شهدای ایران shohadayeiran.com

به مناسبت سالروز شهادت سردار «علي هاشمي»
سري به خاكريز مي زند. بي خوابي چشم ها را سرخ كرده. فرمانده از اين سكوت عراقي ها كلافه است.
سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ گزارش 1- ساعت 4 صبح 4/4/1367 مقر سپاه سوم عراق- نشوه:

همه در جنب و جوش هستند. چند صد تانك صف كشيده اند، فرمانده توپخانه سپاه سوم گراي جزاير مجنون را گرفته. بي شمار گلوله با علامت شيميايي آماده شليك هستند.

سپهبدي در ستاد فرماندهي برنامه ها را چك مي كند. دستورهايي را كه به نيروي هوايي داده بود، مرور مي كند، به سرتيپ يگان هاي پياده تأكيد مي كند كه تجربه تلخ عمليات خيبر تكرار نشود و به هر قيمت وارد جزيره شوند. اشكالي در كار نمي بيند كه عمليات شروع نشود. به يكباره هزار هزار گلوله روانه مجنون مي كند. يك در ميان شيميايي. آسمان مجنون آتش باران است و انفجار گلوله هاي بي شمار. توپخانه را به ادامه شليك تشويق مي كند.



تانك ها در هواي گرگ و ميش حركت مي كنند، غبار و دود و آتش خطي مي شود از نشوه تا جزيزه جنوبي. سپهبد به يگان ويژه دستور پيش روي مي دهد. دوباره روي نقشه، سنگر فرماندهي سپاه ششم ايران را علامت مي گذارد. غضبناك مثل ديوانه ها مي گويد: او اينجاست. مي خواهمش. اين فرمانده را مي خواهم. دنبال سپهبدي 50ساله نباشيد. جواني است 27ساله. 6سال است كه سپاه سوم عراق را در هور زمين گير كرده. به هر قيمت خودتان را به او برسانيد. مسير طلائيه تا مجنون زير آتش است. انگار عمليات خيبر دوباره زنده شده.





گزارش 2- ساعت 6 صبح- 4/4/1367- جزيره جنوبي :

شيميايي ها كنار خاكريز از نفس افتاده اند. زمين مجنون با بيش از يك ميليون گلوله شخم خورده است. اجساد شهدا بيش از رزمندگاني است كه جزيره شمالي را ترك كرده اند. فرمانده سپاه ششم ايران مي دود و باز به بسيجي ها روحيه مي دهد. بعضي را به فارسي و بعضي را به عربي صدا مي زند. همرزمان كهنه كار قرارگاه نصرت مقاومت را در خط اول زير آتش نظم و نظام مي دهند. به آن همه شليك بي اعتنا هستند. يكي وارد جزيره مي شود. به فرمانده كه مي رسد، دستور عقب نشيني را ابلاغ مي كند. هنوز بچه ها مي توانند مقاومت كنند. فرمانده اين جمله را مي گويد و خود مي شود آرپي چي زن. و مي ماند و عقب نمي نشيند. چشم مي دوزد به چند جسد كه بي دست و پا هستند.





گزارش 3- ساعت 7 صبح 4/4/1367 مقر تاكتيكي سپاه سوم عراق:

سپهبد سلطان هاشم خم مي شود روي نقشه. گزارش مقاومت خط اول ايراني ها در جزيره شمالي نگرانش مي كند. ياد عمليات خيبر مي افتد؛ سال 61 فرمانده اين خط مقاومت قائم مقام لشكر عاشورا حميد باكري و سالمي از بچه هاي قرارگاه نصرت بودند.



چشم سپهبد مي چرخد به سمت طلائيه و بعد، غرب جزيره. دو حمله گاز انبري در ذهنش جرقه مي زند. دستور مي دهد از سمت طلائيه تا روي جاده سيد الشهداء پيشروي كنند. در محور غرب جزيره هم از پد هفت و هشت عبور كنند تا خط اول ايراني ها محاصره شود. سپهبد رو مي كند به فرمانده تيپ، محكم دستور حمله را مي دهد. سپهبد عراقي باز پرواز مي خواهد. رديفي از ميگ ها سر مي رسند. بمب هايشان را مي ريزند تو جزيره جنوبي و برمي گردند پايگاه.



رديفي از هلي كوپترها بال بال زنان پيدا مي شود. موشك هاشِان طبق دستور فرمانده انتهاي جزيره را نشانه مي روند. هدفشان مقر فرماندهي سپاه ششم ايران است. تيرباري نيست كه مانع هلي كوپترها شود. بي پروا جلو مي كشند و شليك مي كنند، طوري كه يك آرپي چي زن بسيجي به جاي تانك ها، به شكار هلي كوپتر مي پردازد. تانك ها زير پوشش موشك هاي اين پرنده ها باز هم جلو مي كشند و جرأت مي كنند كه وارد جزيره جنوبي شوند. سم شيميايي همه جزيره را آلوده كرده. عراقي ها همه ماسك دارند.



يك رگبار از پشت خاكريز ايراني ها، متوقفشان مي كند. سرتيپي وارد مقر مي شود. پا مي چسباند و هنوز دلهره دارد. پيدايش نكرديم، قربان. فقط يك خاكريز و همان مقر فرماندهي سقوط نكرده. سپهبد خشمش آشكار مي شود. اين همه گلوله و آتش وقتي نتيجه مي دهد كه اين فرمانده جوان را نابود كنيد. او هنوز زنده است. عقب نشيني هم نخواهد كرد، حتي اگر يك نفر از افراد سپاه او زنده باشد. سرتيپ باز پا مي چسباند. او در محاصره تانك هاست. پشت سرش تا كيلومترها هور است و نيزار غيرقابل عبور. اين فرمانده جوان در چنگ ماست.



سپهبد غضبناك مشت به نقشه جزيره مجنون مي كوبد احمق، چند بار بگويم، هور سال هاست كه در تصرف اوست. اين هور 3هزار كيلومتر مربعي در مشت اوست. همه نظامي هاي فراري ارتش عراق تحت امر او قرار دارند. در همه روستاهاي بصره تا العماره نفوذ دارد. اگر ماهيگيرها بفهمند كه او در هور مخفي شده، پيدايش خواهند كرد و او را به ايران برخواهند گرداند. چرا نمي فهمي با چه اعجوبه اي طرفيم. سپهبد از روي نقشه در آبراه هاي هور مي چرخد. نگران است.





گزارش 4 - ساعت 8- صبح 4/4/1367 1- آخرين خاكريز جزيره جنوبي:

حالا ديگر فرماده سپاه ششم را كمتر از 100نفر همراهي مي كنند. مجروحان آرام هستند و در دل زمزمه سر مي دهند. تانك هاي عراقي هنوز پيش مي آيند كه حلقه محاصره را تكميل كنند. فرمانده چشم مي چرخاند سمت هور. لبخندش آرام بخش است. زمزمه مي كند با هور، اما كسي سردر نمي آورد. فقط معاون اطلاعات عمليات سپاه ششم پي مي برد. سال 61 كه با هم وارد هور شده بودند، از هور مي ترسيدند، اما اكنون هور آرام بخش اين فرمانده است. او اين هور وحشي را طوري آرام كرده بود كه عمليات خيبر شكل گرفت. فرمانده رو به تانك ها سنگر مي گيرد و باز هم شليك. صداي بال بال زدن هلي كوپترها نزديك مي شود. يكي. دوتا، پنج تا....بالا سر مقر و خاكريز مي چرخند كه اعصاب خردكنند، اما فرمانده باز مي خندد.





گزارش 5- ساعت 5/7- صبح. مقر سپاه سوم عراق:

سپهبد هنوز به سرتيپ نهيب مي زند. سرتيپ مي لرزد و لب باز مي كند: قربان جزيره در چنگ ماست. ديگر كار تمام است. سپهبد چشم مي چرخاند سمت نقشه عمليات خيبر. نقشه ايراني است. آرام مي گويد: وقتي در عمليات رمضان و والفجر مقدماتي ايراني ها را زمين گير كرديم، گمان مي كرديم ايران در جنوب به بن بست رسيده است، اما اين جوان با همين ماهيگيرهاي بي سواد و افسران فراري خودمان يك قرارگاه را مهياي اين هور وحشي كردند. كسي باور نمي كرد قرارگاه نصرت، ايراني ها را از اين محور تا اتوبان بصره هدايت كند. اين بار نمي خواهم ساده انديشي كنم. وقتي هور در دست ماست كه اين فرمانده جوان و افراد زبده اش در چنگ ما باشند. با هلي كوپتر برو بالاي سرسنگرش به او اجازه نده وارد هور شود. اگر پناهنده هور شود، اين عمليات را باختيم. فهميدي.





گزارش6- ساعت 9 صبح مقر فرمانده سپاه ششم خوزستان. آخرين خاكريز جزيره جنوبي:

فرمانده سپاه ششم آخرين خشاب را شليك مي كند. هلي كوپتري كه يك سرتيپ آن را فرماندهي مي كند، مي چرخد و نزديك مي شود. فرمانده سپاه ششم مي ماند و 6نفر ديگر. اجساد را كنار مي كشد. اشك گوشه چشمش را پاك مي كند. هلي كوپتر نزديك تر مي شود، ديگر گلوله اي ندارد كه به سمتش شليك كند. هلي كوپتر فرود مي آيد و رگبار مي گيرد. 3هلي كوپتر ديگر به كمك مي آيند. چند تانك نزديك مي شوند.



پياده نظام عراقي رگبار مي گيرد و نزديك مي شود. سرتيپ عراقي دنبال فرمانده جواني است كه مشخصاتش را از سپهبد گرفته بود. چشم مي چرخاند سمت 7نفري كه هنوز زنده بودند؛ 4نفر جلو مي كشند، بلكه مانع پيش روي تانك ها شوند. هلي كوپتري كه يك سرتيپ آن را فرماندهي مي كند، مي چرخد و نزديك مي شود. فرمانده مي ماند و شش نفر ديگر. اجساد را كنار مي كشد. اشك گوشه چشمش را پاك مي كند.



چند هلي كوپتر براي هلي برن نزديك مي شوند. هلي كوپتر فرود مي ايد و رگبار مي گيرد. سه هلي كوپتر ديگر به كمك مي آيند. چند تانك نزديك مي شوند. عراقي ها دور مقر حلقه مي زنند.





گزارش 8- ساعت 10 صبح - جاده سيد الشهداء:

در انتهاي جزيره، جاده سيد الشهداء زير آتش سنگين است. در امتداد جاده مقر سپاه ششم خوزستان مشاهده مي شود. هنوز 30نفر در مقر مقاومت مي كنند. تانك هاي عراقي بازهم جلو مي كشند. نزديك به 20 هلي كوپتر عراقي هجوم مي آورند. آمده اند كه نيرو پياده كنند. سمت خشكي شرق جاده همت مي روند كه ايراني ها را دور بزنند. فرمانده سپاه ششم سمت اتومبيل مي رود كه از ديد هلي كوپترها بگريزد. رگبار امانش نمي دهد و به خاكريز برمي گردد. چند نفر از خشكي دور مي شوند. مي رسند به باتلاق. يكي كه پاي مصنوعي دارد، ترجيح مي دهد برگردد و مقاومت كند. نيروها زير رگبار هلي كوپترها پخش مي شوند. تعدادي در نيزار مخفي مي شوند و تعدادي هم شهيد. فرمانده سپاه ششم تنها مي ماند. چشمش قفل هور و نيزار مي شود. باز هم اميد مي گيرد.





گزارش 9- ساعت 11 صبح- جاده سيد الشهداء:

يك اتومبيل فرماندهي سپاه ششم در حال عقب نشيني است. هلي كوپتر عراقي بالاي سرش حاضر مي شود. مجبورش مي كند كه متوقف شود. از 11نفر 4نفر داخل نيزار مخفي مي شوند و 3نفر اسير عراقي ها. فرمانده سپاه ششم مي رود سمت نيزار و بعد..





گزارش 10- ساعت 1 بعداظهر- 4/4/1367- ستاد فرماندهي سپاه سوم عراق:

سپهبد سلطان هاشم از گزارش فرار چند ايراني در نيزار نگران است، چرا گذاشتيد فرار كنند، كسي نيست جوابش را بدهد، سر مي چرخاند طرف يك سرتيپ و مي گويد: آتش بزنيد. نيزار آن منطقه را به آتش بكشيد تا هيچ جنبده اي نجات پيدا نكند.

و دقيقه اي بعد چند هلي كوپتر بر فراز نيزار پرواز مي كنند. آتش و دود از نيزار زبانه مي كشد.





گزارش 11- ساعت 11 صبح- ستاد فرماندهي قرارگاه خاتم الانبياء- اطراف اهواز:

فرمانده اي وارد ستاد مي شود. بي محابا جزئيات گزارش سقوط جزاير مجنون را مي دهد. فرمانده كل سپاه حرفش را قطع مي كند. پس چرا تنها برگشتي، چرا نياورديش؟ مگر قرار نبود عقب نشيني كند؟ اگر جزيره سقوط كرده، پس او چه شد؟ فرمانده نفس تازه مي كند. سرش پايين است. شما كه او را مي شناسيد. حتي اگر يك بسيجي در جزيره مقاومت كند، او خواهد ماند. به من قول داد كه برگردد. آخرين نفر كه برمي گشت، هنوز 30نفر مقاومت مي كردند. با آتشي كه من ديدم، فكر كنم كار تمام است. چند نفر رفتند داخل نيزار. چند نفر هم در باتلاق گير افتادند. سكوت قرارگاه خاتم الانبياء را فرا مي گيرد.





گزارش 12- ساعت 9 شب- 4/4/1367- ستاد فرماندهي سپاه سوم عراق:

چند سرهنگ، 3 اسير را به باد كتك مي گيرند و نهايتاً متوجه مي شوند كه هيچكدامشان فرمانده سپاه ششم ايران نيست. سپهبد چهره عبوس دارد، اما همچنان اميدوار است. دستور مي دهد كه اسرا را ببرند. سرتيپي وارد مي شود. پا مي چسباند و مي گويد: آخرين بار ديديم كه يك نفر در نيزار مخفي شد، قربان. بايد خودش باشد. سپهبد مشت مي كوبد روي ميز، حتماً خودش است. گفته بودم كه هور با اوست، سرتيپ باز جرأت مي كند، ولي قربان، او زخمي است. نمي تواند زنده بماند.





گزارش 13- ساعت 10 شب- 4/4/1367- ستاد فرماندهي قرارگاه خاتم الانبياء- اطراف اهواز:

فرمانده كل سپاه روانشناسانه روحيه فرمانده سپاه ششم را مرور مي كند، بلكه حدس بزند چه بر سرش آمده. يك نقطه كور او را كلافه مي كند. آخرين نفري كه از او جدا شده بود، ساعت 1 بعدازظهر بود. اگر خود را به هور سپرده باشد، خيالم راحت است، اما احتمال اسير شدنش بيشتر است. پس بايد اعلام كنيم كه او شهيد شده. نه، بگوييد... و اگر در چنگ عراقي ها باشد، بازي را باخته ايم فرمانده كل سپاه اعلام مي كند كه پرونده فرمانده سپاه ششم به طور كاملاً سري پيگيري شود.





گزارش 14- بغداد زندان استخبارات- شهريور 1367:

چند شكنجه گر در حال بازجويي از اسراي هور هستند. جاي اتو و كابل روي سينه آنها مشاهده مي شود، هنوز نمي دانند كه گرجي زاده- معاون فرمانده سپاه ششم ايران- است. با قبول قطعنامه 598 از طرف ايران، مجبور مي شوند اسرا را رها كنند. با اين وجود همچنان به دنبال فرماندهان هور هستند. اين فرماندهان 2سال در چنگ عراقي ها بودند اما از كارشان سردر نياوردند.





گزارش 15- ساعت 12 شب- 15/7/1367- ستاد فرماندهي ارتش عراق- بغداد:

سپهبد سلطان هاشم ارتقاي پست مي يابد؛ فرماندهي ستاد ارتش را به او مي دهند. چند نفر از فرماندهان استخبارات پرونده اي را برايش مي آورند. مي خواهد بداند چرا فرمانده سپاه ششم ايران را گم كرده است. حتي معلوم نيست زنده است يا مرده. گزارش هاي جاسوسانشان از ايران هم مبهم است. سپهبد در طول اتاق قدم مي زند و مي گويد پرونده فرمانده ششم سپاه ايران به صورت سري بسته مي شود. اعلام كنيد او اسير ماست. نه، اعلام كنيد جسدش را پيدا كرده ايد. نه، اصلاً چيزي اعلام نكنيد. پرونده مسكوت مي ماند، اما كاملاً سري. شايد با اسم بدلي در جمع اسرا باشد. بگرديد دنبالش. جست وجو در هور را همچنان ادامه دهيد.





گزارش 16- ساعت 12 شب- منزل فرمانده سپاه ششم ايران- اهواز 29/12/1371:

مادري پير پسربچه اي را روي زانو گرفته در فكر است كه سال نو را چگونه آغاز كند. آخرين اسراي ايراني برگشته اند، اما همچنان از فرزندش بي خبر است. فرماندهان سپاه مي گويند كه روزي برخواهد گشت. يا از زندان هاي عراق يا از آبراهاي هور. مادر اشك گوشه چشم را پاك مي كند. زل مي زند به عكس روي طاقچه. با خودش مي گويد او برخواهد گشت؟





گزارش 17- تهران ستاد كل نيروهاي مسلح- 1374:

حكمي از طرف فرمانده كل قوا امضا مي شود. برابر اين حكم فرمانده سپاه ششم خوزستان به درجه سرلشكري ارتقا مي يابد. چند فرمانده كه او را مي شناسند باز هم از معماي اين فرمانده سردرنمي آورند.





گزارش 18- اهواز - سالن كنگره سرداران شهيدان استان خوزستان-1379:

عكس همه شهدا مشاهده مي شود. خبر مربوط به فرمانده سپاه ششم همچنان مبهم اعلام مي شود. فرماندهان سپاه كلافه هستند. در خلوت براي دلتنگي او اشك مي ريزند و در جمع هيچ اظهار نظري نمي توانند بكنند. اين بار او را فرمانده مفقودالاثر معرفي مي كنند و بعد يك خيابان و پلي را به نام او نامگذاري مي كنند.





گزارش 19- تهران 1380- ستاد كل نيروهاي مسلح:

پس از 11 سال آخرين اسراي ايراني و به وطن برمي گردند. سرلشكر شهباري در بين اين اسراست، اما اثري از فرمانده سپاه ششم خوزستان نيست.





گزارش 20- بغداد- سال 1382:

سقوط صدام حسين با حمله گسترده ارتش آمريكا قطعي مي شود. مجاهدين عراقي و مبارزان ضد صدام، حكومت را به دست مي گيرند.





گزارش 21- ستاد كل سپاه – تهران- 1383:

چند تن از معاونان سپاه ششم خوزستان در اتاق منتظر كسي هستند. يك سرتيپ عراقي به همراه چند تن از مجاهدين عراقي وارد مي شوند. سرتيپ رودر روي آنها مي نشيند. يكي سؤال مي كند در حمله اي كه به جزاير مجنون داشتيد چه فرماندهاني را اسير گرفته ايد؟ سرتيپ عراقي كه فرمانده تيپ هلي برد ويژه آن عمليات بود، خوب يادش مي آيد. دو نفر اسم مي برد، اما نامي از فرمانده سپاه ششم به ميان نمي آورد. رهايش مي كنند. باز هم به فكر فرو مي روند.





گزارش 22- ساحل جنوبي هورالهويزه- سال 1383:

تعدادي از فرماندهان سپاه لب هور چشم به نيزار مي دوزند. انگار منتظر كسي هستند. قايقرانان هور مي آيند و مي روند. ماهيگيران به ساحل نزديك مي شوند. سال هاست كه در هور زندگي جان مي گيرد. ماهيگيرها هنوز دنبال كسي يا جسدي مي گردند كه سال ها پيش گمش كرده بودند. يك ماهيگير پير به بستر آرام هور چشم مي دوزد اسمش سيد مطر است. مي دانم كه او مهمان هور است. خلاصه روزي هور او را تحويل ما خواهد داد. يكي از فرماندهان سپاه نيز به باور آن ماهيگير دل مي بندد. چند اكيپ ديگر به گروه تفحص اضافه مي كند. چند ماه بعد از طرف سپاه اعلام مي شود فرمانده سپاه ششم خوزستان به شهادت رسيده است.





گزارش 23- بغداد مقر اصلي استخبارات 1384:

مجاهدين عراقي پرونده اي پيدا مي كنند، كاملاً سري. اين پرونده از نگاه ها دور مانده بود. آخرين گزارش متعلق به سپهبد سلطان هاشم بود. فرمانده سپاه ششم خوزستان نه زنده است، نه مرده. روح اين مرد در هور پرواز مي كند. پرونده را مختومه اعلام كنيد. پرونده را تحويل ايران مي دهند. حالا دو پرونده فرمانده سپاه ششم خوزستان يكي مي شود، اما معما هنوز حل نشده است.





