در ایام نمایشگاه کتاب، همینطور که مشغول چرخیدن و پیدا کردن ناشران و دیدن کتابها بودم، نگاهم به بنری افتاد که بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب درباره کتابی بر آن نقش بسته بود؛ کتاب «عباس دستطلا».
شهدای ایران: مختصری درباره کتاب شنیده بودم، کتابی که خاطرات یکی از حاضران در هشت سال دفاع مقدس را روایت می کرد؛ داستان زندگی یک گلگیرساز. کتاب در همان روزهای نخست نمایشگاه تمام شده بود. خودم را معرفی کردم و از مسئولان انتشارات فاتحان خواستم پس از نمایشگاه کتاب با حضور نویسنده و مسئولان انتشارات گفت وگویی درباره کتاب داشته باشیم. پیشنهاد دادم عباس دست طلا هم باشد. نمایشگاه تمام شد و بالاخره فرصتی دست داد تا با میزبانی انتشارات فاتحان، میزگردی درباره کتاب برگزار کردیم؛ میزگردی صمیمی که حاج عباس باقری (عباس دست طلا) هم حضور داشت، همچنین محبوبه معراجی پور و سردار علی ناظری. محبوبه معراجی پور که دانش آموخته علوم سیاسی است به نگارش داستان و رمان و زندگی نامه داستانی اشتغال دارد. سردار علی ناظری، مدیر مسئول نشر فاتحان و معاون نشر و ادبیات سازمان حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس سپاه است.
چه شد به فکر انتشار خاطرات خود افتادید؟
عباس باقری: من از ابتدا اطلاعی از این کار نداشتم و فکرش را هم نمی کردم چنین برنامه ای پیش بیاید. با سردار مشایخی به دیدن آقای آذرافشار رفتیم که جانباز 70 درصد است. او از آذرافشار خواست نامه ها و عکس هایی که از جبهه دارد به ما نشان دهد. دیدم عکس ها بسیار مرتب و منظم چیده شده اند. رو به آذرافشار کردم و گفتم: «حاج آقا شما که اینقدر سلیقه داشتی به ما هم یاد می دادی تا ما هم این کار را انجام دهیم.» سردار مشایخی اجازه نداد حرف من تمام شود و پرسید: «مگر شما هم از این عکس ها دارید؟» گفتم: «بله زیاد هم دارم.» از من خواست به خانه برویم تا عکس ها را ببیند. عکس ها و نامه ها را به او دادم و پس از 15 روز زنگ زدم و پرسیدم: «عکس ها و نامه های ما را نمی خواهید برگردانید؟» خاطرجمع ام کرد که هیچکدامش نه گم می شود و نه از بین می رود. همان جا از من دعوت شد تا خاطراتم را تعریف کنم. در یک جلسه چند ساعته خاطراتم را به شکل مختصر برایشان تعریف کردم. زحمت ادامه کار به عهده خانم معراجی پور افتاد، اما از آنجا که پایم را تازه عمل کرده بودم و نمی توانستم از منزل خارج شوم، قرار شد ایشان به منزل ما بیایند و من خاطراتم را برای ایشان به طور مفصل تعریف کنم. به هر حال، کتاب منتشر شد و حضرت آقا عنایتی کردند.
ماجرای دیدارتان با رهبر معظم انقلاب چه بود؟
باقری: ما بهمن پارسال رفتیم زیارت آقا؛ حدود 30 نفر از اعضای اتحادیه های مختلف که همه جبهه رفته بودند. نصف اتاق که صحبت کردند، آقای کشانی رئیس اتحادیه ما، مرا معرفی کرد. اسم مرا که برد بلند شدم و عرض ادب کردم و گفتم: «حاج آقا از اولی که جنگ شروع شد و فرودگاه تهران را زدند، دوستان اسم مرا برای جبهه نوشتند و ما عازم جبهه شدیم.» تا اسم سر پل ذهاب و اسلام آباد غرب را بردم آقا گفتند من شما را می شناسم. تا گفتند شما را می شناسم زبانم بند آمد؛ همین طور آقا را نگاه می کردم. پرسیدند: «شما عباس دست طلا نیستی؟» باز من بیشتر تعجب کردم. گفتند: «عباس دست طلا من کتابت را خوانده ام. دو بار هم خوانده ام.» به عقلم هم نمی رسید که آقا با این همه مشغله، کتاب عباس گلگیرساز را بخواند. گذشت و دیگران نیز معرفی شدند و صحبت کردند. بعضی از دوستان می رفتند جلو و آقا را زیارت می کردند. خیلی غصه خوردم که چرا من نرفتم. هی پایم را بهانه می کردم تا آرام شوم. بالاخره مجلس تمام شد. آقا داشتند می رفتند؛ دو سه قدم از من فاصله داشتند؛ با این که محافظان در کنارشان بودند دست ایشان را گرفتم و رویشان را بوسیدم. آقا انگار که 50 سال است مرا می شناسند، گفتند: «عباس دست طلا حالت خوب است؟ حاج خانم خوبند؟ از قول ما به همه سلام برسانید.» وقتی آقا رفتند، دوستان مرا دوره کردند که چرا کتابت را به ما ندادی. گفتم این کتاب یک سال است چاپ شده، تا دیروز کسی یادش نبود، همین که فهمیدید آقا دو بار آن را خوانده اند همه یادش افتادید؟ گفتم چشم کتاب را به همه می دهم.
در کتاب به تفصیل اشاره شده که چه شد به جبهه رفتید. داستان جبهه رفتنتان را برای کسانی که هنوز کتاب را نخوانده اند به طور خلاصه تعریف می کنید؟
باقری: اولین بار برج هشت سال 59 بود که به جبهه رفتیم. یک اتوبوس بودیم که سرگروهمان حاج داوود بقال بود. من نه سربازی رفته بودم، نه چیزی از جنگ می دانستم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که همین کار گلگیرسازی را آنجا هم انجام دهم. رفتیم کرمانشاه، از آنجا به اسلام آباد رفتیم و شروع کردیم به کار کردن. پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که کار حاج داوود را دنبال کنم و دیگران را به آمدن به جبهه تشویق کنم. آمدم تهران و نیرو جمع کردم. رفتیم ستاد شهید چمران. به خاطر نامه نگاری و مسائلی از این دست ما را اعزام نکردند. زنگ زدم اتحادیه گفتم ما 24 نفر بودیم الان 9 نفر شدیم، اگر دیر بجنبیم، همین 9 نفر را هم از دست می دهیم. رفتیم اتحادیه، به پادگان ابوذر که در جاده مخصوص کرج بود نامه زدند. ما هم به آنجا رفتیم. مینی بوسی با راننده و محافظ به ما دادند و ما را به سر پل ذهاب فرستادند. آنجا 20 روز کار کردیم. نیاز شدیدی به ماشین داشتند. تعمیر ماشین ها از واجبات بود. بار سوم به اهواز اعزام شدیم؛ قلب جبهه. آن زمان تازه بستان و سوسنگرد را گرفته بودند. چهار تعمیرگاه در اهواز بود. می خواستند ما را در آن چهار تعمیرگاه تقسیم کنند. مقاومت کردیم. گفتم من با این نیروها آمدم باید با آنها هم برگردم. گفتم ما هر جا که کار باشد به آنجا می رویم. رفتیم تعمیرگاه شهید کردونی و حدود 30 روز تمام کارها را انجام دادیم. پس از آن جبهه دستمان آمده بود و برایمان جا افتاد که چه قدر جبهه به ما نیاز دارد. خیلی ها فکر می کنند چون پسرم شهید شده بود به جبهه رفتم. در صورتی که پسرم آن زمان هنوز شهید نشده بود. من پیش از جبهه همه عمرم را در تعمیرگاه گذرانده بودم ولی در جبهه چیز هایی یاد گرفتیم که پیش از آن به چشم ندیده بودیم. به قول امام که می گفت، جبهه یک دانشگاه است، برای ما جبهه دانشگاه بود. امدادهای غیبی و کمک شهدا همواره همراه ما بود. البته به این شکل نبود که نوری بیاید و برود، بلکه کار ده روزه را در سه روز انجام می دادیم.
قبل از جبهه هم شما را عباس دست طلا صدا می کردند؟
باقری: شریکی داشتم به نام سید مصطفی موسوی که سه دانگ مغازه او را خریده بودم. سید می گفت کارت خیلی تمیز است و برای مشتری ها تعریف می کرد که فکر نکنید این عباس همین طوری کار را یاد گرفته، او را فرستاده ام آلمان درس خوانده که این طوری کار را تمیز انجام می دهد. این شد که به من عباس آلمانی می گفتند. جایی دیگر می گفتند عباس فابریک. عباس دست طلا را هم کم و بیش می گفتند، اما خانم معراجی پور از حاج آقای آب دهنده سوال کردند که اسم این کتاب را چه بگذارند؟ او می گوید بگذارید واکنش سریع. می پرسد چرا؟ آب دهنده در پاسخ می گوید: «وقتی او به اهواز می آمد کار روی زمین نمی ماند. کل کارها را جارو کش تحویلمان می داد.» بعد از واکنش سریع، عباس فابریک را پیشنهاد می دهد. می پرسد چرا؟ می گوید برای این که هر ماشینی را که دستش می دادند مثل ماشین نو و فابریک تحویل می داد. پیشنهاد سوم او عباس دست طلا بود. به هر حال انتخاب اسم کتاب با خانم معراجی پوربود.
سردار ناظری: آخرین توافق بر سر نام کتاب، عباس فابریک بود، اما به دلیل این که کلمه فابریک، کلمه ای خارجی بود، خودبه خود حذف شد. ما کتاب دیگری داریم که روایت خاطرات حاج رضا نیک آیین، از همکاران حاج آقای باقری است. ایشان در خاطراتش چند بار اشاره می کند که ما مثل آچار فرانسه بودیم؛ یعنی همه کاری انجام می دادیم. اسم کتاب را گذاشتیم «ما آچار فرانسه بودیم». باز دیدیم کلمه فرانسه در این عنوان چندان مناسب نیست و اسم کتاب را گذاشتیم «لشکر آچار به دست». از آن طرف دیدیم بهترین جایگزین برای فابریک، دست طلاست. به هر حال، فرار از کلمه خارجی سبب شد به این اسم برسیم.
باقری: اتفاقا هر کی مرا می بیند می پرسد چرا دست طلا؟ طرح روی جلد مزین است به نماد دست ابوالفضل. اشاره می کنم که این دست را نمی بینید، اسم من هم عباس است.
خانم معراجی پور چه شد در نگارش این کتاب همکاری کردید؟
معراجی پور: اوایل سال 91، ناشر از من خواست به این پروژه ملحق شوم. از آنجا که به نوشتن زندگینامه داستانی علاقه دارم، تصمیم به انتخاب این ژانر داستانی گرفتم. پیش از من مصاحبه هایی به صورت وید م شده بود. مصاحبه ها را دیدم ولی آن چیزی نبود که می خواستم. این شد که به منزل حاج آقای باقری رفتم. اصولا سوالاتی از پیش آماده شده برای گفت وگو ندارم. از دل حرف های مصاحبه شونده سوال هایم را مطرح می کنم. ابتدای دیدارمان برای این که حال و هوای ایشان دستم بیاید پرسیدم: «آیا در جبهه به فکر شهادت هم بودید؟» او با همان لحن مخصوص خود پاسخ داد: « خانم...! آنقدر آنجا کار زیاد بود، کی وقت می کردیم به شهادت فکر کنیم! ما فقط به فکر کار بودیم و کار می کردیم.» همین مساله از ابتدا توجه مرا جلب کرد. من درباره جنگ نمی نویسم. درباره اقدامات انسانی ای که جنگ را به پیروزی رساند، می نویسم. ایشان به چندین اسم معروف بودند: عباس آلمانی، فابریک، گلگیرساز و دست طلا. همان گونه که سردار هم اشاره کردند، ابتدا فابریک برای اسم کتاب انتخاب شده بود. پس از آن دوباره از حاج آقای آب دهنده و دوستان دیگر ایشان که از آنها هم برای نوشتن خاطرات مشورت می گرفتم، پرسیدم و آنها عباس دست طلا را پیشنهاد دادند.
مراحل تحقیق و پژوهش کار چقدر طول کشید؟
معراجی پور: برای من تعداد جلسات و پایان کار مهم نبود، تنها به انجام درست کار می اندیشیدم. حدود 25 جلسه با حاج آقای باقری گفت وگو می کردیم که هر جلسه به طور میانگین سه ساعت طول می کشید. گاهی نیز برخی جلسات بیش از پنج ساعت طول می کشید.
باقری: البته ما هر کاری می کردیم، ایشان حاضر نبودند که بمانند و با ما ناهار بخورند.
معراجی پور: پس از پیاده کردن گفت وگوها و خاطرات، این کار را پنج بار با پنج عنوان متفاوت بازنویسی کردم. برای من مهم بود آنچه می نویسم خاطره و گزارش صرف نباشد، برای همین سعی کردم به خاطرات او دست نزنم و با قلم داستانی آن را پیش ببرم به صورتی که شخصیت داستان در طول کار بزرگ شود. البته او از ابتدا بزرگ بود ولی در آغاز در رفتن به جبهه تردید دارد. جبهه که می رود پس از مدتی خودش به جمع آوری نیرو مشغول می شود. در طول جنگ پسرش (حسین) شهید می شود. من همان جا به خودم می گفتم دیگر ادامه نمی دهد ولی در عین ناباوری دیدم عزمش برای رفتن بیشتر می شود.
یکی از کارهایی که باید در داستان شکل می گرفت، مقدمه، تنه و نتیجه بود. مقدمه حدود صفحه 27 است که حسین می گوید می خواهد به جبهه برود. پدر و مادر مخالفت می کنند. پدر می گوید باید رضایت مادرت را بگیری. ترس خود او هم هست، در اینجا وارد تنه کار می شویم، حول وحوش صفحات 60 تا 90؛ ترس او که ریخته هیچ بلکه به شجاعتی بدل شده که پسرش را با خودش همراه می کند و به جبهه می برد. این تحول را در صفحات 90 تا 100 می بینیم. پس از آن شهادت پسرش است که در صفحات 170 به بعد روی می دهد و نتیجه کار، مقاومت او و تحول شخصیتش است که ماندگارش می کند.
یکی از دلایل ماندگاری او همین مقاومت است. به نظرم داستان او نمونه ای از فعالیت اقتصاد مقاومتی است. در طول هشت سال دفاع مقدس دنیا ما را تحریم کرده بود. مردم مقاوم ما در برابر فشارهای شرق و غرب ایستادگی کردند. مردم از جان و مال خود گذشتند و جبهه ها را پر کردند. آن زمان سبک زندگی مردم ساده بود و اعتماد به نفس ملی شان بالا. آنها روحیه جهادی داشتند و به فکر یکدیگر بودند. عباسعلی باقری و گروهش نمونه ای از مردم جهادگر و ایثارگر ایران اسلامی بودند. در آن زمان معنویت دینی نقش اساسی در زندگی مردم ایفا می کرد. خوب است که مردم اکنون نیز آن شور انقلابی را داشته باشند، چراکه اقتصاد مقاومتی نوعی اقتصاد مردمی است. ا ن شاءالله مسئولان به نقش مردم در این میان توجه بیشتری نشان دهند.
چرا از روایت اول شخص برای این داستان استفاده کردید؟
معراجی پور: نخست آن که فضای صمیمی و دوستانه و صداقت بیشتری به کار می دهد. در حقیقت، از آنجا که راوی دیگری بود و من می خواستم در داستان حضوری نداشته باشم، این زاویه دید را انتخاب کردم تا داستان را خود او روایت کند. از ریزپردازی ها، جزئی نگری ها، پنج حس بینایی، بویایی، چشایی، شنوایی و لامسه استفاده کردم تا به این مهم دست یابم.
فضاها را چگونه ترسیم کردید؟ آیا به طور میدانی نیز مشاهداتی از آن مناطقی که تعریف می کردند، داشتید؟
معراجی پور: پیش از آن به جنوب رفته بودم. همچنین حاج آقای باقری عکس هایی داشتند که خیلی در این مساله کمک کرد ولی برای این کار خاص، مناطق را ندیدیم. از سوی دیگر، دوستان ایشان فضاها را ترسیم می کردند. همچنین پدر من تراشکارند و به همین دلیل از فضا دور نبودم.
سردار ناظری: البته نوع تعریف کردن خود حاج آقای باقری به صورتی است که به اصطلاح می گوییم رنگی تعریف می کند. همه حس های شما را فعال و صحنه ها را بخوبی توصیف می کند.
سردار درباره دیگر آثاری که نشر فاتحان منتشر کرده است، توضیح می دهید؟
سردار ناظری: انتشارات فاتحان حدود پنج سال پیش کار خودش را آغاز کرد. با دیده شدن کتاب خاطرات حاج آقای باقری با عنوان عباس دست طلا ما تقریبا به نقطه ای رسیدیم که در سال های گذشته برای کار خود هدف گذاری کرده بودیم. هدف گذاری اصلی ما این بود که با رویکردی متفاوت به معرفی نقش مردم در دفاع مقدس بپردازیم؛ چراکه معتقدیم اساس سازمان بسیج بر پایه حضور و نقش مردم شکل می گیرد. از سوی دیگر، سعی کردیم در معرفی این نقش، صرفا آن را به عنوان نقشی تاریخی عرضه نکنیم، بلکه تعریف نقشی بود که بتوانیم امروز آن را بازآفرینی کنیم و از آن قدرت جدیدی در کشور بسازیم. اگر نسل جدیدی از گلگیرسازان و مکانیک های کشور کتاب عباس دست طلا را بخوانند در خودشان احساس هویت و افتخار می کنند چرا که می بینند 30 سال پیش در این کشور حماسه ای اتفاق افتاد که این صنف هم در آن نقش داشت. وقتی در سابقه صنف خود پهلوان و قهرمانی چون عباس دست طلا را می بینند، خود به خود نوعی هویت صنفی، انقلابی، اسلامی و ملی در آنها شکل خواهد گرفت.
بر همین اساس، سعی داشتیم و داریم همه اصناف و افرادی را که در دفاع مقدس نقش داشتند، به این شکل معرفی کنیم. کتاب عباس دست طلا هفتمین کتاب از این مجموعه بود. هشتمین کتاب آن نیز که با قلم خانم معراجی پور نگاشته شده، درباره خاطرات حاج آقای آب دهنده است که از فرماندهان جنگ در بحث پشتیبانی و تعمیرات بود. اینها همه قطعه کوچکی از پازل عظمت حضور مردم در دفاع مقدس است.
برنامه انتشارات فاتحان برای آینده چیست؟
سردار ناظری: اکنون قصد داریم نقش حدود 20 قشر را در دفاع مقدس تبیین کنیم؛ مانند نقش پزشکان، مهندسان، مداحان، روحانیون، زنان، دانش آموزان، دانشجویان، ورزشکاران و... در دفاع مقدس. ما با وزارت ورزش و با سازمان بسیج ورزش قرارداد بستیم تا خاطرات ورزشکارانی را منتشر کنیم که در جنگ شرکت داشتند؛ هم شهدای آنها و هم آنانی که همچنان در قید حیات هستند. برای نمونه، آقای مرادعلی شیرانی، جانبازی که از کشتی گیران و قهرمان ملی و جهانی است. حدود 35 کتاب دیگر را برای تبیین نقش دانشجویان در جنگ اختصاص داده ایم. امثال شهید حسین علم الهدی که دانشجو بودند و در جنگ نیز نقش داشته اند. همچنین چهل کتاب دیگر که مربوط به شهدا و فرمانده های استان هاست در دستور کار ما قرار دارد. از سوی دیگر، کاری که از قبل در حال انجام است به حضور مهندسان و نیروهای فنی در جبهه ها می پردازد که تاکنون 11 عنوان کتاب داستانی در مورد شهدای شاخص این عزیزان منتشر شده است. به یاری خدا در مردادماه قرار است کنگره شهدای اصناف برگزار شود.
شاید گفته شود اگر یکی از اصناف در جنگ حضور نداشت، چه می شد؟ مطمئن باشید یک گوشه کار می لنگید. بسیاری از ابتکارات در همان دوره، حاصل تلاش همین اصناف بود. همین امروز نیز دوباره می توانیم از ابتکارات آنها استفاده کنیم؛ همان ابتکارات در سال 93 نیز قابل تکرار است. البته به شرط این که عرصه برای گروه های مردمی مانند گلگیرسازان و مهندسان و... باز باشد. تمام تلاش ما این است که از طریق نشر، این مسائل را یادآوری کنیم.
اشاره کردید که باید عرصه باز شود تا آن حماسه ها دوباره تکرار شود. به نظر شما دقیقا چه اقدامی باید صورت گیرد تا جوان ها جذب شوند و آن حماسه ها را تکرار کنند؟
سردار ناظری: نظام باید یک بار دیگر مشکل خود را بدون رودربایستی مطرح کند. به عنوان یک مدیر فرهنگی، تنها دولت را مسئول این امر نمی دانم، بلکه باید همه درگیر شوند؛ دقیقا مثل زمان جنگ. در آن زمان وقتی دشمن حمله کرد، تنها با دولت یا سپاه و ارتش جنگ نمی کرد؛ مدرسه و خانه ها را نیز بمباران می کرد. هدف دشمن کلی بود. همه احساس خطر می کردند. امروز هم اگر حرفی می زنیم منظور صرف دولت نیست. شاید دولت از جهت فراهم کردن ساز و کارها و زمینه ها امکانات بیشتری داشته باشد، ولی این احساس باید در همه به وجود آید. زمینه سازی برای حضور مردم باید فراهم شود. مردم نیازی به حضور تشریفاتی ندارند. حضور باید از جنس دفاع مقدس باشد. باید به مردم فرصت داد که خود در مقابل مشکلات چاره اندیشی کنند و به چاره های آنها اهمیت داد. در حقیقت، مردم باید احساس کنند منافعشان با منافع نظام گره خورده است البته من از حاج آقای باقری نیز می خواهم که به این پرسش پاسخ دهد.
حاج آقا، دوستان وضع امروز را به دوران دفاع مقدس تشبیه می کنند. به نظر شما در وضع کنونی که به نوعی دنیا در مقابل ماست و مثل گذشته ما را تحریم کرده، چه باید کرد؟ جوانان چه می توانند انجام دهند تا از این مرحله هم سربلند بیرون آییم؟
باقری: دولت باید به جوان ها بیشتر بها دهد. الان هم نسبت به گذشته مملکت ما سازنده است؛ این طور نیست که درمانده جنس خارجی باشیم. هر نمونه ای که به این جوانان بدهیم، آن را به نحو احسن می سازند. دولت باید به جوان ها در زمینه تولید کمک کند. البته باید نظارت هم باشد. برخی وام را به بهانه تولید و سازندگی می گیرند ولی در خرید و فروش زمین و ساخت وساز ساختمان هزینه می کنند تا سود بیشتری ببرند. در این زمینه دولت می تواند از کمک اتحادیه بهره ببرد؛ چون که خود اتحادیه ها تولیدکنندگان را می شناسند. همه این سازندگی ها نیز که صورت گرفته بر اساس همین تحریم ها بوده است. حالا اگر کسی می رود برای منافع خودش از چین جنس وارد می کند، به ضرر مملکت عمل می کند. چرا یک تولیدکننده داخلی که جنسی را در داخل ساخته، فروش ندارد؟ برای این که کس دیگری رفته آن جنس را وارد کرده و زیر قیمت آن تولیدکننده در بازار می فروشد. این مسأله ظلم است به بچه هایی که در اینجا زحمت کشیدند ولی فروش نرفتن تولیداتشان به آنها ضرر می زند. من خودم به عنوان یک تولیدکننده جزء که کارگاه کوچکی دارم نمی توانم از عهده هزینه های تولید برآیم. به علت گرانی ها، وقتی حساب دخل و خرج خودم و یک کارگر را می کنم می بینم نمی توانم به یک کارگر حقوق بدهم و در کارگاه را بسته ام. ما تولیدکننده و سازنده کم نداریم ولی از خود می پرسند با این هزینه ها آیا تولید به صرفه است؟ همه آنها در پرداخت هزینه های مالیات و بیمه و هزینه های کارگاه مشکل دارند. اگر بتوان این مسائل را کنترل و از اشخاص صنعت کار حمایت کرد، می توان به امید خدا از این وضع نیز بخوبی عبور کرد. اول از همه دولت باید به فکر راهکار باشد.
نظر رهبر معظم انقلاب
ماجرا از آنجا شروع شد که رهبر معظم انقلاب یکم بهمن ماه سال گذشته میزبان عده ای از رزمندگان قدیمی جبهه های جنگ بودند. البته آنها کسانی بودند که برای جنگیدن به جبهه نرفته بودند؛ رفته بودند تا در جبهه کار کنند. آچار و پیچ گوشتی و چکش و روغن و گیریس، ابزار دستشان بود. تعمیرکار ماشین های سنگین، صافکار، نقاش، گلگیرساز، اتاق ساز، جوشکار و صاحبان حرفه هایی از این دست. افرادی که در آن سال ها اسم شان را گذاشته بودند: «اصناف پشتیبان جنگ» یکی از مهمانان رهبر انقلاب اسلامی در آن دیدار، حاج عباسعلی باقری مشهور به «حاج عباس دست طلا» بود؛ تعمیرکار خوشنام جبهه ها که یک سال قبل از آن، خاطراتش به همت بسیج اصناف و مدیریت نشر فاتحان منتشر شده بود. رهبر انقلاب در آن دیدار، عباس آقای دست طلا را خوب به خاطر آوردند و درباره کتاب خاطرات او فرمودند: «این کاری که بتازگی شروع شده که از شماها با این جزئیات و ریزه کاری ها خاطرات می گیرند، این هم کار خیلی خوبی است. ما دو جلد از این کتاب های شما را خواندیم، یکی کتاب آقای بنایی را خواندم، یکی هم کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئیات [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافا؛ مخصوصا کتاب ایشان؛ هم مطلب در آن زیاد بود، هم آثار صفا و صداقت در آن کاملا محسوس بود و انسان می دید. خداوند ان شاءالله فرزند شهید ایشان را با پیغمبر محشور کند و خودشان را هم محفوظ بدارد.»
کمیل انتظاری
منبع: جام جم
چه شد به فکر انتشار خاطرات خود افتادید؟
عباس باقری: من از ابتدا اطلاعی از این کار نداشتم و فکرش را هم نمی کردم چنین برنامه ای پیش بیاید. با سردار مشایخی به دیدن آقای آذرافشار رفتیم که جانباز 70 درصد است. او از آذرافشار خواست نامه ها و عکس هایی که از جبهه دارد به ما نشان دهد. دیدم عکس ها بسیار مرتب و منظم چیده شده اند. رو به آذرافشار کردم و گفتم: «حاج آقا شما که اینقدر سلیقه داشتی به ما هم یاد می دادی تا ما هم این کار را انجام دهیم.» سردار مشایخی اجازه نداد حرف من تمام شود و پرسید: «مگر شما هم از این عکس ها دارید؟» گفتم: «بله زیاد هم دارم.» از من خواست به خانه برویم تا عکس ها را ببیند. عکس ها و نامه ها را به او دادم و پس از 15 روز زنگ زدم و پرسیدم: «عکس ها و نامه های ما را نمی خواهید برگردانید؟» خاطرجمع ام کرد که هیچکدامش نه گم می شود و نه از بین می رود. همان جا از من دعوت شد تا خاطراتم را تعریف کنم. در یک جلسه چند ساعته خاطراتم را به شکل مختصر برایشان تعریف کردم. زحمت ادامه کار به عهده خانم معراجی پور افتاد، اما از آنجا که پایم را تازه عمل کرده بودم و نمی توانستم از منزل خارج شوم، قرار شد ایشان به منزل ما بیایند و من خاطراتم را برای ایشان به طور مفصل تعریف کنم. به هر حال، کتاب منتشر شد و حضرت آقا عنایتی کردند.
ماجرای دیدارتان با رهبر معظم انقلاب چه بود؟
باقری: ما بهمن پارسال رفتیم زیارت آقا؛ حدود 30 نفر از اعضای اتحادیه های مختلف که همه جبهه رفته بودند. نصف اتاق که صحبت کردند، آقای کشانی رئیس اتحادیه ما، مرا معرفی کرد. اسم مرا که برد بلند شدم و عرض ادب کردم و گفتم: «حاج آقا از اولی که جنگ شروع شد و فرودگاه تهران را زدند، دوستان اسم مرا برای جبهه نوشتند و ما عازم جبهه شدیم.» تا اسم سر پل ذهاب و اسلام آباد غرب را بردم آقا گفتند من شما را می شناسم. تا گفتند شما را می شناسم زبانم بند آمد؛ همین طور آقا را نگاه می کردم. پرسیدند: «شما عباس دست طلا نیستی؟» باز من بیشتر تعجب کردم. گفتند: «عباس دست طلا من کتابت را خوانده ام. دو بار هم خوانده ام.» به عقلم هم نمی رسید که آقا با این همه مشغله، کتاب عباس گلگیرساز را بخواند. گذشت و دیگران نیز معرفی شدند و صحبت کردند. بعضی از دوستان می رفتند جلو و آقا را زیارت می کردند. خیلی غصه خوردم که چرا من نرفتم. هی پایم را بهانه می کردم تا آرام شوم. بالاخره مجلس تمام شد. آقا داشتند می رفتند؛ دو سه قدم از من فاصله داشتند؛ با این که محافظان در کنارشان بودند دست ایشان را گرفتم و رویشان را بوسیدم. آقا انگار که 50 سال است مرا می شناسند، گفتند: «عباس دست طلا حالت خوب است؟ حاج خانم خوبند؟ از قول ما به همه سلام برسانید.» وقتی آقا رفتند، دوستان مرا دوره کردند که چرا کتابت را به ما ندادی. گفتم این کتاب یک سال است چاپ شده، تا دیروز کسی یادش نبود، همین که فهمیدید آقا دو بار آن را خوانده اند همه یادش افتادید؟ گفتم چشم کتاب را به همه می دهم.
در کتاب به تفصیل اشاره شده که چه شد به جبهه رفتید. داستان جبهه رفتنتان را برای کسانی که هنوز کتاب را نخوانده اند به طور خلاصه تعریف می کنید؟
باقری: اولین بار برج هشت سال 59 بود که به جبهه رفتیم. یک اتوبوس بودیم که سرگروهمان حاج داوود بقال بود. من نه سربازی رفته بودم، نه چیزی از جنگ می دانستم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که همین کار گلگیرسازی را آنجا هم انجام دهم. رفتیم کرمانشاه، از آنجا به اسلام آباد رفتیم و شروع کردیم به کار کردن. پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که کار حاج داوود را دنبال کنم و دیگران را به آمدن به جبهه تشویق کنم. آمدم تهران و نیرو جمع کردم. رفتیم ستاد شهید چمران. به خاطر نامه نگاری و مسائلی از این دست ما را اعزام نکردند. زنگ زدم اتحادیه گفتم ما 24 نفر بودیم الان 9 نفر شدیم، اگر دیر بجنبیم، همین 9 نفر را هم از دست می دهیم. رفتیم اتحادیه، به پادگان ابوذر که در جاده مخصوص کرج بود نامه زدند. ما هم به آنجا رفتیم. مینی بوسی با راننده و محافظ به ما دادند و ما را به سر پل ذهاب فرستادند. آنجا 20 روز کار کردیم. نیاز شدیدی به ماشین داشتند. تعمیر ماشین ها از واجبات بود. بار سوم به اهواز اعزام شدیم؛ قلب جبهه. آن زمان تازه بستان و سوسنگرد را گرفته بودند. چهار تعمیرگاه در اهواز بود. می خواستند ما را در آن چهار تعمیرگاه تقسیم کنند. مقاومت کردیم. گفتم من با این نیروها آمدم باید با آنها هم برگردم. گفتم ما هر جا که کار باشد به آنجا می رویم. رفتیم تعمیرگاه شهید کردونی و حدود 30 روز تمام کارها را انجام دادیم. پس از آن جبهه دستمان آمده بود و برایمان جا افتاد که چه قدر جبهه به ما نیاز دارد. خیلی ها فکر می کنند چون پسرم شهید شده بود به جبهه رفتم. در صورتی که پسرم آن زمان هنوز شهید نشده بود. من پیش از جبهه همه عمرم را در تعمیرگاه گذرانده بودم ولی در جبهه چیز هایی یاد گرفتیم که پیش از آن به چشم ندیده بودیم. به قول امام که می گفت، جبهه یک دانشگاه است، برای ما جبهه دانشگاه بود. امدادهای غیبی و کمک شهدا همواره همراه ما بود. البته به این شکل نبود که نوری بیاید و برود، بلکه کار ده روزه را در سه روز انجام می دادیم.
