سایت آقای هاشمی رفسنجانی نوشت:سالهایی هم بود که اگر می آمدند، باید پاسخ می دادند که چرا به دیدار هاشمی رفته اید؟. چه سخت بود آن روزگار. روزگاری که نامش عدالت بود و رسمش ناجوانمردی و بی عدالتی. راهش حراج تاریخ انقلاب بود و شعارش زنده کردن آنها.
شهدای ایران: سایت هاشمی رفسنجانی درباره یکی از ملاقاتهای اخیر رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام حاشیه نگاری کرد. به گزارش دولت بهار به نقل از پایگاه اطلاع رسانی هاشمی رفسنجانی، در متن کامل این حاشیه نگاری آمده است:
بیش از ظهر دوشنبه روزی است. 31 شهریور 93. مجمع حال و هوای، دفاع مقدس دارد. یاران دیروز آمده اند به دیدار فرمانده. امروز همه سرها را بالا می گیرند و می آیند. اما سالهایی هم بود که اگر می آمدند، باید پاسخ می دادند که چرا به دیدار هاشمی رفته اید؟. چه سخت بود آن روزگار. روزگاری که نامش عدالت بود و رسمش ناجوانمردی و بی عدالتی. راهش حراج تاریخ انقلاب بود و شعارش زنده کردن آنها. روزگاری که فرزندان شهدا، - همین سال گذشته - گلایه اش را به هاشمی آورده بودند. در نامه ای سرگشاده و با امضای 40 نام شهید که مواخذه شده ایم به جرم دلتنگی برای هاشمی. فرقی نمی کرد که نامشان، حمزه جهان آرا باشد یا سید محسن اندرزگو. ژانت مراد مسیحی باشد یا فاطمه کریمی. در روزگار غربت یاران انقلاب، غریبانه دیداری هم با یار، جرم بود. بوی پدران نادیده از هاشمی شنیدن، گناه بود و طلوع دوباره اش را دیدن، آرزو!. روزگاری سخت که گذشت و رو سیاهی اش بر آنان ماند که از بغض علی به حب معاویه در آمدند. گفت: یا رب! دفع من می گوید او، آن گرفتن را نشان می جوید او/ گفت: ستارم، نگویم رازهاش، جز یکی رمز، از برای ابتلاش!.
جلسه، جلسه پرشوری است، رزمندگان دیروز، هر چند امروز در لباس - مثل گذشته ها-، مثل هم نیستند، اما در شور احساس خود به هاشمی، هنوز یکدل اند، آقای هاشمی که وارد می شود گویی دوباره روزگار دهه 60 است که تکرار می شود. شعارها مثل همان روزهاست. صاف و صادق و بی پیرایه. نه لقب دارد و نه درجه. دوباره هاشمی است و بچه های جنگ. البته نه آنها که بعدها سنگ کینه بر سینه فرمانده خویش زدند. بچه های جنگ در بی نشانی هم نام فرمانده را به نانی نمی فروشند. از امتحان تو، ایام را غرض آن است/ که از صفای ریاضت، دلت نشان گیرد! .
اولین سخنران جلسه رزمنده ای است با 90 ماه سابقه جنگ. با قلبی پر از غصه و تحسین. هر دوی اش هم از برای خودش نیست. غصه برای جفای نااهلان به هاشمی و تحسین از برای لطف الهی درصبر و پیروزی هاشمی. جان کلامش را هم در بیتی می گوید و می رود. زنده باشی هاشمی ، ای کوه صبر انقلاب/ در بیابان، تشنه می داند بخوبی قدر آب .
دومین سخنران جلسه معاون تشکل های شاهد بنیاد شهید است.می گوید از جانب 52 تشکل ملی، 130 تشکل استانی و 1100 هیأت مذهبی ایثارگران آمده. برای ابلاغ پیامی به هاشمی، پیامی که هنوز بوی بچه های گردان 505 محرم را می دهد. بوی شلمچه و مجنون. پیامی که هنوز صدای بغض گریه در جشن حنابندان می دهد. پیامی که بوی کلام امام می دهد. بوی کلام رهبر. که هاشمی هرچه داشته و نداشته از 60 سال قبل تا امروز. فدای این نظام و این انقلاب کرده. چه در مبارزه و چه در جنگ. چه رئیس مجلس و چه رئیس جمهور. پیام رزمنده ها، بچه های جنگ و فرزندان شهداء به هاشمی همین است.
نفر سوم سخنرانان مجلس، نماینده مجمع ایثارگران حاضرست. صریح، منصفانه و مشفقانه حرف می زند. اول از نامهربانی ها گلایه می کند و سپس می گوید: آقای هاشمی! وقتی با فرمانده جنگ چنین رفتار بی مهری دارند، دیگر ما چه انتظاری می توانیم داشته باشیم، به نسل امروز چه بگوییم؟. از کدام دفاع مقدس بگوییم؟. مگر نه اینکه امروز تاریخش را اینها تحریف می کنند؟. مگر فرمانده و رئیس ستاد تبلیغاتش را نمی کوبند. آقای هاشمی!، برای جوانان از کدام تاریخ بگوییم؟. از تاریخی که بانیان و مسئولان ارشدش یکسره در مظان تهمتهای ریز و درشتند؟. با میزان حال فعلی افراد و شاخص اش هم شده میزان حال خودشان!. آخرش هم می گوید آقای هاشمی! نه گله می کنیم و نه طلبکاریم. از شما هم هیچ انتظاری نداریم. ما را هم همین دیدار سالی یکبارشما، بس!.
سخنران دیگر فرزند شهید است ،خودش هم البته جانباز انقلاب است. از توصیه های سال قبل آیت الله می گوید و از آنها که به علت کمبود جا، نشد که بیایند. 2 جمله اصلی می گوید و می رود. اول هشداری می دهد به غافلان. همانها که سالهاست در پی فاصله بین رهبری و هاشمی هستند.می گوید از خواب غفلت بر خیزند و اوهام خویش در جامعه جاری نسازند. دوم هم عهدی است که با هاشمی می بندد. هرگز نمی گذاریم تندروها، اعتدال را به چالش بکشند .
سخنران آخر جلسه خانمی است از مجمع شاهد ایران اسلامی. تحفه ای وزین و اطهر برای هاشمی آورده. خاطره ای جاودان از رزمنده ای در پای معبری از مین. از بازگشت سریعش می گوید. از اینکه عده ای فکر کرده بودند که او ترسیده و برگشته!. ولی او آمده بود تا پوتین نوی خود را بگذارد و برود.
به هاشمی که نگاه می کنم گویی بقیه خاطره را خودش بهتر می داند.سعی می کند چشمانش تر نشود، ولی می شود. بهترین شاهد جنگ صدها خاطره اینگونه در دل دارد. خاطره مردانی بزرگ و بی ادعا که نه تنها من�'تی بر مردم خویش نگذاشتند و رفتند،. بلکه شاید روح بزرگشان هم این روزها در رنج کلام مدعیان امروزی باشد که اگر ما نبودیم،مردم چنین می شدند و چنان می شدند. مدعیانی که آماده اند تا هر روز، چماقی از دفاع مقدس بسازند و بر سر این و آن بکوبند. بغض هاشمی شاید از همین مظلومیت مضاعف شهدای جنگ باشد. هرگز نبینی در جهان، مظلوم تر زین عاشقان .
آقای هاشمی بعد از شنیدن این خاطره آغاز سخن می کند، از اینکه چرا جنگ شد؟، چرا جنگ ادامه پیدا کرد؟، چرا جنگ تمام شد؟ و در نهایت آیا ما در جنگ پیروز شدیم یا نه؟. این 4 سوال در واقع 4 رکن اصلی روایت هاشمی است. روایتی از آغاز دفاع تا تسلیم صدام.
هاشمی از آغاز دفاع که می گوید، از کشوری سراپا اختلاف می گوید. از سپاهی تازه شکل گرفته. از ارتشی در آستانه تصفیه. از یک جنگ وسیع برای کشوری با مدیرانی تازه کار. از برنامه ریزی صدام برای فتح یک هفته ای. هاشمی از آغاز دفاع که می گوید. از محسناتش هم می گوید. از اخلاص مردم و رهبری بی سابقه امام. سیاستمداری فقیه و ناخدایی ژرف اندیش.که مردم، باورش داشتند و به اعتبار باورشان، به حکم ولایتش در می آمدند، کشتی دفاع مقدس نیز در میان طوفانها به حرکت در آمد و از پا نیفتاد.
هاشمی در ادامه از مشکلات خویش نیز می گوید. از اینکه در جایگاه فرمانده جنگ چگونه می توانست به بسیجیان مشتاق شهادت بگوید که شهادت؛ هدف نیست،. بلکه وسیله ای است.برای حفظ انقلاب. برای حفظ نظام. هاشمی این را می گوید تا یادآورمان کند آغاز دفاع، آغاز دوباره حفظ نظام بود. هاشمی از مشکلات فرماندهی خود می گوید. تا بگوید فاصله اعتدال و افراط،گاه چقدر باریک می شود فرق شهادت بچه های جنگ با انتحاری های این روزها در همین جاهاست. هر مرگ خویش خواسته ای به شهادت نمی رسد، مگر به رضای خدا.
آقای هاشمی در ادامه از حماسه رزمندگان مصادیق مهمی می گوید. هم از تائید خاطره آن دختر شهید می گوید، هم از انعقاد صنعت موشکی کشور و هم از فتح الفتوحی به نام پیروزی دیپلماسی. با ذکر نکته ای عجیب از صدر اسلام. از صلح حدیبیه. صلحی که صلح نامه اش، نام خدا را نداشت. ولی قرآن، فتح المبین اش خواند!. از صلح نامه ای که پیامبر خدا ص را به تحقیر تنها محمد خواندنش، ولی بر عزتش افزودند. هاشمی این را می گوید تا دوباره بر همگان یادآوری کند، دوری از سطحی نگری متحجرانه را بنام اسلام. همان سطحی نگری اسلامی که همه چیز را در مبارزه می بیند و بس. گویی عزت و خفت اسلام تنها در جنگ و موشک خلاصه شده و بس. هاشمی این را می گوید تا جوانان بدانند نوشیدن جام زهر امام برای چه بود؟. تحمل تحقیر نام پیامبر ص برای چه بود؟ . مگر می شود صلح نامه ای نوشت بی نام خدا، ولی با تأیید خدا؟. پاسخ هاشمی، آری است. همانطور که می شود نوشیدن جام زهری هم به تأیید خدا برسد. عمق اسلام در همین جاهاست. در مذاکره با مشرکان، در مصالحه با مشرکان، اگر به اخلاص باشد. اگر به اعتدال باشد. اگر به مصلحت مردم باشد. فرق مسلمانی امام و صدام در همین جاها بود. در فرق میان اعتدال و افراط. فرق میان بی خویشی و خودخواهی. فرق میان انعطاف و لجاجت. فرق میان عمق و سطح اسلام. فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست/ تا آب ما که منبع اش، الله اکبر است .
روایت مصلحت همچنان باقی است ....
بیش از ظهر دوشنبه روزی است. 31 شهریور 93. مجمع حال و هوای، دفاع مقدس دارد. یاران دیروز آمده اند به دیدار فرمانده. امروز همه سرها را بالا می گیرند و می آیند. اما سالهایی هم بود که اگر می آمدند، باید پاسخ می دادند که چرا به دیدار هاشمی رفته اید؟. چه سخت بود آن روزگار. روزگاری که نامش عدالت بود و رسمش ناجوانمردی و بی عدالتی. راهش حراج تاریخ انقلاب بود و شعارش زنده کردن آنها. روزگاری که فرزندان شهدا، - همین سال گذشته - گلایه اش را به هاشمی آورده بودند. در نامه ای سرگشاده و با امضای 40 نام شهید که مواخذه شده ایم به جرم دلتنگی برای هاشمی. فرقی نمی کرد که نامشان، حمزه جهان آرا باشد یا سید محسن اندرزگو. ژانت مراد مسیحی باشد یا فاطمه کریمی. در روزگار غربت یاران انقلاب، غریبانه دیداری هم با یار، جرم بود. بوی پدران نادیده از هاشمی شنیدن، گناه بود و طلوع دوباره اش را دیدن، آرزو!. روزگاری سخت که گذشت و رو سیاهی اش بر آنان ماند که از بغض علی به حب معاویه در آمدند. گفت: یا رب! دفع من می گوید او، آن گرفتن را نشان می جوید او/ گفت: ستارم، نگویم رازهاش، جز یکی رمز، از برای ابتلاش!.
