خدایا! خدایا! چه بگویم و چطور بیان کنم حالت آن لحظه ای که خبر شهادت مادرم را فهمیدم. خبر شهادت کسی که زندگیم مدیون او بوده، مادری که چقدر زحمت کشیده است تا ما را به این صورت رسانده است.
شهدای ایران: «مهدی عیدی مراد»، به سال 1343 در دزفول متولد شد. مهدی از نخستین روزهای دفاع مقدس، در جبهه های نبرد حاضر شد و در عملیات های طریق القدس، فتح المبین شرکت کرد و مدت کوتاهی قبل از آغاز عملیات بیت المقدس، در خطوط مقدم نبرد، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
آن چه خواهید خواند، برگی است از دفترچه ی یادداشت های شهید «عیدی مراد» که در 7 بهمن ماه 1360 نوشته شده است. روز 19 آذر ماه 1360، هنگامی که مهدی در خطوط مقدم جبهه حضور داشت، مادرِش، بانو «فاطمه صدف ساز»، در جریان موشک بارانِ شهر دزفول توسط صدامیان، به شدت مجروح شد و چند هفته بعد در بیمارستان به شهادت رسید و این نوشته، به همین مناسبت به رشته ی تحریر درآمده است:
خدایا! خدایا! چه بگویم و چطور بیان کنم حالت آن لحظه ای که خبر شهادت مادرم را فهمیدم. خبر شهادت کسی که زندگیم مدیون او بوده، مادری که چقدر زحمت کشیده است تا ما را به این صورت رسانده است. مادری که با آن لطف و مرحمت خاصی که داشت به ما نوازش می داد، و ما را در دوران زندگی و در مصائب کمک و یاری می کرد.
خدایا ! در آن لحظه اصلا باورم نمی شد و انتظار نداشتم که خبر شهادت مادرم و عزیزم را بشنوم. ولی چه باید کرد؟ تنها چیزی که توانستم در آن لحظه اول خبر شهادت مادرم بگویم آیه ی شریفه ی قرآن کریم بود که می فرماید:«الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون».
آری! بازگشت همه ی ما بسوی خداست و این راهی است که همه ی ما باید بپیمائیم، حال هر انسانی به نحوی این راه را می پیماید. یکی در صراط و راهی که نتیجه اش «اعلی علیین» است و کس دیگر در راهی که نتیجه اش «اسفل السافلین» است.
آری! پس از خواندن این آیه که پشت در خانه خواندم، به داخل اتاق رفته و سجده ی شکر بجا آوردم و خدا را حمد و سپاس و شکرگذاری کردم...1360/11/7
*باشهدا
آن چه خواهید خواند، برگی است از دفترچه ی یادداشت های شهید «عیدی مراد» که در 7 بهمن ماه 1360 نوشته شده است. روز 19 آذر ماه 1360، هنگامی که مهدی در خطوط مقدم جبهه حضور داشت، مادرِش، بانو «فاطمه صدف ساز»، در جریان موشک بارانِ شهر دزفول توسط صدامیان، به شدت مجروح شد و چند هفته بعد در بیمارستان به شهادت رسید و این نوشته، به همین مناسبت به رشته ی تحریر درآمده است:
خدایا! خدایا! چه بگویم و چطور بیان کنم حالت آن لحظه ای که خبر شهادت مادرم را فهمیدم. خبر شهادت کسی که زندگیم مدیون او بوده، مادری که چقدر زحمت کشیده است تا ما را به این صورت رسانده است. مادری که با آن لطف و مرحمت خاصی که داشت به ما نوازش می داد، و ما را در دوران زندگی و در مصائب کمک و یاری می کرد.
خدایا ! در آن لحظه اصلا باورم نمی شد و انتظار نداشتم که خبر شهادت مادرم و عزیزم را بشنوم. ولی چه باید کرد؟ تنها چیزی که توانستم در آن لحظه اول خبر شهادت مادرم بگویم آیه ی شریفه ی قرآن کریم بود که می فرماید:«الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون».
آری! بازگشت همه ی ما بسوی خداست و این راهی است که همه ی ما باید بپیمائیم، حال هر انسانی به نحوی این راه را می پیماید. یکی در صراط و راهی که نتیجه اش «اعلی علیین» است و کس دیگر در راهی که نتیجه اش «اسفل السافلین» است.
آری! پس از خواندن این آیه که پشت در خانه خواندم، به داخل اتاق رفته و سجده ی شکر بجا آوردم و خدا را حمد و سپاس و شکرگذاری کردم...1360/11/7
*باشهدا