قبل از جبهه هم شما را عباس دست طلا صدا می کردند؟
باقری: شریکی داشتم به نام سید مصطفی موسوی که سه دانگ مغازه او را خریده بودم. سید می گفت کارت خیلی تمیز است و برای مشتری ها تعریف می کرد که فکر نکنید این عباس همین طوری کار را یاد گرفته، او را فرستاده ام آلمان درس خوانده که این طوری کار را تمیز انجام می دهد. این شد که به من عباس آلمانی می گفتند. جایی دیگر می گفتند عباس فابریک. عباس دست طلا را هم کم و بیش می گفتند، اما خانم معراجی پور از حاج آقای آب دهنده سوال کردند که اسم این کتاب را چه بگذارند؟ او می گوید بگذارید واکنش سریع. می پرسد چرا؟ آب دهنده در پاسخ می گوید: «وقتی او به اهواز می آمد کار روی زمین نمی ماند. کل کارها را جارو کش تحویلمان می داد.» بعد از واکنش سریع، عباس فابریک را پیشنهاد می دهد. می پرسد چرا؟ می گوید برای این که هر ماشینی را که دستش می دادند مثل ماشین نو و فابریک تحویل می داد. پیشنهاد سوم او عباس دست طلا بود. به هر حال انتخاب اسم کتاب با خانم معراجی پوربود.
سردار ناظری: آخرین توافق بر سر نام کتاب، عباس فابریک بود، اما به دلیل این که کلمه فابریک، کلمه ای خارجی بود، خودبه خود حذف شد. ما کتاب دیگری داریم که روایت خاطرات حاج رضا نیک آیین، از همکاران حاج آقای باقری است. ایشان در خاطراتش چند بار اشاره می کند که ما مثل آچار فرانسه بودیم؛ یعنی همه کاری انجام می دادیم. اسم کتاب را گذاشتیم «ما آچار فرانسه بودیم». باز دیدیم کلمه فرانسه در این عنوان چندان مناسب نیست و اسم کتاب را گذاشتیم «لشکر آچار به دست». از آن طرف دیدیم بهترین جایگزین برای فابریک، دست طلاست. به هر حال، فرار از کلمه خارجی سبب شد به این اسم برسیم.
باقری: اتفاقا هر کی مرا می بیند می پرسد چرا دست طلا؟ طرح روی جلد مزین است به نماد دست ابوالفضل. اشاره می کنم که این دست را نمی بینید، اسم من هم عباس است.
خانم معراجی پور چه شد در نگارش این کتاب همکاری کردید؟
معراجی پور: اوایل سال 91، ناشر از من خواست به این پروژه ملحق شوم. از آنجا که به نوشتن زندگینامه داستانی علاقه دارم، تصمیم به انتخاب این ژانر داستانی گرفتم. پیش از من مصاحبه هایی به صورت وید م شده بود. مصاحبه ها را دیدم ولی آن چیزی نبود که می خواستم. این شد که به منزل حاج آقای باقری رفتم. اصولا سوالاتی از پیش آماده شده برای گفت وگو ندارم. از دل حرف های مصاحبه شونده سوال هایم را مطرح می کنم. ابتدای دیدارمان برای این که حال و هوای ایشان دستم بیاید پرسیدم: «آیا در جبهه به فکر شهادت هم بودید؟» او با همان لحن مخصوص خود پاسخ داد: « خانم...! آنقدر آنجا کار زیاد بود، کی وقت می کردیم به شهادت فکر کنیم! ما فقط به فکر کار بودیم و کار می کردیم.» همین مساله از ابتدا توجه مرا جلب کرد. من درباره جنگ نمی نویسم. درباره اقدامات انسانی ای که جنگ را به پیروزی رساند، می نویسم. ایشان به چندین اسم معروف بودند: عباس آلمانی، فابریک، گلگیرساز و دست طلا. همان گونه که سردار هم اشاره کردند، ابتدا فابریک برای اسم کتاب انتخاب شده بود. پس از آن دوباره از حاج آقای آب دهنده و دوستان دیگر ایشان که از آنها هم برای نوشتن خاطرات مشورت می گرفتم، پرسیدم و آنها عباس دست طلا را پیشنهاد دادند.
مراحل تحقیق و پژوهش کار چقدر طول کشید؟
معراجی پور: برای من تعداد جلسات و پایان کار مهم نبود، تنها به انجام درست کار می اندیشیدم. حدود 25 جلسه با حاج آقای باقری گفت وگو می کردیم که هر جلسه به طور میانگین سه ساعت طول می کشید. گاهی نیز برخی جلسات بیش از پنج ساعت طول می کشید.
باقری: البته ما هر کاری می کردیم، ایشان حاضر نبودند که بمانند و با ما ناهار بخورند.
معراجی پور: پس از پیاده کردن گفت وگوها و خاطرات، این کار را پنج بار با پنج عنوان متفاوت بازنویسی کردم. برای من مهم بود آنچه می نویسم خاطره و گزارش صرف نباشد، برای همین سعی کردم به خاطرات او دست نزنم و با قلم داستانی آن را پیش ببرم به صورتی که شخصیت داستان در طول کار بزرگ شود. البته او از ابتدا بزرگ بود ولی در آغاز در رفتن به جبهه تردید دارد. جبهه که می رود پس از مدتی خودش به جمع آوری نیرو مشغول می شود. در طول جنگ پسرش (حسین) شهید می شود. من همان جا به خودم می گفتم دیگر ادامه نمی دهد ولی در عین ناباوری دیدم عزمش برای رفتن بیشتر می شود.
