمیدی» همرزم شهید و نمایندگان سیمای قرآن و خبرگزاریهای ایکنا و فارس حضور داشتند.
در ابتدای دیدار، قربانی گزارشی از برگزاری یادواره سورههای سرخ ارائه کرد و پس از وی «منصور قصریزاده» به تلاوت آیاتی از کلامالله مجید پرداخت.
دیدار مادر، برادران و خواهر شهید کارآمد توفیقی بود که این هفته نصیب ما شد و پیش از همه حاضران مادر شهید به توصیف فرزندش پرداخت و گفت: هنگامی که رضا به جبهه رفت تنها ۱۳ سال داشت و اولینبار با برادرش به منطقه رفت. او پس از اولین اعزام عاشق جبهه شد و ما دیگر نتوانستیم جلوی او را بگیریم تا اینکه به شهادت رسید.
* مادر اگر یکی از پسران را در راه خدا ندهی آبرویت میرود
هنگامی که به منطقه اعزام میشد به من میگفت: مادر جان پشت سر من آب نریز و به کسی هم نگو که رضا به جبهه رفته. ما هیچ وقت نتوانستیم مانع رفتن رضا به جبهه شویم و هر وقت مانع رفتنش میشدم، میگفت: مادر، شما چهار پسر داری اگر یکی از آنها را در راه خدا ندهی آبرویت میرود.
* شهیدی که مادرش به او اجازه شهادت داد
یک روز رضا به همراه چهار برادرش در منزل حضور داشت و به ما گفت: بیایید از مادر بپرسیم کدام یک از ما شهید میشود. گفتم: رضا جان برادرانت همه زن و بچه دارند اما تو مجرد هستی پس تو میتوانی شهید شوی. من جانباز و اسیر هم نمیخواهم و باید فقط شهید شوی.
* خواب مادر پیش از شهادت
آخرین باری که به مرخصی آمد ما در حال رفتن به مشهد بودیم و میخواستیم به خاطر او به این سفر نرویم اما رضا گفت: بروید و زیارت کنید اما من همین چند روز میهمان شما هستم. چند روز بعد یک شب در خواب دیدم که رضا سجادهاش را کادو کرده و به من هدیه داد. یک شب دیگر رضا را در خواب دیدم که در یک جاده زیبا و سرسبز راه میرفت. کنار آن جاده جوی آبی بود که بوی گلاب میداد. به دنبال او راه افتادم و گفتم: کجا میروی؟ در همین حال دیگر رضا را ندیدم و از خواب بیدار شدم. فردای آن روز دوستان رضا خبر شهادتش را در شب عید قربان به ما دادند.
رضا از بچههای فعال محل بود و در چند مسجد جلسه قرآن برگزار میکرد. به او میگفتم: دَرسَت را بخوان و به دانشگاه برو اما او میگفت: من علاقهای به دانشگاه رفتن ندارم و میخواهم به شهادت برسم.
* شهیدی که باعث باسواد شدن مادرش شد
هنگامی که رضا کودک بود من به جلسات قرآن میرفتم اما سواد خواندن نداشتم و نمیتوانستم با دیگران قرآن تلاوت کنم. اما چند سال بعد که رضا بزرگ شد من را در یک کلاس نهضت سوادآموزی ثبت نام کرد و این کار او سبب شد سواددار شوم و اکنون قرآن و ادعیه را خودم میخوانم.
«منصور قصریزاده» قاری و حافظ کل قرآن کریم خطاب به مادر شهید گفت: ما قاریان و حافظان قرآن افتخار بزرگی نصیبمان شده که قرآنی هستیم، اما افتخار شما آنقدر بالاست که افتخار ما در برابر آن کم رنگ است، ما به برکت خون فرزندان شما عزت پیدا کردهایم و امروز با آرامش زندگی میکنیم.
وی در ادامه افزود: چند سال پیش به همراه یک حافظ نوجوان قرآن کریم و به منظور تبلیغ به کشور کویت اعزام شدم. در یکی از جلسات قرآنی که در آن حضور داشتیم، حافظ قرآن ایرانی به درستی و با سرعت همه سؤالات حاضران را جواب داد به گونهای که برخی از سؤالات را حفاظ آنها نمیتوانستند جواب دهند. اما کویتیها تا دیدند حرفی برای گفتن ندارند به ما گفتند: ایرانیها خوب قرآن میخوانند اما معانی آیات را نمیفهمند. این حرف آنها من را به شدت ناراحت کرد و در پاسخ به فردی که این سخن را گفته بود، گفتم: شاید زبان ما فارسی باشد و معنای قرآن را متوجه نشویم، اما بدانید جوانان ما آنقدر شیفته قرآن کریم هستند و آن را درک کردهاند که هشت سال در راه اعتلای قرآن و اسلام جنگیدند و جانشان را اهدا کردند.
در ادامه، برادر شهید کارآمد درباره این شهید بزرگوار گفت: رضا از نوجوانی به جبهه رفت و در ادامه، سرباز سپاه شد. هنگام شهادت خدمت وی تمام شده بود و داوطلبانه به منطقه رفته بود.
* کمک به مردم و سعهصدر از خصوصیات شهید
برادرم جوان بسیار آرام و متینی بود و میتوان او را مصداق آیه «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» دانست. در سه مسجد امامرضا(ع)، فاطمیه(س) و حضرت علی(ع) جلسه قرآن برپا میکرد. با همه وجود به مردم کمک میکرد. به یاد دارم سرایدار دبیرستانی که رضا در آنجا درس میخواند قصد رفتن به شهرستان را داشت، اما چون کسی نبود که جایگزین وی شود مسئولان مدرسه به او مرخصی نمیدادند. رضا تا از این موضوع با خبر شد رفت و به مسئول مدرسه گفت: من همه کارهای سرایدار را میپذیرم و هر چند روز که میخواهد به او مرخصی بدهید.
برادرم در خانواده و در بین دوستان به «میثم» معروف بود و همه او را «میثم» صدا میکردند. پیش از سربازی او را به خط نمیبردند و این شهید بزرگوار به من گفت: شما بیا و سفارش کن تا من را به عنوان نیروی رزمنده به خط اعزام کنند.
* شهادت در شب عید قربان
سرانجام این شهید بزرگوار در شب عید قربان سال ۱۳۶۶ یعنی همان شبی که حجاج ما در سرزمین وحی به خاک و خون کشیده شدند در عملیات نصر ۷ و در نبرد رو در رو با دشمن در ارتفاعات «دوپازا» بر اثر اصابت ترکش نارنجک به قلبش به آرزویش رسید و این دنیا را با همه متعلقاتش بدرود گفت.
* فعالیت در جبهه فرهنگی در کنار نبرد حق علیه باطل
خواهر شهید پس از برادرش لب به سخن گشود و درباره شهید «رضا کارآمد» گفت: برادرم جدا از جبهه نبرد با دشمن در جبهه فرهنگی هم فعال بود، وی قاری قرآن و مداح اهلبیت(ع) بود، در چند مسجد جلسه قرآن داشت، با کمک دوستانش اردوهای فرهنگی تشکیل میداد، هم قرآن میخواند و هم قرآن یاد میداد و آرزویی جز شهادت نداشت. پیش از شهادت پاکتی که حاوی وصیتنامهاش بود به من داد و گفت: این پاکت را نزد خودت نگه دار و هنگامی که من شهید شدم آن را به خانواده بده. من هم به وصیت او عمل کردم و پس از شهادت پاکت را به برادر بزرگترم دادم. رضا در روزهای آخر عمرش به مرخصی آمد اما ما به مشهد رفته بودیم. او در منزل جلسهای تشکیل داده بود و با دوستانش به خواندن دعای توسل و عزاداری پرداخته بود. در آن شب رضا شعری را از زبان مادرم سروده و به دوستانش داده بود و وصیت کرده بود این شعر را روی سنگ قبرش بنویسیم.
شعری که شهید از زبان مادرش سرود:
میثم ای یگانه لاله من
تو بودی شمع و هم پروانه من
ز غمت ای گل باغ خمین
تاریک شده امشب خانه من
دلم میخواست دامادت نمایم
شوم تنها ولی شادت نمایم
در ادامه، خواهر شهید به قرائت وصیتنامه برادرش پرداخت که در فرازهایی از آن آمده است:
* برادران بسیجی برکندن فتنه یک وظیفه است
«ای خدای غفار، اینک پس از سالها تقصیر و با دلی شکسته سوی تو میآیم و به جز تو کسی نمیتواند این بنده فراری را دریابد.
ای خوشا با فرق خونین در لقای یار رفتن
سرجدا، پیکر جدا در محفل دیدار رفتن
سلام بر تو ای پدر زجرکشیده و مادر عزیزتر از جانم و شما خواهران و برادران دلسوختهام. امیدوارم همه راضی به رضای حق تعالی باشید. مدتی است احساس میکنم بار گناهانم کمتر شده و گویی حسین(ع) مرا میخواند و میگوید: بیا تو هم حسین حسین گفتهای، بیا در انتظار توام.
پیام کوچکی به برادران بسیجیام: ای فرشتگان عاشق، مجدانه اسلام را یاری کنید، مبادا جبههها خالی باشد، ما سوگند خوردهایم تا فتنه را از بن بر کنیم و این یک وظیفه است. از همه شما حلالیت میطلبم».
«مجید حمیدی» از دوستان و همرزمان شهید و واسطه معرفی شهید به ستاد یادواره «سورههای سرخ» است وی نفر آخری بود که درباره شهید صحبت کرد و گفت: هر کس به اندازه سطح درک و فهمش از قرآن برداشت میکند. کسی که قرآن را میخواند تا یاد بگیرد و به آن عمل کند، درهای بعدی به روی او گشوده میشود و چشمههای معرفت از درون او میجوشد. این جوششها است که فردی میشود «حربنیزد ریاحی».
من و رضا در یک اردوی دانشآموزی با هم آشنا شدیم در آن اردو من کار خیری انجام دادم و این شهید عزیز من را زیر نظر داشت و پیش من آمد و دوستی ما آغاز شد. این دوستی تا سالها ادامه پیدا کرد. شهید کارآمد من را با مسجد آشنا کرد و حضور در جبهه از تأثیرات وی بر من بود. حتی ادامه تحصیل را با سفارش این دوست عزیزم انجام دادم.
رضا عشق به جبهه، عشق به قرآن، انقلاب و امام در وجودش موج میزد. حسن خلق از ویژگیهایش بود و همه جا منشأ خیر و برکت بود. همواره به ما میگفت: اگر میخواهید کار خیری انجام دهید، کاری کنید تا این خیر سالها ادامه داشته باشد.
* رها کردن کار برای اعزام به جبهه
شهید کارآمد پس از خدمت در جایی مشغول کار بود و مسئولان آنجا اجازه رفتن به جبهه را به او نمیدادند. این شهید بزرگوار کار را رها کرد و به منطقه رفت و ما دیگر وی را ندیدیم.
در این دیدار؛ «منصور قصریزاده» قاری بینالمللی قرآن کریم، «رحیم قربانی» رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، «مجید حمیدی» همرزم شهید و نمایندگان سیمای قرآن و خبرگزاریهای ایکنا و فارس حضور داشتند.
در ابتدای دیدار، قربانی گزارشی از برگزاری یادواره سورههای سرخ ارائه کرد و پس از وی «منصور قصریزاده» به تلاوت آیاتی از کلامالله مجید پرداخت.
دیدار مادر، برادران و خواهر شهید کارآمد توفیقی بود که این هفته نصیب ما شد و پیش از همه حاضران مادر شهید به توصیف فرزندش پرداخت و گفت: هنگامی که رضا به جبهه رفت تنها ۱۳ سال داشت و اولینبار با برادرش به منطقه رفت. او پس از اولین اعزام عاشق جبهه شد و ما دیگر نتوانستیم جلوی او را بگیریم تا اینکه به شهادت رسید.
هنگامی که به منطقه اعزام میشد به من میگفت: مادر جان پشت سر من آب نریز و به کسی هم نگو که رضا به جبهه رفته. ما هیچ وقت نتوانستیم مانع رفتن رضا به جبهه شویم و هر وقت مانع رفتنش میشدم، میگفت: مادر، شما چهار پسر داری اگر یکی از آنها را در راه خدا ندهی آبرویت میرود.
* شهیدی که مادرش به او اجازه شهادت داد
یک روز رضا به همراه چهار برادرش در منزل حضور داشت و به ما گفت: بیایید از مادر بپرسیم کدام یک از ما شهید میشود. گفتم: رضا جان برادرانت همه زن و بچه دارند اما تو مجرد هستی پس تو میتوانی شهید شوی. من جانباز و اسیر هم نمیخواهم و باید فقط شهید شوی.
* خواب مادر پیش از شهادت
آخرین باری که به مرخصی آمد ما در حال رفتن به مشهد بودیم و میخواستیم به خاطر او به این سفر نرویم اما رضا گفت: بروید و زیارت کنید اما من همین چند روز میهمان شما هستم. چند روز بعد یک شب در خواب دیدم که رضا سجادهاش را کادو کرده و به من هدیه داد. یک شب دیگر رضا را در خواب دیدم که در یک جاده زیبا و سرسبز راه میرفت. کنار آن جاده جوی آبی بود که بوی گلاب میداد. به دنبال او راه افتادم و گفتم: کجا میروی؟ در همین حال دیگر رضا را ندیدم و از خواب بیدار شدم. فردای آن روز دوستان رضا خبر شهادتش را در شب عید قربان به ما دادند.
رضا از بچههای فعال محل بود و در چند مسجد جلسه قرآن برگزار میکرد. به او میگفتم: دَرسَت را بخوان و به دانشگاه برو اما او میگفت: من علاقهای به دانشگاه رفتن ندارم و میخواهم به شهادت برسم.
* شهیدی که باعث باسواد شدن مادرش شد
هنگامی که رضا کودک بود من به جلسات قرآن میرفتم اما سواد خواندن نداشتم و نمیتوانستم با دیگران قرآن تلاوت کنم. اما چند سال بعد که رضا بزرگ شد من را در یک کلاس نهضت سوادآموزی ثبت نام کرد و این کار او سبب شد سواددار شوم و اکنون قرآن و ادعیه را خودم میخوانم.
«منصور قصریزاده» قاری و حافظ کل قرآن کریم خطاب به مادر شهید گفت: ما قاریان و حافظان قرآن افتخار بزرگی نصیبمان شده که قرآنی هستیم، اما افتخار شما آنقدر بالاست که افتخار ما در برابر آن کم رنگ است، ما به برکت خون فرزندان شما عزت پیدا کردهایم و امروز با آرامش زندگی میکنیم.
وی در ادامه افزود: چند سال پیش به همراه یک حافظ نوجوان قرآن کریم و به منظور تبلیغ به کشور کویت اعزام شدم. در یکی از جلسات قرآنی که در آن حضور داشتیم، حافظ قرآن ایرانی به درستی و با سرعت همه سؤالات حاضران را جواب داد به گونهای که برخی از سؤالات را حفاظ آنها نمیتوانستند جواب دهند. اما کویتیها تا دیدند حرفی برای گفتن ندارند به ما گفتند: ایرانیها خوب قرآن میخوانند اما معانی آیات را نمیفهمند. این حرف آنها من را به شدت ناراحت کرد و در پاسخ به فردی که این سخن را گفته بود، گفتم: شاید زبان ما فارسی باشد و معنای قرآن را متوجه نشویم، اما بدانید جوانان ما آنقدر شیفته قرآن کریم هستند و آن را درک کردهاند که هشت سال در راه اعتلای قرآن و اسلام جنگیدند و جانشان را اهدا کردند.
در ادامه، برادر شهید کارآمد درباره این شهید بزرگوار گفت: رضا از نوجوانی به جبهه رفت و در ادامه، سرباز سپاه شد. هنگام شهادت خدمت وی تمام شده بود و داوطلبانه به منطقه رفته بود.
* کمک به مردم و سعهصدر از خصوصیات شهید
برادرم جوان بسیار آرام و متینی بود و میتوان او را مصداق آیه «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» دانست. در سه مسجد امامرضا(ع)، فاطمیه(س) و حضرت علی(ع) جلسه قرآن برپا میکرد. با همه وجود به مردم کمک میکرد. به یاد دارم سرایدار دبیرستانی که رضا در آنجا درس میخواند قصد رفتن به شهرستان را داشت، اما چون کسی نبود که جایگزین وی شود مسئولان مدرسه به او مرخصی نمیدادند. رضا تا از این موضوع با خبر شد رفت و به مسئول مدرسه گفت: من همه کارهای سرایدار را میپذیرم و هر چند روز که میخواهد به او مرخصی بدهید.
برادرم در خانواده و در بین دوستان به «میثم» معروف بود و همه او را «میثم» صدا میکردند. پیش از سربازی او را به خط نمیبردند و این شهید بزرگوار به من گفت: شما بیا و سفارش کن تا من را به عنوان نیروی رزمنده به خط اعزام کنند.
* شهادت در شب عید قربان
سرانجام این شهید بزرگوار در شب عید قربان سال ۱۳۶۶ یعنی همان شبی که حجاج ما در سرزمین وحی به خاک و خون کشیده شدند در عملیات نصر ۷ و در نبرد رو در رو با دشمن در ارتفاعات «دوپازا» بر اثر اصابت ترکش نارنجک به قلبش به آرزویش رسید و این دنیا را با همه متعلقاتش بدرود گفت.
* فعالیت در جبهه فرهنگی در کنار نبرد حق علیه باطل
خواهر شهید پس از برادرش لب به سخن گشود و درباره شهید «رضا کارآمد» گفت: برادرم جدا از جبهه نبرد با دشمن در جبهه فرهنگی هم فعال بود، وی قاری قرآن و مداح اهلبیت(ع) بود، در چند مسجد جلسه قرآن داشت، با کمک دوستانش اردوهای فرهنگی تشکیل میداد، هم قرآن میخواند و هم قرآن یاد میداد و آرزویی جز شهادت نداشت. پیش از شهادت پاکتی که حاوی وصیتنامهاش بود به من داد و گفت: این پاکت را نزد خودت نگه دار و هنگامی که من شهید شدم آن را به خانواده بده. من هم به وصیت او عمل کردم و پس از شهادت پاکت را به برادر بزرگترم دادم. رضا در روزهای آخر عمرش به مرخصی آمد اما ما به مشهد رفته بودیم. او در منزل جلسهای تشکیل داده بود و با دوستانش به خواندن دعای توسل و عزاداری پرداخته بود. در آن شب رضا شعری را از زبان مادرم سروده و به دوستانش داده بود و وصیت کرده بود این شعر را روی سنگ قبرش بنویسیم.
شعری که شهید از زبان مادرش سرود:
میثم ای یگانه لاله من
تو بودی شمع و هم پروانه من
ز غمت ای گل باغ خمین
تاریک شده امشب خانه من
دلم میخواست دامادت نمایم
شوم تنها ولی شادت نمایم
در ادامه، خواهر شهید به قرائت وصیتنامه برادرش پرداخت که در فرازهایی از آن آمده است:
* برادران بسیجی برکندن فتنه یک وظیفه است
«ای خدای غفار، اینک پس از سالها تقصیر و با دلی شکسته سوی تو میآیم و به جز تو کسی نمیتواند این بنده فراری را دریابد.
ای خوشا با فرق خونین در لقای یار رفتن
سرجدا، پیکر جدا در محفل دیدار رفتن
سلام بر تو ای پدر زجرکشیده و مادر عزیزتر از جانم و شما خواهران و برادران دلسوختهام. امیدوارم همه راضی به رضای حق تعالی باشید. مدتی است احساس میکنم بار گناهانم کمتر شده و گویی حسین(ع) مرا میخواند و میگوید: بیا تو هم حسین حسین گفتهای، بیا در انتظار توام.
پیام کوچکی به برادران بسیجیام: ای فرشتگان عاشق، مجدانه اسلام را یاری کنید، مبادا جبههها خالی باشد، ما سوگند خوردهایم تا فتنه را از بن بر کنیم و این یک وظیفه است. از همه شما حلالیت میطلبم».
«مجید حمیدی» از دوستان و همرزمان شهید و واسطه معرفی شهید به ستاد یادواره «سورههای سرخ» است وی نفر آخری بود که درباره شهید صحبت کرد و گفت: هر کس به اندازه سطح درک و فهمش از قرآن برداشت میکند. کسی که قرآن را میخواند تا یاد بگیرد و به آن عمل کند، درهای بعدی به روی او گشوده میشود و چشمههای معرفت از درون او میجوشد. این جوششها است که فردی میشود «حربنیزد ریاحی».
من و رضا در یک اردوی دانشآموزی با هم آشنا شدیم در آن اردو من کار خیری انجام دادم و این شهید عزیز من را زیر نظر داشت و پیش من آمد و دوستی ما آغاز شد. این دوستی تا سالها ادامه پیدا کرد. شهید کارآمد من را با مسجد آشنا کرد و حضور در جبهه از تأثیرات وی بر من بود. حتی ادامه تحصیل را با سفارش این دوست عزیزم انجام دادم.
رضا عشق به جبهه، عشق به قرآن، انقلاب و امام در وجودش موج میزد. حسن خلق از ویژگیهایش بود و همه جا منشأ خیر و برکت بود. همواره به ما میگفت: اگر میخواهید کار خیری انجام دهید، کاری کنید تا این خیر سالها ادامه داشته باشد.
* رها کردن کار برای اعزام به جبهه
شهید کارآمد پس از خدمت در جایی مشغول کار بود و مسئولان آنجا اجازه رفتن به جبهه را به او نمیدادند. این شهید بزرگوار کار را رها کرد و به منطقه رفت و ما دیگر وی را ندیدیم.