شهدای ایران shohadayeiran.com

«آها! پس بگو من دین ندارم. یه جوونی با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت می کشه فریاد بزنه اللُه اکبر، اشهد ان لا اله الا اللُه، خجالت می کشه بگه ای پرندگان، ای چرندگان...
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

  گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ بیست و هفتم دی ماه مصادف است با سالروز شهادت سید مجتبی میرلوحی (1334-1303) معروف به نواب صفوی از روحانیون مبارز و بنیان‌گذار  و رهبر جمعیت فدائیان اسلام که به همراه سه تن از یارانش در سال 1334 توسط عوامل منفور رژیم پهلوی به شهادت رسید. در ادامه گزیده ای از خاطرات این مبارز نستوه می آید.  

  • اذان گفتن

شهید نواب دستور داده بود که برادران ما ظهر که شد، هرجا که بودند، اذان بگویند. ایشان می‌گفتند: «وقت اذان، صدای اللُه اکبر باید توی تمام شهرها و کوچه‌ها و خیابان‌های ایران بلند بشه.»
 

یک بار در یکی از جلسات، این موضوع را خاطرنشان کرد، سپس یکی را بلند کرد و گفت: «شما اذان می‌گین؟» او گفت: «خیرآقا.» آقا فرمودند: «چرا؟» او گفت: «روم نمیشه.» آقا پرسیدند: «یه سوال ازت دارم. شما چی میفروشین؟» گفت: «خیار، بادمجان، کدو و...» آقا ادامه دادند: «داد هم میزنی؟» او گفت: «بله آقا.» آقا به او گفتند: «میشه یکی از اون فریادها رو اینجا بزنی؟» او گفت: «نه آقا روم نمیشه.» آقا پرسیدند: «چرا؟» گفت: «آخه آقا من اینجا جنسی ندارم، سرکارم جنس هست که من داد میزنم. مثلا خیار یه قرون، اما اینجا که چیزی ندارم تا براش داد بزنم.»


در این موقع آقا گفتند: «آها! پس بگو من دین ندارم. یه جوونی با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت میکشه فریاد بزنه اللُه اکبر، اشهد ان لا اله الا اللُه، خجالت میکشه بگه ای پرندگان، ای چرندگان، ای آسمان، ای زمین، من شهادت می‌دم که خدا از همه بالاتره.
اون وقت خجالت نمی‌کشی با این همه عظمت و بزرگی، داد می‌زنی خیار یه قرون؟ می‌بینی خودت رو چقدر پایین آوردی و موقع اذان گفتن، چطور خودت را بالا می‌بری؟ وقتی فریاد می‌زنی اللُه اکبر، می‌کوبی بر فرق هر چی غیر خداست.»

  • مجری احکام اسلام – ابوالقاسم دولابی


اکثر منبری‌های آن زمان، برای اینکه ممنوع المنبر نشوند، منبرشان توحیدی بود. مثل آقای راشد که علی‌رغم فصاحت و جذابیت منبرش، حرف هایش از توحید نظری تجاوز نمی‌کرد و از پتقال . گندم و مورچه می‌گفتکه چطور با حکمت الهی خلق شده اند؛ ولی شهید نواب این گونه نبود.


یک روز در کوچه بودم که یکی از منبری‌های معروف آن زمان آمد و سراغ خانه‌ی نواب را گرفت. او را درب منزل آقا بردم، آقا هم مرا فرستاد، نان و پنیری تهیه کردم و صبحانه‌ای جلوی مهمان آقا گذاشتیم. این روحانی به آقا گفت: «حیف این همه استعداد شما نیست؟! شما اگه چند سال توی حوزه باشین، می تونین از مراجع بشین.» و کلی از آقا تعریف و البته انتقاداتی هم به عملکرد ایشان کرد. 
 

بعد از این‌که صحبت ایشان تمام شد،‌شهید نواب فرمود: «همه این‌هایی که گفتی درست؛ ولی این همه خوش استعدادها و نویسنده‌های بزرگ اومدن و ده‌ها جلد کتاب نوشتن که تمامش توی کتابخونه‌ها انبار شده، این‌ها یه مجری نمی‌خوان که مطالبشون رو به صحنه‌ی عمل بیاره؟ این همه حلال و حروم‌هایی که توی این کتاب‌ها اومده رو، دادیم به دست مشتی فاسق و فاجر که حتی روی ناموسمون هم دست می‌ذارن. یه روز چادر از سر زن‌هامون می‌کشن، یه روز عمامه از سر من و تو برمی‌دارن، یه روز قرآن آتیش می‌زنن،‌یه روز هم کسروی ادعای پیامبری می‌کنه و علیه امام صادق‌(ع) می‌نویسه.
 

چنین کسانی بر ما حاکم باشن و ما هم توی مدارس‌مون جز بحث و جدل کار دیگه‌ای نکنیم؟ بعد هم میان مدرسه‌ها رو می‌بندن. با این احوال آیا یه مجری لازم نیست؟»
آ« بنده‌ی خدا مثل لباسی که بعد از شستن چلانده شده باشد، در خودش جمع شد. آقا مجددا به او نهیب زد که «خود شما که این همه حدیث و روایت خوندی، کدوم یکی از اونها رو تونستی عمل کنی؟»


 

  • ملاقات با شاه

قرا شد که نواب صفوی با شاه ملاقاتی داشته باشد. در همان روزی که قرار بود این ملاقات انجام شود، در یکی از روزنامه‌ها مطلبی چاپ شده بود که یک نفر ادعا کرده بود: « من مسلمانم ولی، ولی در اسلام چیزی به نام حجاب نیست.» 
 

قبل از این‌که نواب پیش شاه برود، عده ای از درباریان می‌خواستند آداب و رسوم و تشریفات حضور در محضر شاه را به او یاد بدهند. محمود جم نقل می‌کند، به او گفتم اول که داخل رفتی، این گونه سلام کن، با شاه آروم حرف بزن. موقع صحبت کردن  دست‌هاتو حرکت نده و آروم باش.» نواب در جواب صحبت‌های ما، فقط خیلی استوار و قاطع می‌گفت: «خودم بلدم چطوری رفتار کنم.» در آخر هم وقتی زیاد به او یاد دادیم، اخم کرد و گفت: «خب.»


وقتی رفت داخل، دیدیم صدای کوبیدن روی میز می‌آید!‌ایشان محکم به روی میز می‌کوبید و می‌گفت: «مگه مسلمون نیستین؟ چرا اجازه می‌دین این گونه مطالب چاپ بشه؟» نواب اعتراضات زیادی به شاه و نحوه‌ی اداره مملکت کرد.
 

وقتی بیرون آمد و رفت، دیدیم شاه مضطرب است. او گفت: «‌این سید مثل یه افسری که با سرباز زیر‌دستش صحبت می‌کنه، با من برخورد کرد! اصلا انگار نه انگار که شاهی وجود داره، نه به اون سیدی که دیروز پیش ما اومد و نه به این سید امروزی.» شاه حسابی کلافه شده بود.

  • مردی عاطفی - نیره‌السادات احتشام رضوی

دختر دوم‌مان به سختی مریض شده بود، او همزمان مبتلا به سرخک، ذات الریه و کزاز شده بود.بدنش مثل چوب خشک شده بود، دکتر برای او مقداری دارو تجویز کرد که بچه با خوردن آن کمی حالش بهتر شد.


قرار بود بعد از نماز صبح، مخفیانه از قم به تهران حرکت کنیم. آقا، بچه را لای پتو پیچیده بود. وقتی نزدیک حرم شدیم، ایشان صورت خود را به طرف حرم حضرت معصومه‌(س) برگرداندند و مطالبی را به عربی زیر لب آرام گفتند که اولش این بود: «مَولاتی، عَمُتی» ایشان به گونه‌ای با حضرت معصومه‌(س) حرف می‌زدند و چنان حالت خاصی پیدا کرده بودند که من حس کردم، در آن لحظه شفای بچه را از خدا می‌خواهند.
 

بچه اصلا حرکت نمی‌کرد و در حال احتضار به سر می‌برد. نیمه‌های راه بود که دیدم بچه حرکت می‌کند و دنبال پستانکش می‌گردد، در این لحظه، آقا خیلی خوشحال شدند. ایشان در تمام طول راه، بچه را روی دست خود گذاشته بودند. من گفتم: «قدری دست‌هاتون رو پایین بیارین یا بچه رو توی بغل خودتون نگه دارین.» اما ایشان گفتند: «بچه از حرکت و تکون ماشین اذیت میشه.» ایشان در تمام طول مسیر استقامت کردند و دست‌های خود را بالا نگه داشتند. آقای نواب بی‌نهایت عاطفی بودند.
 

  • پاسخ به ابهامات

در زمانی که فدائیان اسلام به مبارزات سیاسی خود با توسل به قیام های مسلحانه می‌پرداختند، در عرف اغلب مراجع، علما، حوزه و محافل دینی، این اقدامات سخت ناخوشایند و ناآشنا بود و آنان دست به اسلحه بردن و کشتن را به کلی رد می‌کردند و حرف و حدیث‌های فراوانی درباره‌ی اقدامات فدائیان مطرح بود. شهید نواب صفوی در مقام رهبر فدائیان، در پاسخ به این ایرادات و اتهامات می‌گفت: «ما برای کشتن این ها، اجازه از حاکم شرع لازم نداریم، زیرا این‌ها مهاجم به اسلام و مسلمین‌اند و دفاع در برابر مهاجم، برای هر کسی که بتونه دفاع کنه، واجبه و این رو همه‌ی فقهای اسلام می‌گن.»


او می‌گفت: «اگه نیمه شبی، دزد مسلحی وارد خونه‌ی شما بشه و با اسلحه بخواد به مال و ناموس و جون شما تجاوز کنه، آیا در اون نیمه شب، راه خانه‌ی مجتهد را می‌گیرین و خونه رو به دست متجاوز می‌سپرین و منتظر می‌مونین که مچتهد به شما اجازه‌ی دفاع بده و بعد به خونه بر می‌گردین و با اجازه‌ی مجتهد به دفاع به دفع متجاوز می‌پردازین؟!»


نواب می‌گفت: «جز با کشتن این‌ها،‌امکانش نیست که دفع تجاوز کرد و ما چون نمی‌تونیم همه رو یک‌جا بکشیم، از این رو،‌به صورت نمونه و به منظور ارعاب و به کرسی نشوندن حرفمون، این کار رو انجام می‌دیم و به این صورت پیاممون رو به همه دستگاه ظلم و جور شاه و پشتیبانان خارجی‌اش می‌دیم و این، اثر خودش رو می‌کنه.»
 

او می‌افزود: «این دنیاپرستان و شهوت‌پرستان،‌از شاه گرفته نتا وزراء و وکلاء و صاحب‌منصبان دولتی، خیلی بزدل هستن، چون این تن خاکی و این یال و کوپالشون رو از همه چیز بیشتر دوست دارن و وقتی این‌ها رو در خطر می‌بینن، تسلیم می‌شن.» 
 

برگرفته از کتاب «به یاری خداوند توانا»

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار