رسیدیم خدمت آقا و گفتیم: الان شما رهبر ما هستید، یک نفر را به عنوان نماینده معرفی کنید تا زیاد مزاحم شما هم نشویم. آقا فرمودند: "نه خیر، مسألة اسرائیل و لبنان مربوط به من است و من خودم مسؤول این مسأله هستم."
به گزارش شهدای ایران؛ برخی طلاب حوزه علمیه قم در سال 2003 با سیدحسن نصرالله دبیر کل حزب الله لبنان دیدار کردند. متن ذیل یادداشتی درباره آن روز به یاد ماندنی است:
ساعاتی از شب گذشته بود تا این که بالاخره مکان قطعی ملاقات را به ما اعلام کردند. سریع خود را به محله "حاره حریک" رساندیم. بعد از گذشتن از یک ایست بازرسی خود را به جلوی آپارتمان چند طبقهای که میان آپارتمانهای بلند گم شده بود رساندیم. از گیت بازرسی رد شدیم.
برادران حزبالله ـ که سخت از بر و بچه های خودمان تشخیص داده میشدند ـ اشیاء فلزیمان را گرفتند. دیدار در یک اتاق کوچک، که با صندلیهای فایبرگلاس یا به قول خودمان پلاستیکی! فرش شده بود، انجام شد. دیوارهای اتاق با چند تابلوی ساده که همه نماد مقاومت بودند تزئین شده بود و ما قبل از آمدن میزبان، آنها را تماشا میکردیم.
سید حسن با ابهت همیشگیاش وارد اتاق جلسه شد. احوالپرسی گرمی کرد و روبرویمان نشست. محافظانش هم آرام و جدی دو طرف او نشستند. نماینده ما دقایقی صحبت کرد و سؤالاتی مطرح کرد. سید همان اول غافلگیرمان کرد و با خنده پرسید میخواهید عربی صحبت کنم یا فارسی؟! البته این جمله را فارسی گفت! بچهها گفتند فارسی. گفت بسیار خوب! البته فارسی من ضعیف است و من پنجاه درصد آن را میدانم. ولی در طول صحبت معلوم شد که بسیار مسلط هستند و بدون مکث و با ادبیات صحیح صحبت میکند.
صندلی سید با ردیف جلویی دو متر بیشتر فاصله نداشت. همچنین، مکانی که سخنرانی میکرد، بلندتر از جای مستمعین نبود. تا آخر لبخند بر لبانش بود. خیلی تحویلمان گرفت و نزدیک یکساعت و نیم برایمان سخن گفت. بعد از جلسه با متانت و بزرگواری ایستاد و در چندین نوبت با بچهها عکس یادگاری گرفت. با تکتک بچهها دست داد و ما هم دستش را بوسیدیم.
سپس نصرالله سخنان خود را این گونه آغاز کرد: من فکر کردم چه بگویم، موضوعی که نمیشود با رسانههای گروهی طرح کنیم که مربوط به جمهوری اسلامی، امام(ره) و مقام معظم رهبری هم باشد. برگردیم به 21 سال قبل یا بیشتر، به سال پیروزی انقلاب اسلامی سال 1979. شیعیان لبنان (و اهل سنت) منفعل بودند اما توجه خوبی به امام شد و ایشان تأثیر فراوان بر ملت لبنان داشتند، اقتصادی، فرهنگی و … مخصوصاً در سطح جوانان. جزء پیشگوییهایشان هم هست که: "یهودیان کنار هم جمع میشوند و نابودی آنها زمانی است که انقلابی در شرق شود و یکی از فرزندان انبیاء، همنام یکی از انبیاء بنی اسرائیل قیام میکند."
لبنان پر از شیعه بود و از لحاظ فکری، نزدیک به ایران. بعد از حمله به لبنان در دو ماه حزبالله به وجود آمد. همه جوان بودند. سید عباس موسوی، بزرگترین عالم جریان، 26 ساله بود، و آنچه طبیعتاً باید 20 سال بعد تشکیل میشد دو ماهه تشکیل شد. در این اوضاع امام گفتند ارتش و سپاه بیاید سوریه و لبنان که اسرائیلیها مستقر شده بودند. سپاه آمد و مستقر شد. جمهوری اسلامی ایران هر چه در توان داشت برای لبنان میداد؛ پول، آموزش، کمک فکری.
