شهدای ایران shohadayeiran.com

به گزارش شهدای ایران، مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) خطاب به گردانندگان شبکه‌های ماهواره‌ای شیعی گفت: تو می‌خواهی با شبکه‌هایت شیعه را حفظ کنی؟
به گزارش افکارنیوز، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر این مدرسه دینی به مناسبت ماه مبارک رمضان به شرح دعای ابوحمزه ثمالی پرداخته است که بخش چهاردهم آن در ادامه می‌آید:

«إِلَهِی رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِی کَبِیراً فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِی فِی الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ کَرَمِهِ»

*فرستادن هادی در زمین؛ فرض‌ خدا بر خود!

بیان کردیم: پروردگار عالم فقط در صغر سن، ربّ ما نیست. «رَبَّیْتَنِی فِی نِعَمِکَ وَ إِحْسَانِکَ صَغِیراً»، ابتدای قضیّه است، امّا بعد از آن فرمودند: «فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا »، یعنی در همه دنیا، مربّی ما است.

دو، سه جلسه راجع به اینکه چطور پروردگار عالم، مربّی است و انصافاً انسان باید بداند خودش هیچ و در فقر مطلق است، «یا أیُّها الناسُ أنتُمُ الفُقَراءُ إلَی اللّه» ، صحبت کردیم. بیان شد: انسان باید بداند حتّی عمل مستحبّی هم که انجام می‌دهد، باز خودش نیست و پروردگار عالم آن را پرورش داده است.

در این جلسه، چون شب ولادت باسعادت آقاجانمان، امام همام، امام حسن مجتبی(ع) است، می‌خواهیم «ربّانی» را از این دیدگاه بررسی کنیم که در باب هدایت، چطور پروردگار عالم، انسان را پرورش می‌دهد؟

قبلاً در باب بحث امام‌شناسی بیان کردیم که پروردگار عالم بعضی از چیزها را، خودش بر خودش، فرض کرده است. هیچ احدی نمی‌تواند چیزی را بر پروردگار عالم فرض کند، إلّا ذات اقدس ذوالجلال و الاکرام بر خودش! یکی از این موارد، این است که پروردگار عالم رزّاق است. حتّی در روایت بیان شد: گاهی خداوند به احمق، رزق فراوانی می‌دهد، برای اینکه دیگران بفهمند خودشان هیچ‌کاره هستند و «ربّانی» این است. لذا انسان نباید فکر کند که با دودوتا چهارتای خودش است که رزق به دست می‌آورد.

یکی از موارد دیگری که خداوند بر خودش فرض کرده است، فرستادن هادی است، «‏قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» منتها شرط گذاشت و فرمود: « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون». قبل از هبوط فرمود: برای شما هادی می‌فرستم. همان‌طور که بیان کردیم: به صورت ظاهر أبانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما الصّلوة و السّلام) هستند که هبوط پیدا می‌کنند، امّا طبیعی است که هبوط آن دو بزرگوار، هبوط همه بشر است. لذا برای همین است که هم از صیغه جمع استفاده می‌کند و می‌فرماید: «‏قُلْنَا اهْبِطُوا» یا «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» (یعنی «اهبطا» یا «یأتینّکما» که برای دو نفر است، نیامده) و هم «جَمیعاً« را آورده است. یعنی ما هم مشمول این آیه هستیم.

لذا خداوند قبل از ورود به این دنیا فرمود: همه شما هبوط کنید، ولی من شما را یله و رها نمی‌گذارم، «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» و برای شما، از طرف خودم، هادی می‌فرستم. این، فرض است.

*پرورش؛ از طریق هادیان الهی

در اینجا می‌خواهیم بیان کنیم: این «ربّانی» که مورد بحث ما در این چند جلسه است، در باب هدایت چگونه است؟ گاهی پروردگار عالم که پرورش‌دهنده است، خودش مستقیم وارد نمی‌شود و از طریق هادیان الهی خود ورود پیدا می‌کند.

دلیل و برهان آن هم این است:

1. ما جسم هستیم و ذوالجلال و الاکرام جسم نیست.

2. ما محدودیم و ذوالجلال و الاکرام، لایتناهی است.

بارها بیان کردم، ما فعل فاعلیم، حضرت حقّ، فاعل است و ما مفعولیم. پس ما مخلوق هستیم و او خالق است. لذا کلام بما هو کلام حضرت حقّ هم برای ما نیست و باید نازل شود. لذا کلام‌الله، قرآن؛ نازل است. نزول یعنی آن را در سطحی پایین بیاورند که من و شما بفهمیم. معنی نازل این نیست که از آسمان، پایین آمده؛ بلکه آن را نزول می‌دهند تا ما بفهمیم. چون اگر بخواهیم کلام بما هو کلام حضرت حقّ را بفهمیم، باید او ردیف داشته باشد، در حالی که ذوالجلال و الاکرام، احد است و ردیف ندارد. پس نازل است.

پس او خودش احد است و کلامش هم باید نازل شود و از آن طرف هم در دعا - که این هم از ناحیه خود خدا به لسان معصوم است - گفتیم: «فَیَا مَنْ رَبَّانِی فِی الدُّنْیَا»، خدایا! تو من را در همه حالات در دنیا پرورش دادی. پس خداوند چگونه پرورش می‌دهد؟

از طریق هادیان الهی! چون برای خودش فرض کرد که هادی بفرستد. منتها یک شرط گذاشت: «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون». لذا به تعبیری باب اختیار برای ماست و خود خدا این را قرار داده است و فرموده: ما برای شما هادی می‌فرستم و هاید من، ادلّه و براهین را برای شما تبیین می‌کند، منتها دیگر خود شما هستید که تبعیّت کنید یا خیر.

