دانشگاه که قبول شدم غوغايي به پا شد همه از اين که بالاخره دختري از فاميلمان مهندس مي شود خوشحال بودند مادرم که از همه بيشتر ذوق زده شده بود در کوچه و خيابان و با صداي بلند، مرا «خانم مهندس» صدا مي کرد در مدت کوتاهي خانه مجردي در مشهد اجاره کردم و مشغول تحصيل در رشته معماري شدم. با آن که از اطراف يک شهر کوچک به مشهد آمده بودم خيلي زود دوستاني پيدا کردم هنوز مدت زيادي از آغاز ترم تحصيلي نگذشته بود که نگاه هاي معني دار يکي از همکلاسي هايم توجهم را جلب کرد و اين گونه بود که ارتباط دوستانه من و فرشاد آغاز شد
شهدای ایران: اگرچه چند نفر ديگر از دانشجويان از من خواستگاري کرده بودند ولي من که به شدت فرشاد را دوست داشتم به هيچ کدام از آن ها توجهي نمي کردم از آن روز به بعد ارتباط من و فرشاد به ملاقات هاي خارج از دانشگاه کشيده شد تا حدي که بيش تر اوقات را با هم سپري مي کرديم در کافي شاپ ها ، پارک ها، شهربازي و ... عکس يادگاري مي گرفتيم تا اين روزها به خاطراتي براي بعد از ازدواجمان تبديل شود اما روزي که فرشاد گفت پدر و مادرش با خواستگاري از من مخالفت کردند گويي دنيا بر سرم خراب شد پدر و مادر او معتقد بودند چون من دختري روستايي و کم بضاعت هستم، از نظر فرهنگي و خانوادگي با يکديگر تفاوت داريم و نمي توانيم باهم ازدواج کنيم به همين خاطر فرشاد و خانواده اش به خواستگاري ام نيامدند من که از حرف هاي فرشاد به شدت عصباني شده بودم و نمي توانستم اين وضعيت را تحمل کنم به خواستگاري آرش پاسخ مثبت دادم او پسري مودب و از يک خانواده ثروتمند بود که با يک خودروي گران قيمت وارد دانشگاه مي شد بدين ترتيب من پس از ۳سال ارتباط مخفيانه با «فرشاد» دل به آرش بستم و با هم ازدواج کرديم فرشاد که از اين موضوع بسيار ناراحت شده بود همه عکس هاي شخصي را که کنار يکديگر گرفته بوديم همراه با مطالب زننده اي در فضاي مجازي منتشر کرد. آرش و خانواده اش با ديدن اين تصاوير، نسبت به من بي اعتماد شده اند و مرا دختري هوسران مي دانند.اگرچه با شکايت من فرشاد توسط ماموران پليس فتا دستگير شده است اما نمي دانم چگونه با اين آبروريزي کنار بيايم چرا که زندگي ام بر لبه تيغ قرار گرفته است و هر لحظه ممکن است کار ما به طلاق بکشد...
ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي
منبع: خراسان
ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي
منبع: خراسان