امام فرمودند: "از صفر شروع کنید و با همین نیروی کم مبارزه کنید که پیروز خواهید شد. من از همین حالا میبینم که پیروزی از آنِ شماست." با خود میگفتیم یعنی چه؟ از حضرت امام خواستیم که در مسأله لبنان یک کسی نماینده شما باشد که مزاحم وقت حضرتعالی نشویم. امام آن زمان فرمودند: نماینده تامالاختیار من آقای خامنهای هستند. آقا هم خیلی با ما مهربان بودند. از زمان انعقاد نطفه حزب الله، آقا مسئول ما بود. ایشان در مسائل اسرائیل کارشناستر از کارشناسان است. خلاصه کار را ادامه دادیم؛ اما امام فرموده بودند تا اخراج کامل ادامه دهید. تا اینکه امام رحلت کرد.
رسیدیم خدمت آقا که الان شما رهبر ما هستید، یک نفر را معرفی کنید تا زیاد مزاحم شما هم نشویم. آقا فرمودند: "نه خیر، مسألة اسرائیل و لبنان مربوط به من است و من خودم مسؤول این مسأله هستم."
آقا خصوصیات تک تک ما را میشناسند. این ارتباط عمیق از مهمترین عوامل پیروزی و از بزرگترین برکات برای حزبالله بود.
*چند قضیه از رهنمودهای حضرت آقا
قضیه اول، یک روز بعد از جنگ دوم خلیج فارس در کنفرانس مادرید، عرب ها و اسرائیلی ها را جمع کردند برای صلح خاورمیانه که آقا هم یک پیام مهم علیه آن داد. همه رفته بودند، رئیس جمهور سوریه، لبنان و ... پشتیبان بینالمللی هم داشتند، مثل آمریکا و شوروی. صلح به نظر ما و همه صاحبنظران قطعی بود. رسیدیم خدمت آقا و گفتیم که ما تنها ماندیم. فرمودند: "درست است که همه دنیا جمع شدهاند ولی من به شما میگویم صلح نخواهد شد و کنفرانس موفق نخواهد بود." در شرایطی بود که تحلیلگران میگفتند کار تمام شد. حتی بعضی آقایان در ایران هم این نظر را داشتند. اسحاق رابین و حافظ اسد با واسطه مذاکره میکردند و نزدیک به توافق بودند.
بعد از حدود یک ماه انتفاضه اول آغاز شد و در کمال ناباوری همگان روند صلح شکست خورد.
*قضیه دوم
در مورد عقبنشینی اسرائیل بود. همه معتقد بودند که محال است عقبنشینی از مرزها آنهم بدون قید و شرط. رفتیم خدمت آقا؛ فرمودند: "من تحلیل شما را قبول ندارم." ولی صریح نفرمودند. بعد از چند روز فرماندهان ما رفتند تهران خدمت آقا. عادتاً اینها طول عمر مسؤولیتشان دو سال بود. لذا عدهای از اینها برای جانشینی فرماندهان شهید آماده شده بودند. ابتدا فقط برای نماز از آقا اجازه گرفته بودیم. بعد درخواست دستبوسی کردیم. بعد خودشان فرمودند که کمی صحبت کنیم. فرمودند: "پیروزی شما خیلی نزدیک است، نزدیکتر از آنچه شما به ذهنتان برسد، همه شما با چشمان خود خواهید دید." و بعد از چند روز ما دیدیم اسرائیل فرار کرد.
*قضیه سوم
مساله سوریه بود. به خاطر سیستم امنیتی بسیار بسته کسی نمی داند داخل سوریه چه میگذرد و ما نمیدانستیم که بعد از مرگ حافظ اسد چه میشود. لذا همیشه نگران بودیم که یک مخالف سر کار بیاید. یک بار که حافظ اسد مریض شد، خدمت آقا رسیدیم و گفتیم برایش دعا کنید، فرمودند دعا میکنم. بعد از مدتی خوب شد. گذشت تا این که بار دیگر حافظ مریض شد. دوباره خدمت آقا رسیدیم که دعا کنید، فرمودند: "البته من دعا می کنم ولی ناراحت نباشید. چون کسی که بعد از او میآید برای شما خیلی بهتر خواهد بود." وزارت خارجه و اطلاعات که هیچ CIA هم نمی دانست چه میشود. به هر حال حافظ فوت کرد و بشار آمد. و جداً وضع ما بعد از فوت حافظ اسد خیلی بهتر شد. به طوری که اسرائیلیها می گویند، نمیدانیم کدام از یک از اینها از دیگری اطاعت میکنند؟ صمیمیت ما با سوریه، اکنون به صورتی است که هر زمان بخواهم با بشار دیدار و تبادل نظر می کنم.
وقتی که ما در جنوب لبنان پیروز شدیم. خدمت آقا رسیدیم و من با تأسف و ناامیدی گفتم: "حضرت آقا هجده سال طول کشید تا حزبالله جنوب لبنان را آزاد کرد، فلسطین چقدر طول خواهد کشید؟!" آقا فرمودند: " حالا که پرسیدید میگویم که اعتقاد دارم آزادی قدس کمتر از آن طول میکشد."
سید حسن در پایان سخنان خود اظهار داشت: آقا در لبنان بسیار محبوب هستند. طوری که در لبنان وقتی شنیده میشود کسی در ایران به آقا انتقاد میکند یا با ایشان مخالفت میشود با تعجب و ناراحتی میگویند که اینها آقا را و قدر او را نمیشناسند. این سرزمین یک روز هم تحت لوای ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام نبوده و شیعه هرگز حاکمیت نداشته تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی 1400 سال شیعه مستضعف و فقیر بود. ما تا سی سال پیش یک مؤسسه یا مدرسه نداشتیم. اما شیعه امروز قویترین طایفه لبنان است. از لحاظ نظامی قویترین نیرو هستیم در لبنان و قابل مقایسه با اسرائیل شدهایم.
حزبالله بزرگترین حزب سیاسی لبنان است. یکی از ممتازترین رادیوها و بهترین شبکه های عربی (المنار) برای حزبالله است. شیعه قویترین جریان را در لبنان دارد و الان دیگران از ما تقیه می کنند. بر عکس گذشته که ما تقیه می کردیم. ما آینده را برای خود میدانیم. "امیدواریم اسرائیل یک روز حماقت کرده به جنوب لبنان حمله کند. زیرا آنچه ما آماده کردهایم، به ذهن شارون هم خطور نمیکند."
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
ساعاتی از شب گذشته بود تا این که بالاخره مکان قطعی ملاقات را به ما اعلام کردند. سریع خود را به محله "حاره حریک" رساندیم. بعد از گذشتن از یک ایست بازرسی خود را به جلوی آپارتمان چند طبقهای که میان آپارتمانهای بلند گم شده بود رساندیم. از گیت بازرسی رد شدیم.
برادران حزبالله ـ که سخت از بر و بچه های خودمان تشخیص داده میشدند ـ اشیاء فلزیمان را گرفتند. دیدار در یک اتاق کوچک، که با صندلیهای فایبرگلاس یا به قول خودمان پلاستیکی! فرش شده بود، انجام شد. دیوارهای اتاق با چند تابلوی ساده که همه نماد مقاومت بودند تزئین شده بود و ما قبل از آمدن میزبان، آنها را تماشا میکردیم.
سید حسن با ابهت همیشگیاش وارد اتاق جلسه شد. احوالپرسی گرمی کرد و روبرویمان نشست. محافظانش هم آرام و جدی دو طرف او نشستند. نماینده ما دقایقی صحبت کرد و سؤالاتی مطرح کرد. سید همان اول غافلگیرمان کرد و با خنده پرسید میخواهید عربی صحبت کنم یا فارسی؟! البته این جمله را فارسی گفت! بچهها گفتند فارسی. گفت بسیار خوب! البته فارسی من ضعیف است و من پنجاه درصد آن را میدانم. ولی در طول صحبت معلوم شد که بسیار مسلط هستند و بدون مکث و با ادبیات صحیح صحبت میکند.
صندلی سید با ردیف جلویی دو متر بیشتر فاصله نداشت. همچنین، مکانی که سخنرانی میکرد، بلندتر از جای مستمعین نبود. تا آخر لبخند بر لبانش بود. خیلی تحویلمان گرفت و نزدیک یکساعت و نیم برایمان سخن گفت. بعد از جلسه با متانت و بزرگواری ایستاد و در چندین نوبت با بچهها عکس یادگاری گرفت. با تکتک بچهها دست داد و ما هم دستش را بوسیدیم.
سپس نصرالله سخنان خود را این گونه آغاز کرد: من فکر کردم چه بگویم، موضوعی که نمیشود با رسانههای گروهی طرح کنیم که مربوط به جمهوری اسلامی، امام(ره) و مقام معظم رهبری هم باشد. برگردیم به 21 سال قبل یا بیشتر، به سال پیروزی انقلاب اسلامی سال 1979. شیعیان لبنان (و اهل سنت) منفعل بودند اما توجه خوبی به امام شد و ایشان تأثیر فراوان بر ملت لبنان داشتند، اقتصادی، فرهنگی و … مخصوصاً در سطح جوانان. جزء پیشگوییهایشان هم هست که: "یهودیان کنار هم جمع میشوند و نابودی آنها زمانی است که انقلابی در شرق شود و یکی از فرزندان انبیاء، همنام یکی از انبیاء بنی اسرائیل قیام میکند."
لبنان پر از شیعه بود و از لحاظ فکری، نزدیک به ایران. بعد از حمله به لبنان در دو ماه حزبالله به وجود آمد. همه جوان بودند. سید عباس موسوی، بزرگترین عالم جریان، 26 ساله بود، و آنچه طبیعتاً باید 20 سال بعد تشکیل میشد دو ماهه تشکیل شد. در این اوضاع امام گفتند ارتش و سپاه بیاید سوریه و لبنان که اسرائیلیها مستقر شده بودند. سپاه آمد و مستقر شد. جمهوری اسلامی ایران هر چه در توان داشت برای لبنان میداد؛ پول، آموزش، کمک فکری.
امام فرمودند: "از صفر شروع کنید و با همین نیروی کم مبارزه کنید که پیروز خواهید شد. من از همین حالا میبینم که پیروزی از آنِ شماست." با خود میگفتیم یعنی چه؟ از حضرت امام خواستیم که در مسأله لبنان یک کسی نماینده شما باشد که مزاحم وقت حضرتعالی نشویم. امام آن زمان فرمودند: نماینده تامالاختیار من آقای خامنهای هستند. آقا هم خیلی با ما مهربان بودند. از زمان انعقاد نطفه حزب الله، آقا مسئول ما بود. ایشان در مسائل اسرائیل کارشناستر از کارشناسان است. خلاصه کار را ادامه دادیم؛ اما امام فرموده بودند تا اخراج کامل ادامه دهید. تا اینکه امام رحلت کرد.
رسیدیم خدمت آقا که الان شما رهبر ما هستید، یک نفر را معرفی کنید تا زیاد مزاحم شما هم نشویم. آقا فرمودند: "نه خیر، مسألة اسرائیل و لبنان مربوط به من است و من خودم مسؤول این مسأله هستم."
آقا خصوصیات تک تک ما را میشناسند. این ارتباط عمیق از مهمترین عوامل پیروزی و از بزرگترین برکات برای حزبالله بود.
*چند قضیه از رهنمودهای حضرت آقا
قضیه اول، یک روز بعد از جنگ دوم خلیج فارس در کنفرانس مادرید، عرب ها و اسرائیلی ها را جمع کردند برای صلح خاورمیانه که آقا هم یک پیام مهم علیه آن داد. همه رفته بودند، رئیس جمهور سوریه، لبنان و ... پشتیبان بینالمللی هم داشتند، مثل آمریکا و شوروی. صلح به نظر ما و همه صاحبنظران قطعی بود. رسیدیم خدمت آقا و گفتیم که ما تنها ماندیم. فرمودند: "درست است که همه دنیا جمع شدهاند ولی من به شما میگویم صلح نخواهد شد و کنفرانس موفق نخواهد بود." در شرایطی بود که تحلیلگران میگفتند کار تمام شد. حتی بعضی آقایان در ایران هم این نظر را داشتند. اسحاق رابین و حافظ اسد با واسطه مذاکره میکردند و نزدیک به توافق بودند.
بعد از حدود یک ماه انتفاضه اول آغاز شد و در کمال ناباوری همگان روند صلح شکست خورد.
*قضیه دوم
در مورد عقبنشینی اسرائیل بود. همه معتقد بودند که محال است عقبنشینی از مرزها آنهم بدون قید و شرط. رفتیم خدمت آقا؛ فرمودند: "من تحلیل شما را قبول ندارم." ولی صریح نفرمودند. بعد از چند روز فرماندهان ما رفتند تهران خدمت آقا. عادتاً اینها طول عمر مسؤولیتشان دو سال بود. لذا عدهای از اینها برای جانشینی فرماندهان شهید آماده شده بودند. ابتدا فقط برای نماز از آقا اجازه گرفته بودیم. بعد درخواست دستبوسی کردیم. بعد خودشان فرمودند که کمی صحبت کنیم. فرمودند: "پیروزی شما خیلی نزدیک است، نزدیکتر از آنچه شما به ذهنتان برسد، همه شما با چشمان خود خواهید دید." و بعد از چند روز ما دیدیم اسرائیل فرار کرد.
*قضیه سوم
مساله سوریه بود. به خاطر سیستم امنیتی بسیار بسته کسی نمی داند داخل سوریه چه میگذرد و ما نمیدانستیم که بعد از مرگ حافظ اسد چه میشود. لذا همیشه نگران بودیم که یک مخالف سر کار بیاید. یک بار که حافظ اسد مریض شد، خدمت آقا رسیدیم و گفتیم برایش دعا کنید، فرمودند دعا میکنم. بعد از مدتی خوب شد. گذشت تا این که بار دیگر حافظ مریض شد. دوباره خدمت آقا رسیدیم که دعا کنید، فرمودند: "البته من دعا می کنم ولی ناراحت نباشید. چون کسی که بعد از او میآید برای شما خیلی بهتر خواهد بود." وزارت خارجه و اطلاعات که هیچ CIA هم نمی دانست چه میشود. به هر حال حافظ فوت کرد و بشار آمد. و جداً وضع ما بعد از فوت حافظ اسد خیلی بهتر شد. به طوری که اسرائیلیها می گویند، نمیدانیم کدام از یک از اینها از دیگری اطاعت میکنند؟ صمیمیت ما با سوریه، اکنون به صورتی است که هر زمان بخواهم با بشار دیدار و تبادل نظر می کنم.
وقتی که ما در جنوب لبنان پیروز شدیم. خدمت آقا رسیدیم و من با تأسف و ناامیدی گفتم: "حضرت آقا هجده سال طول کشید تا حزبالله جنوب لبنان را آزاد کرد، فلسطین چقدر طول خواهد کشید؟!" آقا فرمودند: " حالا که پرسیدید میگویم که اعتقاد دارم آزادی قدس کمتر از آن طول میکشد."
سید حسن در پایان سخنان خود اظهار داشت: آقا در لبنان بسیار محبوب هستند. طوری که در لبنان وقتی شنیده میشود کسی در ایران به آقا انتقاد میکند یا با ایشان مخالفت میشود با تعجب و ناراحتی میگویند که اینها آقا را و قدر او را نمیشناسند. این سرزمین یک روز هم تحت لوای ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام نبوده و شیعه هرگز حاکمیت نداشته تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی 1400 سال شیعه مستضعف و فقیر بود. ما تا سی سال پیش یک مؤسسه یا مدرسه نداشتیم. اما شیعه امروز قویترین طایفه لبنان است. از لحاظ نظامی قویترین نیرو هستیم در لبنان و قابل مقایسه با اسرائیل شدهایم.
حزبالله بزرگترین حزب سیاسی لبنان است. یکی از ممتازترین رادیوها و بهترین شبکه های عربی (المنار) برای حزبالله است. شیعه قویترین جریان را در لبنان دارد و الان دیگران از ما تقیه می کنند. بر عکس گذشته که ما تقیه می کردیم. ما آینده را برای خود میدانیم. "امیدواریم اسرائیل یک روز حماقت کرده به جنوب لبنان حمله کند. زیرا آنچه ما آماده کردهایم، به ذهن شارون هم خطور نمیکند."
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای (حفظ االله ) نماینده و محبوب همه ایرانیان هستند .
و این امنیت مرهون زحمات ایشان است .
و هستند کسانی که قصد تصرف جایگاه ایشان را دارند که بتوانند ظلم و دیکتاتوری در ایران ایجاد کنند . و تا به امروز که موفقیت نداشتند .
یک نمونه این که در ریاست جمهوری ایشان رزمندگان به دانشگاه می رفتند .
و پس از ایشان رزمندگان دفاع مقدس را با اینکه در کنکور هم شرکت کرده بودند به دانشگاه راه ندادند .
از 200 نفری که با بودجه دولتی جبهه و جنگ پس از پذیرش قطعنامه به کلاس کنکور در تهران روبروی دانشگاه تهران رفتیم و کنکور امتحان دادیم .
شاید 10 یا 20 نفری به دانشگاه رفتند و بقیه را مردود کردند ؟!
و رزمندگان را بجای اینکه به دانشگاه بفرستند و یا به جایی معرفی کنند که از حقوقی بهره مند شوند . برگه پایان ماموریت جنگ دادند و بدون حقوق به خانه فرستادند .
سلام به خامنه ای
سلام به شهید
سلام به جانباز
سلام به رزمندگان
که ایران را و اسلام را نجات دادند و محافظت می کنند .
http://khakpour-m.blogfa.com