تبعیّت؛ یعنی اطاعت مطلق! «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»، اگر تبعیّت کنید، دیگر نه خوفی دارید و نه حزنی. آرام و با خیال راحت کارهایتان را انجام می‌دهید. چون در بحث «ربّانی» در جلسه گذشته بیان کردم که جدّی انسان باید بفهمد که تکلیف‌مدار است و اصلاً نیازی به نتیجه نیست. این را که نتیجه چه باشد، خودش می‌داند.

لذا به قول آن عارف بالله، چه کسی گفته که دو دو تا همیشه چهارتا می‌شود؟! صورت ظاهر، چهار تا است، امّا گاهی خدا می‌گوید: نه، خودش جورچین را درست کرده و می‌گوید: از همین طریق برو و باید همین کارها را هم انجام دهی، امّا گاهی می‌بینی نتیجه ندارد. می‌خواهد بگوید: من هستم که پرورش می‌دهم، باز فکر نکنی چون این راه را بلد بودی و رفتی، نتیجه گرفتی.

البته این راه را باید بلد باشی و بروی، امّا باز هم باید امورت را به خدا بسپاری، «أُفَوِّضُ أمْرِى إلَی اللّه ِ إنَّ اللّه بَصِیرٌ بِالْعِبادِ». به من گفته‌اند: این راه را برو، می‌گویم: چشم. می‌گویند: از این طریق حرکت کن، می‌گویم: چشم. می‌گویند: به اینجا می‌رسی، می‌گویم: چشم. امّا در یک جایی می‌گوید: نمی‌خواهم برسی و من باز هم باید بگویم: چشم! عبد یعنی این.

لذا خداوند فرموده: ما هادی می‌فرستیم، اگر هر چه هادی گفت، گوش دهید، هیچ خوف و حزنی نخواهید داشت «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون». چرا فرموده که اگر تبعیّت کنید، خوف و حزنی ندارید؟

برای اینکه بعضی‌ها که تبعیّت نمی‌کنند، همین امر باعث می‌شود که إن‌قلت هم بیاورند و بگویند: ما می‌ترسیم، نکند عاقبت ما طور دیگری بشود.

*دو سفارش از سبط اکبر پیامبر(ص) به ما

روایتی از وجود مقدّس امام مجتبی(ع) بیان شده که حضرت فرمودند: «اُوصیکُم بتَقوَى اللّه ِ و إدامَةِ التَّفَکُّرِ؛ فإنَّ التَّفَکُّرَ أبو کُلِّ خَیرٍ و اُمُّهُ».

در ابتدا سفارش به تقوا کردند که معلوم می‌شود همه چیز در بستر تقواست. تازه ماه مبارک رمضان آمده که شاید ما به تقوا برسیم «لَعلّکم تتّقون». یا اینکه فرمود: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَم‏»، این کرامت دادن به انسان، اوج مطلب است که با تقوا به وجود می‌آید؛ چون فرمود: «‏إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»، پس کریم، کسی است که در تقواست. هر که در تقوا بود، کریم می‌شود و هر که أتقی بود، أکرم می‌شود. فلذا اوّلین مطلب، تقواست. اگر انسان، تقوا پیدا کند؛ خیلی از چیزهای دیگر برای او باز می‌شود.

بعد می‌فرمایند: «و إدامَةِ التَّفَکُّرِ»، شما را به تفکّر همیشگی سفارش می‌کنم. چرا؟ می‌فرماید: «فإنَّ التَّفَکُّرَ أبو کُلِّ خَیرٍ و اُمُّهُ»، چون تفکّر، پدر و مادر تمام خیرات است.

*چرا باید تبعیّت کنیم؟

چطور حضرت در اینجا می‌فرمایند: تفکّر، پدر و مادر تمام خیرات است و از طرفی دیگر گفته می‌شود: انسان باید تبعیّت کند؟! منظور از این تفکّر، این است که انسان فکر کند، ببیند پروردگار عالم چه فرمود، نه اینکه من چه متوجّه می‌شوم. لذا منظور این است که نظر من در مقابل نظر پروردگار عالم قرار بگیرد.

پروردگار عالم فرموده: تبعیّت کنید و تمام شد. حالا من باید تفکّر کنم که چرا باید تبعیّت کنم. یک دلیلش این است: اگر من تبعیّت نکنم، هر کسی برای خودش یک نظری می‌دهد، فلذا امّت، امّت تکّه‌تکّه شده می‌شود و هر کس یک طرف می‌رود. در حالی که پروردگار عالم بیان فرمود: همه شما در نماز باید بگویید: «‏اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم». پس یک صراط بیشتر نیست و آن هم صراط مستقیم است که باید بر روی آن قرار بگیرید. چه زمانی می‌توانید؟ آن موقعی که آن مربّی که فرستادم، شما را پرورش بدهد و شما تبعیّت کنید و إلّا اشتباه می‌کنید.

*احساس تفکّر مستقل در مختار و دوری از مقام شهدای کربلا!

کما اینکه بیان کردم: درست است که مختار ثقفی، زحمت کشیده، دل اهل‌بیت را شاد کرده، به شهادت رسیده و اسمش هم در بوق و کرنا شده؛ امّا به هیچ عنوان مقامش به شهدای کربلا که شاید من و شما بعضی از آن‌ها را اسماً هم نمی‌شناسیم، نمی‌رسد.

اگر از عموم مردم بپرسید: این هفتاد و تن شهدای کربلا چه کسانی هستند؟ فقط حضرت علی اکبر، حضرت علی اصغر، حضرت ابالفضل العبّاس و ... را نام می‌بریم و اسم حرّ را هم می‌دانیم. امّا سایر شهدای کربلا را دیگر نمی‌شناسیم و اسمشان را نمی‌دانیم. در حالی که اسم مختار را می‌دانیم. ولی مختار با همه زحماتش، هرگز به مقام شهدای کربلا نمی‌رسد. چرا؟

دلیلش این است: مختار احساس می‌کرد خودش دارای تفکّر است. گفت: اشتباه است که وجود مقدّس امام مجتبی(ع) برود بجنگد، کوفیان وفا ندارند، من نمی‌روم. این، غلط محض است، نتیجه ندارد و شکست هم می‌خورند.

اتّفاقاً هر چه مختار گفت، درست از کار درآمد. به پای مبارک امام هم ضربت خورد و نزدیک بود که ایشان به شهادت برسند.

لذا مختار، احساس می‌کرد که خودش دارای تفکّر مستقل است، نه تفکّری که در بستر ولایت است.

پس این را به عنوان یک کد به ذهنتان بسپارید: تفکّری، تفکّر است که در بستر ولایت باشد. در تفکّر مستقل، همزات است، «أعوذ باللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین». گفتیم: همزات، جنگ نرم شیطان است که برای هر کسی یک طور می‌آید. به آرامی ورود پیدا می‌کند، امّا او را بیچاره می‌کند. گاهی هم فکر می‌کند دارد دین‌داری می‌کند، امّا به سوی بی‌دینی می‌رود و نمی‌داند.

*علّت پذیرش صلح از لسان مبارک امام حسن مجتبی(ع)

در کتاب بسیار عالی و خوب علل‌الشّرایع از أبی‌سعید آمده - سندها، سندهای قوی و عالی است - که به وجود مقدّس امام مجتبی(ع) عرضه می‌دارد: ای پسر رسول خدا! برای چه با معاویه آشتی کردید و صلح او را پذیرفتید، در حالی که می‌دانید حقّ با شماست، نه معاویه و دیگر اینکه می‌دانید به درستی که معاویه، گمراه و طغیانگر است.

حضرت فرمودند: أباسعید! آیا من حجّت پروردگار عالم بر خلقش هستم یا خیر؟ آیا من امام بر مردم بعد از پدرم هستم یا خیر؟ - حضرت مجبور شدند که به این سبک جلو بیایند، تازه آن هم در مقابل أباسعید که از نزدیکان است - أباسعید می‌گوید: عرضه داشتم: بله یابن رسول الله!

حضرت فرمودند: آیا من کسی نیستم که پروردگار عالم برای پیغمبرش و پیامبر برای ما شأن قائل شد؟ عرضه داشت: بله. فرمودند: پیامبر در شأن من و برادرم چه فرمودند؟ مگر نفرموند: حسن و حسین، امام و پیشوای امّت هستند، چه قیام کنند، چه صلح «قَامَا أَوْ قَعَدا»؟ گفت: بله یابن‌رسول‌الله! حضرت فرمودند: پس من امام هستم. اگر قیام کنم، امام هستم. اگر صلح کنم، باز هم امام هستم.

یعنی امام، حکمیت قضیّه را می‌داند و شما نمی‌دانید. لذا این، اوّلین تذکّر حضرت بود که بدانید من امام هستم، چه قیام کنم، چه صلح کنم. بالاخره من امام هستم و پیامبر هم این‌گونه فرمودند. به تعبیری زبان حال امام این است که می‌فرمایند: در قضیّه امامت و حکمت قضایا، شک نکن. این‌طور نیست که تو بفهمی او در باطل است و من ندانم! من که خودم اوّل برای جنگ با او رفتم. من امام هستم و امام می‌داند.

بعد حضرت می‌فرمایند: امّا اباسعید! علّت مصالحه من با معاویه، همان علّتی بود که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص)، به واسطه آن، با قبایل بنی‌ضمره و اشجع و اهل مکّه در هنگام بازگشت از محلّ حدیبیّه، مصالحه کرد.

بحث صلح حدیبیّه، بحث مفصّلی است که الآن نمی‌توانیم وارد آن شویم. امّا معلوم است که حتّی خود پیامبر هم خیلی تمایل به آن صلح نداشتند.

حضرت توضیح می‌دهند و می‌فرمایند: اتّفاقاً آن‌ها یعنی قبایل بنی‌ضمره و اشجع و  اباسفیان که به قرآن کریم، کافر بودند. امّا پیامبر چند جا را فرمود که اگر مردم به آنجا پناه ببرند، در امان خواهند بود و یکی از آن‌ها خانه اباسفیان بود. یعنی جالب است که فرمود: هر کس به خانه دشمن من (اباسفیانی که همه شیطنت‌ها به واسطه او بوده) برود، در پناه است!

حضرت فرمودند: معاویه و اصحابش هم طبق تأویل و تفسیر آیات قرآن کریم، نه تنها بر حقّ نیستند، بلکه کافر هستند.

