شهدای ایران: نویسنده وبلاگ بابا عطا می نویسد: دیروز از مادرم خواستم یه چند جمله ای از ماه رمضون هایی که با باباعطا داشت برام تعریف کنه. جالبه؛ جز این توضیح کوتاه؛ خاطره ای نداشت. گفت: هر سال ماه رمضون که از راه میرسید؛ آقاعطا می گفت: بیا فکر کنیم این یک ماه، اصلا من وجود ندارم! خلاصه اینکه تقریبا همه ی ماه رمضون رو از سرکار که میومد خونه و افطار می کرد؛ می رفت مسجدجامع تا صبح و هنگام سحر میومد خونه و همه رو برای سحر بیدار می کرد!!! بعد از سحر هم که دوباره میرفت بیرون تا افطار!
میگما! خوش به حال این بچه های مسجد! چقدر بهشون خوش میگذشته! چه باباعطای خوب و مهربونی داشتند!
از اونطرف؛ خوش به حال باباعطا؛ با این همسر مهربون و باگذشتی که داشته. انصافا خیلی صبر و حوصله میخوادها!!!
اتفاقا چند هفته قبل که توفیق داشتم در خدمت دو نفر از همون بچه های قدیم مسجد بودم، اونها هم به این نکته اشاره کردند که در زیر به چند موردش اشاره می کنم:
ـــ بعضی شبهاي ماه رمضون که با حاج عطا بیرون می رفتیم، بیشتر دنبال راه انداختن كار مردم بود. هر جایی هر گوشه ای احساس می کرد کسی نیاز به کمک داره؛ می گفت: " وایسا ببینیم مشکل این بنده خدا چیه؟" می گفتم: "سید بیا بریم." می گفت: "نه، صبر کن ببینیم واسه این بنده خدا چیکار میشه کرد؟"
ـــ اون زمان، بيش تر از 90 درصد بچه های مسجد، مجرد بوديم و سيدعطا و حاج داوود و حاج محسن و.... متأهل بودند. الان كه زمان گذشته، وقتی فکر می کنم، به نظرم میرسه که اون زمان، در حق خانواده هاي اينها جفا ميشد چون بسیاری از اوقاتشون با ما پر ميشد. اون زمان بعضی از بچه ها مشکلاتی داشتند یا فاصله سنی زیادی با پدراشون داشتند، حاج عطا شنونده ی خوبی برای درد و دل های بچه ها بود. مخصوصا برای بچه هایی که پدراشون پیر بودند یا در قید حیات نبودند، جای پدر رو پر می کرد. ساعت هاي زیادی واسه بچه ها، وقت مي گذاشت و به درخواستشون براي صحبت، "نه" نمي گفت.واسه همین، شهادت سید، واسه بعضی از بچه ها خیلی سخت بود. شاید اگر شهید محمدرضاخدیور بعد از سید، زنده می موند، خیلی براش سخت می گذشت. چون رابطه عاطفی عمیقی با سید داشت. شهیدخدیور چند روز بعد از شهادت سید، تو همون عملیات خیبر به شهادت رسید.
سيدعطا شديدا خانواده دوست بود. با عشق و علاقه ی خاصی، از خانه و بچه ها تعريف مي كرد . براي تشويق بچه ها به ازدواج؛ از شيرين بودن زندگي، لذت بچه و... مي گفت. ولي خيلي از اوقاتش بيرون از منزل، پر ميشد به دليل وظايفي كه داشت؛ گشت ها، آموزش بچه های بسيج، آموزش در پادگان و.... بعضی روزهای تعطيل، بچه های بسیج مسجد رو واسه آموزش، از خزانه پای پیاده مي برد جاده بهشت زهرا سلام الله و پیاده هم برمی گردوند. واسه آموزش خيلي به بچه ها سخت مي گرفت تا اونها رو مقاوم بار بياره. در جایگاه مربي، بسیار جدي بود. با اين وجود بچه ها با عشق و علاقه مي آمدند. در كنار سيدعطا بودن، لطف زیادی داشت.
باباعطا
یه لطفی بفرمایید اگه فرصتی دست داد، دعای خیرتون رو از ما دریغ نکنید. واسه ی همه دعا کن
میگما! خوش به حال این بچه های مسجد! چقدر بهشون خوش میگذشته! چه باباعطای خوب و مهربونی داشتند!
از اونطرف؛ خوش به حال باباعطا؛ با این همسر مهربون و باگذشتی که داشته. انصافا خیلی صبر و حوصله میخوادها!!!
اتفاقا چند هفته قبل که توفیق داشتم در خدمت دو نفر از همون بچه های قدیم مسجد بودم، اونها هم به این نکته اشاره کردند که در زیر به چند موردش اشاره می کنم:
ـــ بعضی شبهاي ماه رمضون که با حاج عطا بیرون می رفتیم، بیشتر دنبال راه انداختن كار مردم بود. هر جایی هر گوشه ای احساس می کرد کسی نیاز به کمک داره؛ می گفت: " وایسا ببینیم مشکل این بنده خدا چیه؟" می گفتم: "سید بیا بریم." می گفت: "نه، صبر کن ببینیم واسه این بنده خدا چیکار میشه کرد؟"
ـــ اون زمان، بيش تر از 90 درصد بچه های مسجد، مجرد بوديم و سيدعطا و حاج داوود و حاج محسن و.... متأهل بودند. الان كه زمان گذشته، وقتی فکر می کنم، به نظرم میرسه که اون زمان، در حق خانواده هاي اينها جفا ميشد چون بسیاری از اوقاتشون با ما پر ميشد. اون زمان بعضی از بچه ها مشکلاتی داشتند یا فاصله سنی زیادی با پدراشون داشتند، حاج عطا شنونده ی خوبی برای درد و دل های بچه ها بود. مخصوصا برای بچه هایی که پدراشون پیر بودند یا در قید حیات نبودند، جای پدر رو پر می کرد. ساعت هاي زیادی واسه بچه ها، وقت مي گذاشت و به درخواستشون براي صحبت، "نه" نمي گفت.واسه همین، شهادت سید، واسه بعضی از بچه ها خیلی سخت بود. شاید اگر شهید محمدرضاخدیور بعد از سید، زنده می موند، خیلی براش سخت می گذشت. چون رابطه عاطفی عمیقی با سید داشت. شهیدخدیور چند روز بعد از شهادت سید، تو همون عملیات خیبر به شهادت رسید.
سيدعطا شديدا خانواده دوست بود. با عشق و علاقه ی خاصی، از خانه و بچه ها تعريف مي كرد . براي تشويق بچه ها به ازدواج؛ از شيرين بودن زندگي، لذت بچه و... مي گفت. ولي خيلي از اوقاتش بيرون از منزل، پر ميشد به دليل وظايفي كه داشت؛ گشت ها، آموزش بچه های بسيج، آموزش در پادگان و.... بعضی روزهای تعطيل، بچه های بسیج مسجد رو واسه آموزش، از خزانه پای پیاده مي برد جاده بهشت زهرا سلام الله و پیاده هم برمی گردوند. واسه آموزش خيلي به بچه ها سخت مي گرفت تا اونها رو مقاوم بار بياره. در جایگاه مربي، بسیار جدي بود. با اين وجود بچه ها با عشق و علاقه مي آمدند. در كنار سيدعطا بودن، لطف زیادی داشت.
باباعطا
یه لطفی بفرمایید اگه فرصتی دست داد، دعای خیرتون رو از ما دریغ نکنید. واسه ی همه دعا کن