یکی از کارهایی که باید در داستان شکل می گرفت، مقدمه، تنه و نتیجه بود. مقدمه حدود صفحه 27 است که حسین می گوید می خواهد به جبهه برود. پدر و مادر مخالفت می کنند. پدر می گوید باید رضایت مادرت را بگیری. ترس خود او هم هست، در اینجا وارد تنه کار می شویم، حول وحوش صفحات 60 تا 90؛ ترس او که ریخته هیچ بلکه به شجاعتی بدل شده که پسرش را با خودش همراه می کند و به جبهه می برد. این تحول را در صفحات 90 تا 100 می بینیم. پس از آن شهادت پسرش است که در صفحات 170 به بعد روی می دهد و نتیجه کار، مقاومت او و تحول شخصیتش است که ماندگارش می کند.
یکی از دلایل ماندگاری او همین مقاومت است. به نظرم داستان او نمونه ای از فعالیت اقتصاد مقاومتی است. در طول هشت سال دفاع مقدس دنیا ما را تحریم کرده بود. مردم مقاوم ما در برابر فشارهای شرق و غرب ایستادگی کردند. مردم از جان و مال خود گذشتند و جبهه ها را پر کردند. آن زمان سبک زندگی مردم ساده بود و اعتماد به نفس ملی شان بالا. آنها روحیه جهادی داشتند و به فکر یکدیگر بودند. عباسعلی باقری و گروهش نمونه ای از مردم جهادگر و ایثارگر ایران اسلامی بودند. در آن زمان معنویت دینی نقش اساسی در زندگی مردم ایفا می کرد. خوب است که مردم اکنون نیز آن شور انقلابی را داشته باشند، چراکه اقتصاد مقاومتی نوعی اقتصاد مردمی است. ا ن شاءالله مسئولان به نقش مردم در این میان توجه بیشتری نشان دهند.
چرا از روایت اول شخص برای این داستان استفاده کردید؟
معراجی پور: نخست آن که فضای صمیمی و دوستانه و صداقت بیشتری به کار می دهد. در حقیقت، از آنجا که راوی دیگری بود و من می خواستم در داستان حضوری نداشته باشم، این زاویه دید را انتخاب کردم تا داستان را خود او روایت کند. از ریزپردازی ها، جزئی نگری ها، پنج حس بینایی، بویایی، چشایی، شنوایی و لامسه استفاده کردم تا به این مهم دست یابم.
فضاها را چگونه ترسیم کردید؟ آیا به طور میدانی نیز مشاهداتی از آن مناطقی که تعریف می کردند، داشتید؟
معراجی پور: پیش از آن به جنوب رفته بودم. همچنین حاج آقای باقری عکس هایی داشتند که خیلی در این مساله کمک کرد ولی برای این کار خاص، مناطق را ندیدیم. از سوی دیگر، دوستان ایشان فضاها را ترسیم می کردند. همچنین پدر من تراشکارند و به همین دلیل از فضا دور نبودم.
سردار ناظری: البته نوع تعریف کردن خود حاج آقای باقری به صورتی است که به اصطلاح می گوییم رنگی تعریف می کند. همه حس های شما را فعال و صحنه ها را بخوبی توصیف می کند.
سردار درباره دیگر آثاری که نشر فاتحان منتشر کرده است، توضیح می دهید؟
سردار ناظری: انتشارات فاتحان حدود پنج سال پیش کار خودش را آغاز کرد. با دیده شدن کتاب خاطرات حاج آقای باقری با عنوان عباس دست طلا ما تقریبا به نقطه ای رسیدیم که در سال های گذشته برای کار خود هدف گذاری کرده بودیم. هدف گذاری اصلی ما این بود که با رویکردی متفاوت به معرفی نقش مردم در دفاع مقدس بپردازیم؛ چراکه معتقدیم اساس سازمان بسیج بر پایه حضور و نقش مردم شکل می گیرد. از سوی دیگر، سعی کردیم در معرفی این نقش، صرفا آن را به عنوان نقشی تاریخی عرضه نکنیم، بلکه تعریف نقشی بود که بتوانیم امروز آن را بازآفرینی کنیم و از آن قدرت جدیدی در کشور بسازیم. اگر نسل جدیدی از گلگیرسازان و مکانیک های کشور کتاب عباس دست طلا را بخوانند در خودشان احساس هویت و افتخار می کنند چرا که می بینند 30 سال پیش در این کشور حماسه ای اتفاق افتاد که این صنف هم در آن نقش داشت. وقتی در سابقه صنف خود پهلوان و قهرمانی چون عباس دست طلا را می بینند، خود به خود نوعی هویت صنفی، انقلابی، اسلامی و ملی در آنها شکل خواهد گرفت.
بر همین اساس، سعی داشتیم و داریم همه اصناف و افرادی را که در دفاع مقدس نقش داشتند، به این شکل معرفی کنیم. کتاب عباس دست طلا هفتمین کتاب از این مجموعه بود. هشتمین کتاب آن نیز که با قلم خانم معراجی پور نگاشته شده، درباره خاطرات حاج آقای آب دهنده است که از فرماندهان جنگ در بحث پشتیبانی و تعمیرات بود. اینها همه قطعه کوچکی از پازل عظمت حضور مردم در دفاع مقدس است.
برنامه انتشارات فاتحان برای آینده چیست؟
سردار ناظری: اکنون قصد داریم نقش حدود 20 قشر را در دفاع مقدس تبیین کنیم؛ مانند نقش پزشکان، مهندسان، مداحان، روحانیون، زنان، دانش آموزان، دانشجویان، ورزشکاران و... در دفاع مقدس. ما با وزارت ورزش و با سازمان بسیج ورزش قرارداد بستیم تا خاطرات ورزشکارانی را منتشر کنیم که در جنگ شرکت داشتند؛ هم شهدای آنها و هم آنانی که همچنان در قید حیات هستند. برای نمونه، آقای مرادعلی شیرانی، جانبازی که از کشتی گیران و قهرمان ملی و جهانی است. حدود 35 کتاب دیگر را برای تبیین نقش دانشجویان در جنگ اختصاص داده ایم. امثال شهید حسین علم الهدی که دانشجو بودند و در جنگ نیز نقش داشته اند. همچنین چهل کتاب دیگر که مربوط به شهدا و فرمانده های استان هاست در دستور کار ما قرار دارد. از سوی دیگر، کاری که از قبل در حال انجام است به حضور مهندسان و نیروهای فنی در جبهه ها می پردازد که تاکنون 11 عنوان کتاب داستانی در مورد شهدای شاخص این عزیزان منتشر شده است. به یاری خدا در مردادماه قرار است کنگره شهدای اصناف برگزار شود.
شاید گفته شود اگر یکی از اصناف در جنگ حضور نداشت، چه می شد؟ مطمئن باشید یک گوشه کار می لنگید. بسیاری از ابتکارات در همان دوره، حاصل تلاش همین اصناف بود. همین امروز نیز دوباره می توانیم از ابتکارات آنها استفاده کنیم؛ همان ابتکارات در سال 93 نیز قابل تکرار است. البته به شرط این که عرصه برای گروه های مردمی مانند گلگیرسازان و مهندسان و... باز باشد. تمام تلاش ما این است که از طریق نشر، این مسائل را یادآوری کنیم.
اشاره کردید که باید عرصه باز شود تا آن حماسه ها دوباره تکرار شود. به نظر شما دقیقا چه اقدامی باید صورت گیرد تا جوان ها جذب شوند و آن حماسه ها را تکرار کنند؟
سردار ناظری: نظام باید یک بار دیگر مشکل خود را بدون رودربایستی مطرح کند. به عنوان یک مدیر فرهنگی، تنها دولت را مسئول این امر نمی دانم، بلکه باید همه درگیر شوند؛ دقیقا مثل زمان جنگ. در آن زمان وقتی دشمن حمله کرد، تنها با دولت یا سپاه و ارتش جنگ نمی کرد؛ مدرسه و خانه ها را نیز بمباران می کرد. هدف دشمن کلی بود. همه احساس خطر می کردند. امروز هم اگر حرفی می زنیم منظور صرف دولت نیست. شاید دولت از جهت فراهم کردن ساز و کارها و زمینه ها امکانات بیشتری داشته باشد، ولی این احساس باید در همه به وجود آید. زمینه سازی برای حضور مردم باید فراهم شود. مردم نیازی به حضور تشریفاتی ندارند. حضور باید از جنس دفاع مقدس باشد. باید به مردم فرصت داد که خود در مقابل مشکلات چاره اندیشی کنند و به چاره های آنها اهمیت داد. در حقیقت، مردم باید احساس کنند منافعشان با منافع نظام گره خورده است البته من از حاج آقای باقری نیز می خواهم که به این پرسش پاسخ دهد.
حاج آقا، دوستان وضع امروز را به دوران دفاع مقدس تشبیه می کنند. به نظر شما در وضع کنونی که به نوعی دنیا در مقابل ماست و مثل گذشته ما را تحریم کرده، چه باید کرد؟ جوانان چه می توانند انجام دهند تا از این مرحله هم سربلند بیرون آییم؟
باقری: دولت باید به جوان ها بیشتر بها دهد. الان هم نسبت به گذشته مملکت ما سازنده است؛ این طور نیست که درمانده جنس خارجی باشیم. هر نمونه ای که به این جوانان بدهیم، آن را به نحو احسن می سازند. دولت باید به جوان ها در زمینه تولید کمک کند. البته باید نظارت هم باشد. برخی وام را به بهانه تولید و سازندگی می گیرند ولی در خرید و فروش زمین و ساخت وساز ساختمان هزینه می کنند تا سود بیشتری ببرند. در این زمینه دولت می تواند از کمک اتحادیه بهره ببرد؛ چون که خود اتحادیه ها تولیدکنندگان را می شناسند. همه این سازندگی ها نیز که صورت گرفته بر اساس همین تحریم ها بوده است. حالا اگر کسی می رود برای منافع خودش از چین جنس وارد می کند، به ضرر مملکت عمل می کند. چرا یک تولیدکننده داخلی که جنسی را در داخل ساخته، فروش ندارد؟ برای این که کس دیگری رفته آن جنس را وارد کرده و زیر قیمت آن تولیدکننده در بازار می فروشد. این مسأله ظلم است به بچه هایی که در اینجا زحمت کشیدند ولی فروش نرفتن تولیداتشان به آنها ضرر می زند. من خودم به عنوان یک تولیدکننده جزء که کارگاه کوچکی دارم نمی توانم از عهده هزینه های تولید برآیم. به علت گرانی ها، وقتی حساب دخل و خرج خودم و یک کارگر را می کنم می بینم نمی توانم به یک کارگر حقوق بدهم و در کارگاه را بسته ام. ما تولیدکننده و سازنده کم نداریم ولی از خود می پرسند با این هزینه ها آیا تولید به صرفه است؟ همه آنها در پرداخت هزینه های مالیات و بیمه و هزینه های کارگاه مشکل دارند. اگر بتوان این مسائل را کنترل و از اشخاص صنعت کار حمایت کرد، می توان به امید خدا از این وضع نیز بخوبی عبور کرد. اول از همه دولت باید به فکر راهکار باشد.
نظر رهبر معظم انقلاب
ماجرا از آنجا شروع شد که رهبر معظم انقلاب یکم بهمن ماه سال گذشته میزبان عده ای از رزمندگان قدیمی جبهه های جنگ بودند. البته آنها کسانی بودند که برای جنگیدن به جبهه نرفته بودند؛ رفته بودند تا در جبهه کار کنند. آچار و پیچ گوشتی و چکش و روغن و گیریس، ابزار دستشان بود. تعمیرکار ماشین های سنگین، صافکار، نقاش، گلگیرساز، اتاق ساز، جوشکار و صاحبان حرفه هایی از این دست. افرادی که در آن سال ها اسم شان را گذاشته بودند: «اصناف پشتیبان جنگ» یکی از مهمانان رهبر انقلاب اسلامی در آن دیدار، حاج عباسعلی باقری مشهور به «حاج عباس دست طلا» بود؛ تعمیرکار خوشنام جبهه ها که یک سال قبل از آن، خاطراتش به همت بسیج اصناف و مدیریت نشر فاتحان منتشر شده بود. رهبر انقلاب در آن دیدار، عباس آقای دست طلا را خوب به خاطر آوردند و درباره کتاب خاطرات او فرمودند: «این کاری که بتازگی شروع شده که از شماها با این جزئیات و ریزه کاری ها خاطرات می گیرند، این هم کار خیلی خوبی است. ما دو جلد از این کتاب های شما را خواندیم، یکی کتاب آقای بنایی را خواندم، یکی هم کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئیات [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافا؛ مخصوصا کتاب ایشان؛ هم مطلب در آن زیاد بود، هم آثار صفا و صداقت در آن کاملا محسوس بود و انسان می دید. خداوند ان شاءالله فرزند شهید ایشان را با پیغمبر محشور کند و خودشان را هم محفوظ بدارد.»
کمیل انتظاری
منبع: جام جم