حالا درد امام را ببینید که با چه زبانی، آن هم به خصّیصینشان بیان می‌کنند و می‌فرمایند: ای ابا سعید! حال که من از سوی خدا، امام و پیشوای شما هستم و خداوند ما را معرّفی نموده است، جایز نیست من را به نادانی متّهم کنید!

یعنی به تعبیری امام می‌فرمایند: روا نیست که بگویی تو نمی‌دانی و من می‌دانم، مگر می‌شود من ندانم؟! من تازه دارم برای تو چیزی می‌گویم که تو نمی‌دانی. من می‌گویم: طبق تأویل و تفسیر آیات قران کریم و مجید الهی، معاویه و اصحابش، کافر هستند و ما اصلاً به جنگ کفّار رفتیم. تو حقّ نداری من را به نادانی متّهم کنی و بگویی که بجنگم یا نجنگم.

حضرت در ادامه فرمودند: به نظر شما، حکمت کار من ناشایست است. ولی حکمت کار من، مثل حکمت کار حضرت خضر نبی است.

حضرت خضر در کشتی نشست و کشتی را سوراخ کرد. موسی‌بن‌عمران تعجّب کرد و با خود گفت: کدام آدم عاقل می‌آید کشتی را سوراخ کند که هم خودمان غرق بشویم و هم مردم؟! این چه کسی است که من به دنبال او راه افتادم؟! امّا از طرفی هم می‌داند که خدا گفته: اگر می‌خواهی حکمت یاد بگیری، به دنبال او برو. امّا طاقت نیاورد و اعتراض کرد.

یا اینکه در ادامه همراهی موسی‌بن‌عمران با خضر، خضر پسری را به قتل رساند. موسی باز هم متعجّب شد و گفت: مگر او قاتل است؟!

لذا حضرت فرمودند: آیا نمی‌دانی وقتی خضر کشتی را سوراخ کرد و آن بچّه را کشت و دیوار خراب را برپا کرد، موسی که با او بود (آن هم چه کسی؟! موسی‌بن‌عمران که بعدها کلیم‌الله شد. هر چند در آن زمان رسالت نداشت، امّا فی‌ذاته رسول بود و رسالت در او بالقوّه وجود داشت، امّا بالفعل نشده بود)، از این افعال او عصبانی شد.

یعنی موسی‌بن‌عمران به خاطر شبهه‌ای که برایش پیش آمده بود، از خضر نبی عصبانی شد که آن هم ندانستن حکمت افعال حضرت خضر بود. در حالی که بنا نیست همیشه حکمت قضایا عنوان شود.

*خطری در کمین مدّعیان و صاحب نظران!

مطلبی بگویم که خیلی جالب است. البته ما به آن نمی‌رسیم، شاید مخلَصین (مخلِصین هم نه) به آن برسند و آن، این است: قرآن می فرماید: «الم، ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین»، حال، این متّقین چه کسانی هستند؟ «الّذین یؤمنون بالغیب»، آن‌هایی که مطیع هستند، می‌دانند که این ایمان به غیب، اثر دارد.

در جلسه گذشته نکته جالبی را بیان کردم که گفتم این را به عنوان کد به ذهن بسپارید و آن اینکه وقتی حضرت ثامن الحجج، ولایتعهدی را پذیرفت، بزرگان و علمای علویون ناراحت شدند و إن‌قلت آوردند. بعضی‌ها در امامت امام شک کردند، چون خودشان را صاحب معرفت می‌دانستند و می‌گفتند: این قضیّه به امامت نمی‌خورد، هیچ کدام از اجداد طاهرین شما با این خلفای غاصب نساختند و خلفا هم آن‌ها را زندان کردند و به شهادت رساندند. حداقل پدر خودتان هفت سال زندان بودند. آن‌وقت شما می‌خواهید بروید ولایتعهدی این پسر هارون را بگیرید؟! نعوذبالله ریاست‌طلب نیستید؟!

لذا همان‌طور که بیان کردم، توده مردم به استقبال امام می‌آمدند، امّا آن‌هایی که مدّعی و صاحب‌نظر بودند، به امام ایراد و اشکال می‌گرفتند. لذا کسی که مطیع محض شود، چیز دیگری است.

حالا در همین مورد که کسی که اعتقاد دارد، به جوانب قضیّه کار ندارد و فقط می‌داند که باید معتقد بماند، داستانی را بیان می‌کنند و آن اینکه پیرزنی شنیده بود که آیه‌الکرسی خانه را حفظ می‌کند. او به خانه دامادش رفته بود، شب شده بود، ترسید که آیا من در خانه را بستم یا خیر؟ یک‌ باره یادش افتاد که گفتند: آیه‌الکرسی، خانه را محافظت می‌کند. او سواد نداشت و آیه‌الکرسی را بلد نبود. همان موقع گفت: آی کرسی کرسی کرسی! می‌گویند: اتّفاقاً همان لحظه هم دزدی داشته از دیوار منزل او بالا می‌رفته، تا می‌آید دستش را به لبه دیوار بگیرد و بالا برود، دستش به سیم برق می‌خورد و می‌افتد. همان کرسی کرسی کار خودش را کرد و آن بیچاره را هم به کشتن داد! خلاصه گاهی هم می‌بینی این‌ طوری است؛ یعنی این اعتقاد، خیلی عجیب است. امّا بعضی‌ها که اعتقاد ندارند، حتّی با اینکه کنار امام رشد کرده‌اند، احساس می‌کنند دیگر کسی شده‌‌اند و این خیلی غلط است.