گزارش 24- مهرماه 1388- هور الهويزه:

يك گروه تفحص چند جسد پيدا مي كنند. يكي به وجد مي آيد اينجا مقر فرمانده سپاه ششم بود. او درست در همين جا در نيزارها مفقود شده بود. بگرديد حتماً همينجاست.

چند پلاك و استخوان دست نخورده پيدا مي كنند، يكي فرياد مي زند اينجاست.





گزارش 25- تهران- بيمارستان بقيه الله- آبان 1388:

دكتري از آزمايشگاه بيرون مي آيد و سمت چند سپاهي كه بي تابند، مي رود نتيجه آزمايش DNA از اين استخوان ها با صاحب پلاك مطابقت مي كند. خودش است.





گزارش 26- اهواز- منزل فرمانده سپاه ششم- ساعت 9شب 19/2/1389:

پسر جواني با مادر و مادربزرگ اخبار تلويزيون را دنبال مي كند اجساد تعدادي از شهداي هور شناسايي شد كه در ايام فاطميه پيكر پاك آنان تشيع خواهد شد. از ميان اين شهدا، پيكر پاك سردار سرلشكر علي هاشمي، فرمانده قرارگاه نصرت و فرمانده سپاه ششم خوزستان شناسايي شده است. اين فرمانده گمنام سپاه را پس از 22 سال در ميان هور الهويزه پيدا كرده اند. اشك ها آرام جاري مي شود. پسر علي هاشمي نمي تواند باور كند. مادربزرگش مي گويد اصلاً باورم نمي شود.





گزارش 27 – اهواز منزل شهيد علي هاشمي- ساعت 2بامداد:

مادر، قد رشيد علي را مقابل خود مي بيند. مي خندد. علي هم مي خندد. سوي مادر مي آيد و مادر مي بويد او را خودش است. علي مي ايستد و مي گويد جسدي كه از هور آورده اند متعلق به من است. و مادر آرام مي گريد و از عالم خواب بيدار مي شود.





گزارش 28- اهواز - مسجد محله شهيد علي هاشمي -22/2/1389:

عشاير عرب دسته دسته وارد مسجد مي شوند و به رسم خوزستاني ها براي فرمانده گمنام خود اشك مي ريزند. جلو در ورودي چند سپاهي ايستاده اند و به مردم خوشامد مي گويند. حاج عباس ريش سفيد مجلس است و تا 12 شب مهمانداري مي كند.





گزارش 28- خوزستان 22/2/1389- ساعت 9 شب:

از اخبار سراسري فيلمي از سردار سرلشكر علي هاشمي پخش مي شود. فرماندهان سپاه ناگفته ها را يكي پس از ديگري مي گويند. خوزستاني ها احساس مي كنند فرمانده گمنام خود را پيدا كرده اند.





گزارش 30- تهران- دانشگاه تهران- جمعه 24/2/1389:

چند تريلي با رديفي از شهدا وارد خيابان انقلاب مي شوند. بعد از نمازجمعه، تابوت سه رنگ شهدا بر سر و دست نمازگزاران قرار مي گيرد. جمعيتي به تابوت فرمانده سپاه ششم خوزستان هجوم مي آورند. زار زار مي گريند. يكي نالان مي گويد اين 22 سال در هور چه مي كردي، علي؟ تو با هور چه كردي، علي؟ انگار راز تو با راز هور براي هميشه با هم پيوند خورده. شما چه همراز خوبي بوديد.





گزارش آخر- مزار شهداي اهواز- 25/2/1389:

در مزار شهداي اهواز محلي را براي علي هاشمي مهيا كرده اند. خودش وصيت كرده بود كه او را در كنار شهداي اهواز قرار دهند. عشاير عرب در شهرهاي حميديه، سوسنگرد، هويزه و دشت آزادگان خود را مهياي استقبال از فرمانده سپاه ششم و قرارگاه نصرت مي كنند. مي خواهند هله هله سر دهند و به رسم خودشان او را تشيع كنند. انگار قرار است در سالروز شهادت حضرت فاطمه(س) ماتمي و عزايي ديگر برپا شود. گويي شور و غوغايي ديگر در انتظار خوزستان است.



والسلام

منبع: نرم افزار چندرسانه اي «سردار هور» مؤسسه فرهنگي رستاك هنر
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار