شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۵۰۶۴۷
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۷
روي تخت بيمارستان که به هوش آمد، همه اطرافيانش از خوشحالي اشک مي ريختند اما دختر جوان غمي جانکاه در سينه داشت که حتي نمي توانست به چشم هاي مهربان مادرش که او را از مرگ حتمي نجات داده بود نگاه کند، اما وقتي مأمور انتظامي همه را از اتاق بيرون کرد ديگر نمي توانست ماجراي تلخ مرگ و زندگي اش را پنهان کند...
شهدای ایران: دختر ۱۸ ساله به ناچار و به آرامي لب به سخن گشود و ماجراي تلخ و تأسف باري را که ۷ ماه از همه پنهان کرده بود فاش کرد. او به مأمور انتظامي گفت: پدرم کارگر ساختماني است و با دست هاي پينه بسته اش مخارج زندگي و تحصيل ما را فراهم مي کند. او براي سعادت و خوشبختي ما از هيچ کوششي فروگذار نکرد. وقتي به دستان زخمي اش نگاه مي کردم رنج مي بردم و با خودم عهد مي کردم تا با درس خواندن و ادامه تحصيل به جايي برسم که ديگر نگذارم پدرم با اين سختي کار کند. او براي پيشرفت تحصيلي من همه تلاشش را به کار مي برد به طوري که مرا در کلاس هاي آموزش زبان انگليسي ثبت نام کرد و من هر روز براي تقويت دروس مدرسه به اين کلاس ها مي رفتم به همين منظور هم با تقاضاي من يک گوشي تلفن همراه برايم خريد. مدتي بعد در حالي که پياده به طرف آموزشگاه مي رفتم پيامک تلفني برايم ارسال شد. مضمون احساسي و عاشقانه آن پيام که از سوي فرد ناشناسي ارسال شده بود وسوسه ام کرد تا با فرستنده آن تماس بگيرم. آن سوي خط پسر جواني خيلي مودبانه پاسخم را داد و با عذرخواهي عنوان کرد که اشتباه شده است. دقايقي بعد، دوباره تماس گرفت و با چرب زباني مدعي شد که با همين گفت وگوي کوتاه عاشق من شده است و مي خواهد با من ازدواج کند. آن روز من به کلاس نرفتم و حدود ۲ ساعت با او صحبت کردم. روز بعد آرش از من خواست تا براي ديدن او به منزل عمويش بروم که در مسافرت بودند. من هم که خام حرف هاي احساسي او شده بودم به آن جا رفتم ولي آرش به بهانه ازدواج از من سوء استفاده کرد و... حدود يک ماه بعد وقتي فهميدم چه بلايي بر سرم آمده است موضوع را به آرش گفتم، اما او از همين موضوع نيز سوء استفاده کرد و مدام وعده ازدواج مي داد تا اين که يک روز در مدرسه حالم بد شد و مدير مرا با تاکسي تلفني به منزلمان فرستاد. هنوز هم نمي توانستم از اين آبروريزي به کسي چيزي بگويم. افکار و خيالات وحشتناک از برملا شدن ماجرا رهايم نمي کرد و من همه چيز را به بهانه بيماري از مادرم پنهان مي کردم تا اين که روز گذشته حالم وخيم شد و هنگامي که در منزل تنها بودم بيهوش شدم و...

با اظهارات اين دختر، پليس آرش را دستگير کرد و او پس از اعتراف به اغفال دختر جوان راهي دادگاه شد.

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

*خراسان


انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۴۳ - ۱۳۹۳/۰۶/۳۰
1
2
دختري كه به اين راحتي وبا يكبار صحبت كردن خودشو تسليم ميكنه بنظرتون واقعا لايق دلسوزيه؟
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار