وی میگوید: من سه بار در مناطق مهران و حلبچه مجروح شدم. بار اول مورد اصابت تركش گلوله توپ واقع شدم و موج مرا گرفت. یک بار دیگر نرسیده به حلبچه روی مین رفتم و از ناحیه کمر دچار مشکل شدم و یک بار هم درحلبچه و مهران شیمیایی اما متوجه نبودم و نمیدانستم. سید محمد قصه ما ۲۰ درصد جانبازی دارد ولی روایت زندگیاش شنیدنی بود. میگفت: سال ۸۰ بود که حال و احوالم در حین سومین عمل کمرم در حالت بیهوشی خراب شد. پزشکم متوجه شد که من مشکل تنفسی دارم و تا قبل از آن هم این مشکل را داشتم اما خود نمیدانستم که این مشکلات با شیمیایی بودن من ارتباط دارد.
تعویض استخوانهایم هر ۶ ماه یک بار
او ادامه میدهد: پس از آن به پزشک بنیاد مراجعه کردم و بعد از آزمایش های متعدد متوجه اثرات شیمیایی در ریههایم شد و تا اکنون که با کنترل دکتر فدایی تحت درمان هستم. از آن موقع 8 - 7 سالی میگذرد؛ پزشک بنیاد به خاطر مشکلات تنفسیام کورتون تجویز میکرد و من در این چند سال از این قرص استفاده میکردم. آن قدر این قرص قوی بود که به تدریج استخوانهای زانویم تا قسمت لگن پوسیده شد طوری که گفتند باید عمل کنی! باید استخوانها را درآوریم و به جای آن فلز بگذاریم و بعد این کار انجام شد. اکنون هر دو پایم و همچنین قسمت لگنم فلز است و هر۶ ماه یک بار هم باید عوض شوند. به همین دلیل است که دیگر نمیتوانم کار کنم و خانه نشین شدم.
سلاح کمریام تنها غنیمت جنگ شد
جانباز عابدی میگفت: از آنجا که همچنان در ایلام زندگی میکنم و ایلام هم از استانهای مرزی است؛ ورود گرد و غبار از عراق و خاکی شدن هوا هر بار مرا راهی بیمارستان میکند. حداقل ۴۵ روز باید بیمارستان بستری باشم. جالب است تاکنون شاید ۳۰ بار فقط در بیمارستان ساسان بستری بودم. از طرفی دستگاه اکسیژن همراه دارم و باید همیشه همراهم باشد. عابدی در همین حال ماسکش را از داخل پلاستیک سفیدش در آورد و سیم آن را باز کرد؛ با خنده گفت: این ماسک بعد از جنگ سلاح کمریام شده..! سیدمحمد میگوید: زندگی ما شد ماجرای تنهایی با اسپری و ماسک و قرص و شربت که بعد از جنگ قسمت ما بود. در واقع مشتری دائم بیمارستانها شدم. او یادآور میشود: الان خانه نشین شدم. نه میتوانم درست راه بروم نه میتوانم کمکی برای همسرم باشم و نه میتوانم کار کنم. از طرفی مستاجر هم هستم، وضعیت جسمانیام هم اینگونه است و از بنیاد شهید ماهانه ۵۰۰ هزار تومان هم میگیرم. نمیدانم با این هزینه چگونه باید کرایه خانهام را بدهم. نمیتوانم کار کنم. از طرفی همسرم برای کمک خرجیمان ترشیهایی را در خانه درست كرده و میفروشد. پنج فرزند دارم و همه آنها محصل هستند. دوتا از بچههایم در دانشگاه دولتی رشته پزشکی قبول شدند اما نتوانستم آن را به دانشگاه بفرستم. حال به جای اینکه پیشرفت و آرامش بچههایم را ببینم باید درگیر این باشم که هزینههای درمانم را تهیه کنم.
ماجراهای پر راز و رمز بنیاد جانبازان
این جانباز جنگ تحمیلی میگوید: درایلام پرونده جانبازیام تایید شده بود. سال ۸۴ بود که وقتی مراجعه کردم اصابت ترکش به ناحیه کمر و مجروحیت شیمیایی من احراز شد اما آنها پرونده را به کمیسیون عالی بردند و دوباره خود این موضوع را رد کردهاند. به خاطر مشکلات دارو و مسائل درمانی دائما در بیمارستانهای تهران بستری بودم، طوری شد که پرونده را به تهران، بنیاد جانبازان مرکزی بردم. آنجا پیگیر شدم و گفتم باید پروندهام برای تعیین درصد به کمیسیون برود. آنها گفتند باید مجددا این پرونده در تهران احراز و تایید شود.
پول درمان نداشتم؛خانهام را فروختم
او میافزاید: در این دو سال بلاتکلیفی بسیاری از فشارها را تحمل کردم. من خانهای داشتم اما به خاطر هزینههای درمان فروختم و حالا مستاجر هستم. سخت است وقتی مرد نتواند کاری انجام دهد و شرمنده باشد! من هیچ دینی به گردن هیچ کسی ندارم. من وظیفهام را انجام دادم و به جنگ رفتم اما با خود فکر میکنم که وقتی وظیفه رسیدگی به جانبازان را به مسئولان بنیاد شهید وجانبازان محول کردند و حتی در قبال آن حقوق میگیرند، چرا رسیدگی نمیکنند؛ حداقل به خاطر حقوقی که میگیرند در قبال آن مسئول باشند که جواب من وامثال من را بدهند. چرا جواب نمیدهند و ما را با اینگونه مشکلاتی تنها میگذارند و زمانی کاری را انجام میدهند که کار از کار گذشته و ارزشی ندارد. موقعی کاری را انجام میدهند که من باید زیر سوال بروم.
زمانی که سالم بودم
سیدمحمد با حسرتی زیر لب زمزمه میكند و میگوید: زمانی راننده یک اتوبوس بودم. زندگی خوبی داشتم اما متاسفانه این اتوبوس بر اثر سیل بسیار شدیدی که آمد با جریان آب رفت و چیزی از آن نماند. من ماندم با ۹۰ میلیون بدهی. این بدهی قسط بندی شد. هر ماه باید ۳۰۰ هزار تومان میدادم اما یک یا دو بار بیشتر نتوانستم از عهده پرداخت آن برآیم. به همین دلیل از سال گذشته برای ۱۷ میلیون به زندان رفتم و اکنون در مرخصی هستم. به ستاد دیه معرفی شدم اما نمیدانم چرا هیچ دیه ای برای من پرداخت نشد. میگویند بودجه نداریم.
این جانباز ۵ درصد ادامه میدهد: حال مشکلات جسمانی و شیمیایی بودن من هر روز بیشتر و بر مشکلات مادیام افزودهتر میشود. اگر وضعیت اکنون من همانند سالهای قبل از بیماری و شدت سرفههای شیمیایی یعنی قبل از سال ۸۰ بود شاید اصلا دنبال پرونده جانبازی را نمیگرفتم، به هیچ وجه! همینطور که قبلا هزینههای خودم را پرداخت میکردم حالا هم از عهده آن بر میآمدم اما اکنون وضعیتم خیلی حاد شده و دیگر توان پرداخت هزینههایم را ندارم. وضعیتم به گونهای شده که به روزنامه پناه بردم تا مشکلاتم را بیان کنم.
پاسخ پرونده جانبازی محرمانه است
امروز آمدهام که دوباره کارم را پیگیری کنم. صبح بود که وارد دفتر زریبافان شدم. به من گفتند مشکلاتت را بنویس و امضا کن. شماره تلفن هم بنویس، رسیدگی میکنیم. اما باید به بازرسی بروی که منشی آنجا هم گفت: این مسائل به ما ارتباطی ندارد. از آنجا به بنیاد شهید تهران رفتم تا پرونده را پیگیری کنم و بدانم چرا بعد از دو سال هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است. به یکی از مسئولان گفتم: تا تکلیف پروندهام مشخص نشود از اینجا نمیروم! که بعد از پیگیری بسیار متوجه شدم پرونده بعد از یک سال همچنان در کمیسیون عالی است و تنها جوابی که از قسمت حراست گرفتم این بود که محرمانه است، نمیتوانیم چیزی بگوییم!
ژنهای شیمیایی در ریه فرزندانم
از طرفی سیدمحمد از ریه شیمیایی شده فرزندانش میگوید: متاسفانه همه بچههایم از ناحیه ریه مشکل دارند. تنفسشان ضعیف است. سرفههای شدید میکنند و خیلی زود به گردوغبار واکنش نشان میدهد. مثل کسی که آلرژی داشته باشد. همه آنها را به تهران آوردم و پیش دکترهایی مثل دکتر قانعی و فدایی بردم. آنها چنین نظری را دادهاند که مشکل من از طریق ژن به بچههایم هم منتقل شده است. همیشه در جیب یا کیف دو تا از دخترانم اسپری است.
منبع: تهران امروز