یک اخطاری به همه‌مان بدهم. اخطار شدید! عزیزان! اگر یک لحظه فکر کنیم ما در این راه آمدیم، حالا رشد کردیم - مگر بنا نیست رشد کنیم؟ بله، امّا ما نباید فکر کنیم رشد کردیم؛ آن کسی که بناست ما را رشد بدهد، خودش رشد می‌دهد – بگوییم: من که دیگر رشد کرده‌ام، من که دیگر بعضی از مراحل را گذرانده‌ام، هما‌جا بدبختیم.

بارها عرض کرده‌ام هر کس ولو به لحظه‌ای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. بگوید: من رشد کردم، سقوط کرده است.

گاهی بعضی‌ها کنار امام معصوم بودند بعد از یک مدّتی که فکر کردند خب رشد کرده‌اند، خودشان هم آرام آرام صاحب نظر شده‌اند، بالاخره از امام مطالب را دیده‌اند، بعد جورچین را جلوی خودشان می‌گذارند و دو دوتا، چهارتا را می‌کنند، می‌گویند: فلان فعل امام، با این قاعده‌ای که ما خودمان هم از امام گرفته‌ایم، نمی‌خواند و نسبت به آن فعل امام در شک می‌رود. می‌دانید چرا؟ برای اینکه احساس کرده رشد کرده است.

*فقیر بودن و چشیدن شیرینی آن!

لذا عزیزان! یک نکته اخلاقی عرض می‌کنم که خدا گواه است اگر این‌طور بشود، برنده‌ایم. می‌گویم خدا گواه است، آن هم دل شب، آن هم ماه مبارک رمضان. اگر بدانیم همیشه فقیریم و نه تنها فقیریم – دقّت کنید، می‌خواهم طور دیگری به شما بگویم- بلکه روزو به روز فقیرتر می‌شویم، آن قدر مزه می‌دهد، آن قدر شیرین می‌شود.

بنا نیست ما آقا بشویم. اصلاً در دنیا آمده‌ایم که عبد بشویم. ما در دعا می‌گوییم: «سیّدی و مولای»، چرا می‌گوییم «سیّدی»؟ یعنی بدانم من آقا بشو نیستم. هر کسی فکر کند از طریق درس خواندن -حالا چه از طریق حوزه و چه از طریق دانشگاه و چه طرق دیگر- بناست آقا بشود، بدون رودربایستی احمق است. اتّفاقاً این راه‌ها باید انسان را ببرد به این سمت که بداند هیچ است، آقا نیست بلکه روز به روز فقیرتر می‌شود. به فقر خودش بیشتر پی ببرد نه اینکه فکر کند بناست من آقا بشوم. بعضی‌ها فکر کرده‌اند آمده‌اند آقا بشوند، باخته‌اند. گاهی حتّی کنار امام است و این خطر است.

یک آقایی خودش بعد از مدّتی بیان کرد که مجلس مرحوم دولابی می‌رفتم. ایشان می‌فرمود: حالا خیلی اینجا نیا، مجلس‌های دیگر هم برو. من نمی‌فهمیدم یعنی چه؟! می‌گفتم: چرا آقا این‌طوری می‌گویند؟! بعد گفتم حتماً آقا می‌خواهند ببینند ما چقدر مصرّ هستیم. به همان ترتیب ایستادیم و ادامه دادیم. بعد از فوت آقا من دیگر گفتم: خب آقا می‌گفتند برویم فلان جا، فلان آقا هست که اهل معناست، اهل معرفت است - مثلاً یکی از آقایان مثل آیت‌الله خوشوقت است که این‌طوری است و ... – بعد ‌گفتم: ما که دیگر خودمان پیش آقای دولابی رشد کردیم! همین اینجا که انسان فکر کند رشد کرده است، بیچاره می‌شود.

اتّفاقاً این بزرگان گوش ما را می‌گیرند و می‌آورند که به ما بگویند: تو روز به روز نگاه کن و ببین فقیرتر هستی، امروزت نسبت به دیروزت فقیرتری، فردایت نسبت به امروز فقیرتری، نه اینکه رشد کردی و آقا شده‌ای؛ چون اصلاً این راه، راه آقایی نیست. رشد این راه در این است که انسان بفهمد فقیرتر است. - به فارسی خودمانی بگویم شاید در ذهنمان خوب جا بیفتد - بفهمد روز به روز گداتر می‌شود. «عبدٍ ذلیلٍ خاضعٍ خاشعٍ باعثٍ مسکینٍ مستکینٍ مستجیرٍ ....» همین‌طور دائم بگو، نه اینکه فکر کنی آقا شدی؛ اگر این‌طور فکر کنی، باختی.

لذا این وسواس الخنّاس، این همزات که گاهی برای مؤمنین این است – که باز هم یادآوری‌ می‌کنم، چون جنگ نرم است، یعنی بلد است برای هر کسی یک طوری کار کند. - که می‌گوید: دیگر تو الحمدلله رشد کردی! ای بشر! کی از این خواب غفلت بیدار می‌شوی؟! «نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ». عرض کردم این «نبهّنی» سیلی زدن برای هشیار کردن است. یک سیلی‌هایی بزنند که از این خواب غفلت بیدار شویم.

گاهی علم است؛ البته گفتم در حقیقت سواد است که «العلم حجاب الأکبر» می‌شود امّا چون ظاهرش علمی است، به آن علم می‌گویند وإلّا علم این‌طور است که «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ». مگر می‌شود کسی با نور باشد و باز هم در ظلمت باشد؟! جمع ضدّین محال است. یا الآن اینجا روشن است یا تاریک؛ مگر می‌شود هم روشن باشد، هم تاریک؟! بله امکان دارد بگویند یک گوشه تاریک است امّا این‌جایی که روشن است، دیگر تاریک نیست. لذا اگر علم نور است، پس حجاب نیست. آنکه حجاب است، سواد است. چون ظاهرش، ظاهر علمی است، فریب می‌خوریم.

*عدم صلح با معاویه و نابودی کامل شیعیان!

وامصیبتا! کنار امام است، فکر کرده می‌داند. امام فرمود: مثل ما، مثل حضرت خضر است که موسی بن عمران - که موسی هست و بعدها کلیم الله می‌شود و بناست آن مقام والای صاحب کتابی به او داده شود. مگر بین صد و بیست و چهار هزار پیغمبر چند نفرشان صاحب کتاب هستند؟! – نزد او کم آورد. آن‌وقت من و تو فکر می‌کنیم که اگر همین‌طور خودمان جلو برویم، می شود. می‌گویم: من که دیگر پیش فلانی رشد کردم! ای داد!

حضرت فرمودند: که موسی وقتی حقیقت امر را دریافت، راضی شد. شما هم حقیقت امر را نمی‌دانید. شما جاهل به حکمت عمل من هستید.

حضرت فرمودند: اگر من با معاویه صلح نمی‌نمودم، احدی از شیعیان ما روی زمین باقی نبود مگر اینکه به قتل می‌رسید.

چون اتّفاقاً معاویه با این فریبی که در آستین داشت، می‌خواست همین کار را بکند. زمان امیرالمؤمنین(ع) قرآن‌ها را به نی کردند و بعدش مردم فهمیدند که فریب دادند امّا این دفعه گفت: این کار را نمی‌کنم. پیشنهادی می‌دهم که می‌دانم حسن بن علی نمی‌پذیرد. چون در تاریخ بخوانید اتّفاقاً امام حسن بن علی(ع) وقتی در جنگ جلو می‌رفت، گاهی امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمود: مواظبش باشید؛ چون خیلی بی‌محابا جلو می‌رفت و هیچ کس در شجاعت و شمشیر زدن و لشگر را در هم کوبیدن، مثل وجود مقدّس امام مجتبی(ع) نبود. - متأسۀفانه بعضی عوام این-طور می‌گویند که مثلاً امام حسین(ع) خیلی شجاع بود امّا امام حسن(ع) برعکس این‌طور نبود. - لذا معاویه باور نمی‌کرد امام حسن صلح کند. گفت: او نمی‌پذیرد و یکی کاری می‌کنم که همه را از دم از بین ببرم. تاریخ هم وقتی ثبت کند، می‌گویند مقصّر خودشان بودند.

به تعبیری معاویه گفت: من به امام حسن(ع) می‌گویم: آقا! وقتی انسان‌ها پشت میز قرارداد می‌نشینند که صلح را درست ‌کنند، دو طرف می‌نشینند. یکی این می‌گوید و یکی آن امّا من می‌گویم تو مگر نمی‌گویی: من می‌خواهی فریب بدهم؟! بیا یک ورقه خالی سفید به تو می‌دهم و تو هر چه خواستی، بنویس. این دفعه که نه فریب است، نه قرآن به نی است، نه هیچی! من یک ورقه سفید می‌دهم، تو هر چه دلت خواست بنویس، من امضاء می‌کنم. اصلاً بیا این برگه مهر زده، تو فقط بنویس. دیگر بهتر از این؟!

حالا امام می‌آمد و قبول نمی‌کرد. آن‌ وقت تاریخ چه می‌گفت؟! گرچه گفتم معاویه هم فکر نمی‌کرد، امام قبول کند. می‌گفت: این کسی است که می‌داند ته قضیه چیست این‌ها علمِ به مطالب دارند. او می‌داند ما داریم مکر می‌کنیم. از طرفی هم با آن شجاعت‌هایی که از امام حسن دیده بود، باور نمی‌کرد تو عقب‌نشینی ‌کند. می‌گفت: این بدتر از امیرالمؤمنین است و ابداً عقب‌نشینی بکن نیست. چون یک بار هم که در صفین فریب خوردند الآن منتظر است و می‌گوید تا آخرش می‌رویم. پس برای من هم الآن وقت خوبی است که من هم تا آخرش می‌روم، سران سپاه را که خریدم و همه کار می‌کنم تا همه را قلع و قمع ‌کنم. - که من بعضی از مطالب را آورده بودم که بگویم چگونه در مدینه نفوذی فرستاد و بعد حضرت چگونه از کوفه به مدینه آمد و آن‌وقت چه زمانی از کوفه آمد که حالا دیگر وقت نشد - اتّفاقاً برعکس شد؛ هوشیاری امام این بود که شیعه را حفظ کرد.

لذا امام می‌فرمایند: من اگر صلح نمی‌کردم روی زمین احدی از شیعیان ما - نه فقط اهل‌بیت - باقی نمی‌ماند مگر اینکه به قتل می‌رسید؛ یعنی الآن من و شما نبودیم، الآن چیزی به نام مهدیه نبود، چیزی به نام سینه‌زنی نبود، چیزی به نام یابن‌الحسن نبود، چیزی به نام جمکران و مسجد سهله نبود. همه این‌ها برکت همان صلح امام حسن مجتبی(ع) است. امّا طرف نمی‌داند دیگر. وقتی نمی‌داند، این‌طور سؤال می‌کند.

احساس دانستن، نه احساس آموختن و سقوط!

باز شیخ صدوق آن آیت عظمی در علل الشّرایع به اسنادی از سدیر نقل می‌کند که می‌گوید به همراه فرزندم نزد امام باقر رفتم. الله اکبر! چقدر مردم عجیب غریبند! دقّت کنید. امام حسن(ع) صلح کرده و خودش هم دلیلش را می‌فرماید و بعد هم به شهادت رسیده. بعد امام حسین(ع) امام شده و ایشان هم به شهادت رسیده. بعد هم مدّت امامت، امام زین‌العابدین(ع) تمام شده و مسموم شده و به شهادت رسیدند، حالا زمان امام باقر(ع) است. یعنی ببینید بعد از این همه سال، باز هم دارد سؤال می‌کند! چه کسانی؟! فقط آن کسانی که مدّعی‌اند می‌دانیم! هشیار باشیم این ظاهر دانستن فریبمان ندهد - این را قبلاً تعریف کرده‌ام امّا باز می‌گویم. حاج آقای حلوایی که بعدها هم یار خود آقا شد، محضر آیت‌الله العظمی ادیب، آن ابوالعرفا، آمد. گفت: آقا! ما می‌خواستیم در این لباس روحانی برویم، ولی مرحوم ابوی نگذاشت. معمولاً می‌گویند: عجب! حیف شد! تو آدم به این خوبی، ای کاش در این راه می‌رفتی و ...، امّا اوّل جمله‌ای که آقا به ایشان فرمودند، گفتند: الحمدلله. خود ایشان به من فرمود که من کمی هم پکر شدم که چه بد زد توی ذوقم! به تعبیر جوان‌ها زد توی پرمان. بعد آقا فرمودند: خدا بعضی‌ها را می‌داند نباید وارد شوند، چون آن موقع احساس دانستن می‌کنند، نه آموختن. این جمله قشنگی است! بعضی در بعضی مطالب علمی که وارد نمی‌شوند، احساس دانستن می‌کنند، نه آموختن. اگر طلبه‌ای احساس دانستن کند، گرفتار می‌شود و نمی‌آموزد -

*عدم صلح امام حسن(ع) با معاویه و فاجعه بزرگ!

سدیر می‌گوید که من همراه فرزندم محضر وجود مقدس امام باقر(ع) - عرض کردم ببینید چقدر از زمان امام مجتبی(ع) گذشته – رفتیم. حضرت می‌داند سدیر جز صحابه عالم زانو زده و تلمذ کرده محضر وجود مقدّس زین العابدین(ع) است و فهمید او یک زوری دارد آرام آرام در یک احساساتی لنگ می‌زند. لذا خودشان اشاره کردند و فرمودند: سدیر! رفتار و عملکرد خودت را به ما بگو. آن چنان که هستی تا اگر گرفتار تفریط شده باشی تو را ارشاد کنیم. سدیر هم از این جهات سلیم است، لذا بسیار خوشش آمد. می‌گوید: دو زانو محضر آقا رفتم، عرض کردم: آقا! چه بگویم؟ حضرت فرمودند: می‌دانم چه می‌خواهی بگویی. تو چیزی نگو، من نیاز تو را به تو می‌گویم.

بعد حضرت فرمودند: علمی که پروردگارعالم به پیامبر(ص) داد، نزد امیرالمؤمنین(ع) قرار داد. هر که آن را بشناسد مؤمن است و هر که آن را کتمان کند کافر است. آن علم بعد از امیرالمؤمنین(ع) به امام مجتبی(ع) داده شد، درست است؟ سدیر می‌گوید: دیگر طاقت نیاوردم، خودم به حضرت گفتم: آقا! پس چطور است که امام مجتبی، حسن بن علی(ع) که این مقام را داشت، امر خلافت را به معاویه واگذار کرد؟!

ببینید امام مجتبی(ع) خودش قبلاً این مطلب را فرموده و فکر هم نکنید که سدیر یک آدم عادی بوده است. خیر، الآن هم که از سدیر یاد می‌کنیم، می‌گوییم که مقام والایی دارد.

امام فرمودند: ساکت باش چون امام به آنچه که انجام می‌داد آگاه‌تر بود و اگر آن کار را انجام نمی‌داد، فاجعه بزرگی رخ می‌داد.

فاجعه بزرگ چیست؟ خود حضرت بیان کرده که دیگر شیعه‌ای نمی‌ماند.

*لعن علنی؛ حفظ تشیّع یا گسترش شیعه‌کشی؟!

آه که بعضی واقعاً چقدر نفهمند! نمی‌دانم چرا گوش نمی‌دهند! الآن اگر امام المسلمین، رهبر عظیم‌الشّأنمان می‌گویند که نباید لعن را علنی بیان کرد، نباید بیان کنید. چرا متوجّه نیستید آن آقایانی که شبکه می‌زنند و وفات عایشه همسر پیامبر را جشن می‌گیرند و لعن می‌کنند و ... .

البته نمی‌گوییم از عقایدمان عقب‌نشینی کنیم. خیر، آن‌ها بحث‌های علمی است و تاریخی که انسان می‌نشیند اثبات می‌کند. همان‌طور که علّامه عسکری در کتاب «عایشه، ام‌ّالمؤمنین» - به همه، به خصوص اعزّه روحانی، طلبه‌های عزیز و دانشجویان گرامی توصیه می‌کنم: حتماً این کتاب علّامه عسکری را بخوانید. من می‌خواهم بگویم فرض است بخوانید - با مطالب کتب خود آن‌ها اثبات کرد که او چه اشتباهاتی کرده است. خود ایشان فرمودند من در دانشگاه الازهر مصر بودم، یکی از خود همان آقایان به من گفت: «عایشه، ام‌ّالمؤمنین لک»؟، گفتم: «نَعَم»، گفت: «نِعم الکتاب!»، خیلی خوب کتابی است. آن باب علمی است و معلوم است انسان اثبات می‌کند. الان ما کاری به آن نداریم.

از این کارها وهابیّت ملعون خوششان می‌آید. یا معلوم است آن کسی که در آمریکا نشسته و به نام شیعه شبکه درست کرده، اصلاً مزدور آن‌ها هستند. همین‌ها باعث می‌شود که امروز این شیعه‌کشی‌ها بشود. این فیلم‌ها را نشان خیلی از این‌ها این تکفیری‌ها می‌دهند و در فکر و ذهنشان فرو می‌کنند و می‌گویند: ببینید این‌ها دارند این‌طور به ام‌ّالمؤمنین لعن می‌کنند.

شب وفات همسر پیامبر کیک جشن درست کرده و نوشته‌ای روی آن نوشته که اصلاً مناسب نیست بیان کنیم. این‌ها اهانت و جسارت است. احمق! خود امام مجتبی با معاویه سازش کرد که شیعه حفظ شود، آن‌وقت تو مدّعی هم هستی که مرجع شیعه‌ای؟!

چه بگویم؟! خدا گواه است، به این ماه مبارک، به یقین صددرصد – هرکه هرچه می‌خواهد بگوید، بنده اصلاً از چیزی ابا ندارم. نه کاره‌ای هستم و نه مقامی دارم و نه از اینکه بگویند: این می‌خواهد بگوید من فلان هستم، می‌ترسم. ما از این حرف‌ها هم خیلی شنیدیم و با این چیزها از میدان در نمی‌رویم – می‌گویم که حضرت حجّت به این‌ها لعن می‌کند و از دست این‌ها ناراضی است.

نفهم! تو می‌خواهی با شبکه‌هایت شیعه را حفظ کنی؟ این امام حسن مجتبی(ع) است که دارد این‌طور می‌گوید، همان مطالبی که عرض کردم. همین می‌شود که شیعه‌ها را می‌کشند. سر بچّه شیعه را می‌برند. به بچّه شیعه یاد می‌دهند که فحاشی کند و بعد کلیپش را درست می‌کنند - ما این‌ها را دیدیم- او هم در قبالش می‌گوید: به واسطه این، جزایتان این است که سر بچّه شش ماهه را جلوی پدر و مادرش می‌برند. یا بچّه دو ساله را می‌بندند و سرش را هم بالا می‌گیرند که ببیند سر پدرش را جلویش ببرند. این‌ها را استکبار می‌خواهد، یهود می‌خواهد. به یقین همه این‌ها کار یهود است.

واقعاً فردا چطور می‌خواهند جواب بدهند؟ مدّعی هم هستند. اصلاً بگردید ببینید چقدر مقلّد دارند؟ تو مقلّد داری، یا مثلا آیت‌الله سیستانی؟ تو مقلّد داری یا خود امام المسلمین؟ که خدا گواه است هم از باب وجوهات و هم در مترو و مطالب و جاهای دیگر و هم مخصوصاً در حج، چون مراجعات از همه دنیا هست خیلی معلوم می‌شود که به ادلّه و براهین، نه از باب احساسی، بیشترین مقلّد را، حضرت آقا دارند.

بیان کردم: آیت‌الله مولوی قندهاری آن کنز خفیّ الهی می‌فرمودند: روز به روز بر جمال و کمال این سیّد عظیم‌الشّأن اضافه می‌شود. با اینکه اوّل هم مرجعیّت را نپذیرفت. به ظاهر هنوز هم رساله عملیّه نداده، فقط یک استفتائات است. فرار از مرجعیّت هم کرد امّا الان این‌طور است.

آن‌وقت شما آن همه بوق و کرنا می‌کنید، معلوم است پولش هم از کجا می‌آید!

لذا هشیار باشیم. دیدید که چگونه قلب امام حسن(ع) ناراحت شد که تو چه داری می‌گویی؟! مگر من امام نیستم؟! چه کسانی؟ آن‌هایی که مدّعی هستند امّا اگر واقعاً انسان علمی را، که «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ» - نه سواد، نه آن علمی که حجاب است. چون اگر واقعاً علم نور باشد، نور که دیگر نور است و در آن ظلمت ندارد. نور حجاب‌های ظلمت را می‌درد. چطور می‌شود هم نور باشد، هم حجاب؟! پس آن‌جا به ظاهر علم است. سواد است. «العلم حجاب الاکبر» این است که فرد تصوّر می‌کند - داشته باشد برای انسان هادی می‌شود.

پس این «ربّانی» این‌ طور است. انسان خودش را به حضرات معصومین بسپارد، به نائب امام زمان بسپارد، آن موقع خدا گواه است آن فقر خودش را بیشتر متوجّه می‌شود. که عرض کردم رشد ما در این است که فقر و نیاز خودمان را بدانیم. لذا می‌فهمد هیچ است، آن‌ وقت عبدالله می‌شود.
منبع: افکارنیوز

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار