شهدای ایران: همزمان با حملات گسترده رژیم صهیونیستی به غزه بسیاری از شاعران، نویسندگان و هنرمندان کشورمان نیز دست به قلم شدهاند و از مقاومت مردم مظلوم غزه حمایت میکنند. وبلاگ به رنگ آسمان نوشت:
«سرودِ جوان»
پدربزرگ!
خوش به حالِ تو
که انگلیسها تو را زدند
با تفنگهای تازه و تمیزشان
مرا ولی
برادرانِ ناتنی
با دلارهای چرک و نفتخیزشان...
با لباسهای رزمشان
برادرانِ تو به یاریِ تو آمدند
برادرانِ من ولی،
پشتِ دوربین نشستهاند.
«سرودِ باغبان»
چه عطری دارد اینجا
چه عطری دارد اینجا
همینجا کاشتم محبوبهام را
کنارش مریمم را
سپس پایینِ پاشان یاسمن را
تماشا کن هنوز این خاک تازه است
چه عطری دارد اینجا
که باور میکند این عطرها
بوی جنازه است؟
***
صدا کن مادرم را
بگو که باغمان را پس گرفتیم
«سرودِ مادر»
بعد تو چه کس مراقبِ من است؟
بعدِ تو که مثلِ سد محکمی
سبز میشود میانِ راهشان؟
یا که سنگ میزند به عینکِ سیاهشان؟
ارثِ کیست بعد تو
تیلههات؟
تمبرهات؟
سنگهات؟
***
با که حرف میزنم؟
از چه کس سوال میکنم؟
از تو که گلوت را گلوله پاره کرد؟
و دهانت از کلوخها پر است؟
نه!
از تو نه
از خودم سوال میکنم
***
مینشینم و
سنگهات را
مثلِ بذر
در کنارِ قبرِ کوچکت
چال میکنم
«سرودِ پدر»
یک مشت اسکناس
یک سطل آب جو
یک دست کلهپاچه
یک جفت پای زن
این بود
منگولهدار، متنِ وزینِ قبالهات؛
این بود قیمتِ جسدِ پنج سالهات.
«سرودِ عاشق»
حرفهای زیادی از گذشته مانده بود در دلم
بارها
تا مقابلِ درِ سفیدِ خانهتان آمدم،
در زدم،
ولی نشد.
بارها
در دلِ سیاهِ شب
گم شدم.
حال
روی تل خاک
منتظر نشستهام که حرفهای ناتمام خویش را
بازگو کنم
بر فرازِ این خرابهی عزیز
در کنار آن درِ سفید
آمدم که با تو گفتوگو کنم
یاسمن!
من که فکر میکنم
روحِ تو مقابلم نشسته است
یا که شیشهی بلورِ عطرِ تو
در حوالیِ همین کلوخها شکسته است
«سرودِ جوان»
پدربزرگ!
خوش به حالِ تو
که انگلیسها تو را زدند
با تفنگهای تازه و تمیزشان
مرا ولی
برادرانِ ناتنی
با دلارهای چرک و نفتخیزشان...
با لباسهای رزمشان
برادرانِ تو به یاریِ تو آمدند
برادرانِ من ولی،
پشتِ دوربین نشستهاند.
«سرودِ باغبان»
چه عطری دارد اینجا
چه عطری دارد اینجا
همینجا کاشتم محبوبهام را
کنارش مریمم را
سپس پایینِ پاشان یاسمن را
تماشا کن هنوز این خاک تازه است
چه عطری دارد اینجا
که باور میکند این عطرها
بوی جنازه است؟
***
صدا کن مادرم را
بگو که باغمان را پس گرفتیم
«سرودِ مادر»
بعد تو چه کس مراقبِ من است؟
بعدِ تو که مثلِ سد محکمی
سبز میشود میانِ راهشان؟
یا که سنگ میزند به عینکِ سیاهشان؟
ارثِ کیست بعد تو
تیلههات؟
تمبرهات؟
سنگهات؟
***
با که حرف میزنم؟
از چه کس سوال میکنم؟
از تو که گلوت را گلوله پاره کرد؟
و دهانت از کلوخها پر است؟
نه!
از تو نه
از خودم سوال میکنم
***
مینشینم و
سنگهات را
مثلِ بذر
در کنارِ قبرِ کوچکت
چال میکنم
«سرودِ پدر»
یک مشت اسکناس
یک سطل آب جو
یک دست کلهپاچه
یک جفت پای زن
این بود
منگولهدار، متنِ وزینِ قبالهات؛
این بود قیمتِ جسدِ پنج سالهات.
«سرودِ عاشق»
حرفهای زیادی از گذشته مانده بود در دلم
بارها
تا مقابلِ درِ سفیدِ خانهتان آمدم،
در زدم،
ولی نشد.
بارها
در دلِ سیاهِ شب
گم شدم.
حال
روی تل خاک
منتظر نشستهام که حرفهای ناتمام خویش را
بازگو کنم
بر فرازِ این خرابهی عزیز
در کنار آن درِ سفید
آمدم که با تو گفتوگو کنم
یاسمن!
من که فکر میکنم
روحِ تو مقابلم نشسته است
یا که شیشهی بلورِ عطرِ تو
در حوالیِ همین کلوخها شکسته است