جلسه، جلسه پرشوری است، رزمندگان دیروز، هر چند امروز در لباس - مثل گذشته ها-، مثل هم نیستند، اما در شور احساس خود به هاشمی، هنوز یکدل اند، آقای هاشمی که وارد می شود گویی دوباره روزگار دهه 60 است که تکرار می شود. شعارها مثل همان روزهاست. صاف و صادق و بی پیرایه. نه لقب دارد و نه درجه. دوباره هاشمی است و بچه های جنگ. البته نه آنها که بعدها سنگ کینه بر سینه فرمانده خویش زدند. بچه های جنگ در بی نشانی هم نام فرمانده را به نانی نمی فروشند. از امتحان تو، ایام را غرض آن است/ که از صفای ریاضت، دلت نشان گیرد! .
اولین سخنران جلسه رزمنده ای است با 90 ماه سابقه جنگ. با قلبی پر از غصه و تحسین. هر دوی اش هم از برای خودش نیست. غصه برای جفای نااهلان به هاشمی و تحسین از برای لطف الهی درصبر و پیروزی هاشمی. جان کلامش را هم در بیتی می گوید و می رود. زنده باشی هاشمی ، ای کوه صبر انقلاب/ در بیابان، تشنه می داند بخوبی قدر آب .
دومین سخنران جلسه معاون تشکل های شاهد بنیاد شهید است.می گوید از جانب 52 تشکل ملی، 130 تشکل استانی و 1100 هیأت مذهبی ایثارگران آمده. برای ابلاغ پیامی به هاشمی، پیامی که هنوز بوی بچه های گردان 505 محرم را می دهد. بوی شلمچه و مجنون. پیامی که هنوز صدای بغض گریه در جشن حنابندان می دهد. پیامی که بوی کلام امام می دهد. بوی کلام رهبر. که هاشمی هرچه داشته و نداشته از 60 سال قبل تا امروز. فدای این نظام و این انقلاب کرده. چه در مبارزه و چه در جنگ. چه رئیس مجلس و چه رئیس جمهور. پیام رزمنده ها، بچه های جنگ و فرزندان شهداء به هاشمی همین است.
نفر سوم سخنرانان مجلس، نماینده مجمع ایثارگران حاضرست. صریح، منصفانه و مشفقانه حرف می زند. اول از نامهربانی ها گلایه می کند و سپس می گوید: آقای هاشمی! وقتی با فرمانده جنگ چنین رفتار بی مهری دارند، دیگر ما چه انتظاری می توانیم داشته باشیم، به نسل امروز چه بگوییم؟. از کدام دفاع مقدس بگوییم؟. مگر نه اینکه امروز تاریخش را اینها تحریف می کنند؟. مگر فرمانده و رئیس ستاد تبلیغاتش را نمی کوبند. آقای هاشمی!، برای جوانان از کدام تاریخ بگوییم؟. از تاریخی که بانیان و مسئولان ارشدش یکسره در مظان تهمتهای ریز و درشتند؟. با میزان حال فعلی افراد و شاخص اش هم شده میزان حال خودشان!. آخرش هم می گوید آقای هاشمی! نه گله می کنیم و نه طلبکاریم. از شما هم هیچ انتظاری نداریم. ما را هم همین دیدار سالی یکبارشما، بس!.
سخنران دیگر فرزند شهید است ،خودش هم البته جانباز انقلاب است. از توصیه های سال قبل آیت الله می گوید و از آنها که به علت کمبود جا، نشد که بیایند. 2 جمله اصلی می گوید و می رود. اول هشداری می دهد به غافلان. همانها که سالهاست در پی فاصله بین رهبری و هاشمی هستند.می گوید از خواب غفلت بر خیزند و اوهام خویش در جامعه جاری نسازند. دوم هم عهدی است که با هاشمی می بندد. هرگز نمی گذاریم تندروها، اعتدال را به چالش بکشند .
سخنران آخر جلسه خانمی است از مجمع شاهد ایران اسلامی. تحفه ای وزین و اطهر برای هاشمی آورده. خاطره ای جاودان از رزمنده ای در پای معبری از مین. از بازگشت سریعش می گوید. از اینکه عده ای فکر کرده بودند که او ترسیده و برگشته!. ولی او آمده بود تا پوتین نوی خود را بگذارد و برود.
به هاشمی که نگاه می کنم گویی بقیه خاطره را خودش بهتر می داند.سعی می کند چشمانش تر نشود، ولی می شود. بهترین شاهد جنگ صدها خاطره اینگونه در دل دارد. خاطره مردانی بزرگ و بی ادعا که نه تنها من�'تی بر مردم خویش نگذاشتند و رفتند،. بلکه شاید روح بزرگشان هم این روزها در رنج کلام مدعیان امروزی باشد که اگر ما نبودیم،مردم چنین می شدند و چنان می شدند. مدعیانی که آماده اند تا هر روز، چماقی از دفاع مقدس بسازند و بر سر این و آن بکوبند. بغض هاشمی شاید از همین مظلومیت مضاعف شهدای جنگ باشد. هرگز نبینی در جهان، مظلوم تر زین عاشقان .
آقای هاشمی بعد از شنیدن این خاطره آغاز سخن می کند، از اینکه چرا جنگ شد؟، چرا جنگ ادامه پیدا کرد؟، چرا جنگ تمام شد؟ و در نهایت آیا ما در جنگ پیروز شدیم یا نه؟. این 4 سوال در واقع 4 رکن اصلی روایت هاشمی است. روایتی از آغاز دفاع تا تسلیم صدام.
هاشمی از آغاز دفاع که می گوید، از کشوری سراپا اختلاف می گوید. از سپاهی تازه شکل گرفته. از ارتشی در آستانه تصفیه. از یک جنگ وسیع برای کشوری با مدیرانی تازه کار. از برنامه ریزی صدام برای فتح یک هفته ای. هاشمی از آغاز دفاع که می گوید. از محسناتش هم می گوید. از اخلاص مردم و رهبری بی سابقه امام. سیاستمداری فقیه و ناخدایی ژرف اندیش.که مردم، باورش داشتند و به اعتبار باورشان، به حکم ولایتش در می آمدند، کشتی دفاع مقدس نیز در میان طوفانها به حرکت در آمد و از پا نیفتاد.
هاشمی در ادامه از مشکلات خویش نیز می گوید. از اینکه در جایگاه فرمانده جنگ چگونه می توانست به بسیجیان مشتاق شهادت بگوید که شهادت؛ هدف نیست،. بلکه وسیله ای است.برای حفظ انقلاب. برای حفظ نظام. هاشمی این را می گوید تا یادآورمان کند آغاز دفاع، آغاز دوباره حفظ نظام بود. هاشمی از مشکلات فرماندهی خود می گوید. تا بگوید فاصله اعتدال و افراط،گاه چقدر باریک می شود فرق شهادت بچه های جنگ با انتحاری های این روزها در همین جاهاست. هر مرگ خویش خواسته ای به شهادت نمی رسد، مگر به رضای خدا.
آقای هاشمی در ادامه از حماسه رزمندگان مصادیق مهمی می گوید. هم از تائید خاطره آن دختر شهید می گوید، هم از انعقاد صنعت موشکی کشور و هم از فتح الفتوحی به نام پیروزی دیپلماسی. با ذکر نکته ای عجیب از صدر اسلام. از صلح حدیبیه. صلحی که صلح نامه اش، نام خدا را نداشت. ولی قرآن، فتح المبین اش خواند!. از صلح نامه ای که پیامبر خدا ص را به تحقیر تنها محمد خواندنش، ولی بر عزتش افزودند. هاشمی این را می گوید تا دوباره بر همگان یادآوری کند، دوری از سطحی نگری متحجرانه را بنام اسلام. همان سطحی نگری اسلامی که همه چیز را در مبارزه می بیند و بس. گویی عزت و خفت اسلام تنها در جنگ و موشک خلاصه شده و بس. هاشمی این را می گوید تا جوانان بدانند نوشیدن جام زهر امام برای چه بود؟. تحمل تحقیر نام پیامبر ص برای چه بود؟ . مگر می شود صلح نامه ای نوشت بی نام خدا، ولی با تأیید خدا؟. پاسخ هاشمی، آری است. همانطور که می شود نوشیدن جام زهری هم به تأیید خدا برسد. عمق اسلام در همین جاهاست. در مذاکره با مشرکان، در مصالحه با مشرکان، اگر به اخلاص باشد. اگر به اعتدال باشد. اگر به مصلحت مردم باشد. فرق مسلمانی امام و صدام در همین جاها بود. در فرق میان اعتدال و افراط. فرق میان بی خویشی و خودخواهی. فرق میان انعطاف و لجاجت. فرق میان عمق و سطح اسلام. فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست/ تا آب ما که منبع اش، الله اکبر است .
روایت مصلحت همچنان باقی است ....