شهدای ایران shohadayeiran.com

 شهدای ایران : تدارکات، پشتیبانی و میزبانان جبهه کارهای زیادی بر عهده داشتند. از تهیه تجهیزات و اسلحه گرفته تا تعمیر ماشین آلات و نگهداری آن‌ها . ساخت حمام ها و دستشویی‌های صحرایی، ایستگاه‌های صلواتی و تعمیرگاه‌های سیار نیز توسط این عزیزان انجام می‌شد.

در این میان سازماندهی کمک‌های مردمی و توزیع آب، غذا، پوشاک و امکانات در بحبوحه عملیات، خود داستان دیگری بود. "میزبان جبهه‌ها" که توسط موسسه فرهنگی هنری جنات فکه منتشر شده است، مجموعه خاطرات فرماندهان و رزمندگانی است که در سال‌های دفاع مقدس وظیفه پشتیبانی و میزبانی از رزمندگان را برعهده داشتند. یکی از این خاطرات به روایت «جعفر عبدالله آبادی» و با نگارش «زهرا عابدی» در ادامه می‌آید:

عملیات والفجر3 طولانی شده بود دشمن خیلی مایه گذاشت که بتواند خط را از ما بگیرد و ما را عقب بزند از طرفی تعدادی از نیروهایش در محاصره گیر افتاده بودند و دنبال این بود تا محاصره را بکشند و نیروهایش را نجات دهد ما خیلی امکانات و نیرو و مهمات مصرف کردیم و مهمات‌مان کم آمد. به گردان‌های‌مان نیرو اضافه کردیم و از همه طرف نیرو و یگان کمکی آوردیم. کار به جایی رسید که من برای سازمان تدارکات نصر 5 واقعا امکانات کم آوردم و داشتم دچار مشکل می‌شدم.

منطقه هم طوری بود که دسترسی به امکانات پشتیبانی خیلی سخت بود. چندین بار به شهید اثری‌نژاد خدا رحمتش کند گفتم وضع خیلی خراب است هرچه می‌‌توانی امکانات برای ما بیاور. آن‌ها هم در حد وسع‌شان مهمات آورده بودند اما جواب ما را نمی‌داد. تقریباً 10 دوازده روز از عملیات می‌گذشت و خیلی امکانات مصرف شده بود آنقدر که مهمات‌مان ته کشیده بود من به زاغه گفتم که اگر ازگردان‌ها آمدند مهمات ببرند نگذارید بیایند  داخل زاغه. مهمات را آماده کنید و ببرید جلوی زاغه به آن‌ها تحویل دهید تا متوجه نشوند سنگرهای‌مان خالی است تا روحیه شان را نبازند.

یک روز بعد از ظهر مرتضی قربانی یک دوربین خرگوشی گذاشته بود و منطقه دشت «زرباتیه» را می‌دید گفت بیا برویم از دوربین نگاه ببین چه خبر است. رفتم نگاه کردم دیدم بیابان پر از تانک است ما یک مقدار از تانک‌ها را که شمردیم حدود چهارصد پانصدتا می‌شد. به من گفت امشب می‌خواهند تک کنند و بچه‌ها مهمات می‌خواهند. همینجوری که من از دوربین نگاه می‌کردم آقا مرتضی قربانی گوش من را گرفت و گفت این‌ها آرپی‌جی می‌خواهد گفتم چشم هرچه خدا بخواهد من هرچه در توان دارم می‌آورم. آن شب هرچه که در زاغه مهمات بود یا در عقبه داشتیم آوردیم جلو.

به مسئول زاغه مهمات آقای عطایی گفتم به هیچ کس هیچ چیز نمی‌گویی تا آخرین گلوله می‌دهی برود. تمام که شد بیا به خودم خبر بده که ببینیم چه کار باید بکنیم. من از همان لحظه‌ای که از پشت دوربین آمدم این طرف فقط زیر لب ذکر یا خدا یا حسین و یا حضرت عباس می‌گفتم که تک امشب شوخی نیست. حل این مشکل کار ما هم نیست و کار خداست. خودش باید کمک کند. می‌دانستم که بااین این حجم کم مهمات نمی‌توانیم از پس این عملیات بربیاییم ولی امید داشتم که خدا کمک می‌کند و ما موفق می‌شویم.

 

تدارکات، پشتیبانی و میزبانان جبهه کارهای زیادی بر عهده داشتند. از تهیه تجهیزات و اسلحه گرفته تا تعمیر ماشین آلات و نگهداری آن‌ها . ساخت حمام ها و دستشویی‌های صحرایی، ایستگاه‌های صلواتی و تعمیرگاه‌های سیار نیز توسط این عزیزان انجام می‌شد.

در این میان سازماندهی کمک‌های مردمی و توزیع آب، غذا، پوشاک و امکانات در بحبوحه عملیات، خود داستان دیگری بود. "میزبان جبهه‌ها" که توسط موسسه فرهنگی هنری جنات فکه منتشر شده است، مجموعه خاطرات فرماندهان و رزمندگانی است که در سال‌های دفاع مقدس وظیفه پشتیبانی و میزبانی از رزمندگان را برعهده داشتند. یکی از این خاطرات به روایت «جعفر عبدالله آبادی» و با نگارش «زهرا عابدی» در ادامه می‌آید:

عملیات والفجر3 طولانی شده بود دشمن خیلی مایه گذاشت که بتواند خط را از ما بگیرد و ما را عقب بزند از طرفی تعدادی از نیروهایش در محاصره گیر افتاده بودند و دنبال این بود تا محاصره را بکشند و نیروهایش را نجات دهد ما خیلی امکانات و نیرو و مهمات مصرف کردیم و مهمات‌مان کم آمد. به گردان‌های‌مان نیرو اضافه کردیم و از همه طرف نیرو و یگان کمکی آوردیم. کار به جایی رسید که من برای سازمان تدارکات نصر 5 واقعا امکانات کم آوردم و داشتم دچار مشکل می‌شدم.

منطقه هم طوری بود که دسترسی به امکانات پشتیبانی خیلی سخت بود. چندین بار به شهید اثری‌نژاد خدا رحمتش کند گفتم وضع خیلی خراب است هرچه می‌‌توانی امکانات برای ما بیاور. آن‌ها هم در حد وسع‌شان مهمات آورده بودند اما جواب ما را نمی‌داد. تقریباً 10 دوازده روز از عملیات می‌گذشت و خیلی امکانات مصرف شده بود آنقدر که مهمات‌مان ته کشیده بود من به زاغه گفتم که اگر ازگردان‌ها آمدند مهمات ببرند نگذارید بیایند  داخل زاغه. مهمات را آماده کنید و ببرید جلوی زاغه به آن‌ها تحویل دهید تا متوجه نشوند سنگرهای‌مان خالی است تا روحیه شان را نبازند.

یک روز بعد از ظهر مرتضی قربانی یک دوربین خرگوشی گذاشته بود و منطقه دشت «زرباتیه» را می‌دید گفت بیا برویم از دوربین نگاه ببین چه خبر است. رفتم نگاه کردم دیدم بیابان پر از تانک است ما یک مقدار از تانک‌ها را که شمردیم حدود چهارصد پانصدتا می‌شد. به من گفت امشب می‌خواهند تک کنند و بچه‌ها مهمات می‌خواهند. همینجوری که من از دوربین نگاه می‌کردم آقا مرتضی قربانی گوش من را گرفت و گفت این‌ها آرپی‌جی می‌خواهد گفتم چشم هرچه خدا بخواهد من هرچه در توان دارم می‌آورم. آن شب هرچه که در زاغه مهمات بود یا در عقبه داشتیم آوردیم جلو.

به مسئول زاغه مهمات آقای عطایی گفتم به هیچ کس هیچ چیز نمی‌گویی تا آخرین گلوله می‌دهی برود. تمام که شد بیا به خودم خبر بده که ببینیم چه کار باید بکنیم. من از همان لحظه‌ای که از پشت دوربین آمدم این طرف فقط زیر لب ذکر یا خدا یا حسین و یا حضرت عباس می‌گفتم که تک امشب شوخی نیست. حل این مشکل کار ما هم نیست و کار خداست. خودش باید کمک کند. می‌دانستم که بااین این حجم کم مهمات نمی‌توانیم از پس این عملیات بربیاییم ولی امید داشتم که خدا کمک می‌کند و ما موفق می‌شویم.

برخلاف همیشه که عراق نزدیکی‌های صبح شروع می‌کرد این بار از سرشب حمله را آغاز کرد و جلو آمد. اول کار مهمات داشتیم ساعت 9 شب که گردان‌ها آمدند دادیم رفت 9 و نیم آمدند دادیم رفت. 10 آمدند دادیم رفت. بعد دیدم مهمات دارد کم می‌آید چون عملیات وسیع شده بود مهمات بیشتری مصرف می‌شد حدود 12 شب به جایی رسیدیم که دیگر تقریباً مهمات ته کشید. آقای عطایی به من گفت دو تا وانت بیشتر مهمات ندارم گفتم خدایا خودت به دادم برس.

حدود ساعت 12 و نیم بود و هنوز هیچ گردانی مراجعه نکرده بود که دیدم یکی نفس زنان آمد و گفت چند تا کامیون آوردم زاغه اثری‌نژاد کجاست؟ گفتم چه آوردی؟گفت مهمات. انگار پر درآوردم. باخوشحالی گفتم برو همین بالا اینجا زاغه است. خلاصه 10 پانزده تا کامیون که بیشترش آرپی‌جی بود رسید. یعنی همان چیزی که ما مصرف داشتیم سریع تمام بچه‌های تعمیرگاه را بیدار کردم یکی پای لخت یکی با دمپایی، همه ریختن در زاغه و با بچه‌های خودمان این کامیون‌ها را خالی کردیم. بلافاصله شروع کردیم به آماده‌سازی مهمات. اولین ماشینی که آمد و مهمات خواست ما به لطف خدا و با دست باز خیلی راحت توانستیم مهمات بدهیم حدود 4 صبح با این که بعضی از تانک‌های دشمن از خط ما عبور کرده بود بچه‌های ما توانسته بودند با نارنجک آن‌ها را بزنند. صبح به لطف خدا خط شکست و دشمن کم آورد.

حدود ساعت 12 و نیم بود و هنوز هیچ گردانی مراجعه نکرده بود که دیدم یکی نفس زنان آمد و گفت چند تا کامیون آوردم زاغه اثری‌نژاد کجاست؟ گفتم چه آوردی؟گفت مهمات. انگار پر درآوردم. باخوشحالی گفتم برو همین بالا اینجا زاغه است. خلاصه 10 پانزده تا کامیون که بیشترش آرپی‌جی بود رسید. یعنی همان چیزی که ما مصرف داشتیم سریع تمام بچه‌های تعمیرگاه را بیدار کردم یکی پای لخت یکی با دمپایی، همه ریختن در زاغه و با بچه‌های خودمان این کامیون‌ها را خالی کردیم. بلافاصله شروع کردیم به آماده‌سازی مهمات. اولین ماشینی که آمد و مهمات خواست ما به لطف خدا و با دست باز خیلی راحت توانستیم مهمات بدهیم حدود 4 صبح با این که بعضی از تانک‌های دشمن از خط ما عبور کرده بود بچه‌های ما توانسته بودند با نارنجک آن‌ها را بزنند. صبح به لطف خدا خط شکست و دشمن کم آورد.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار