گفت ظهر شهید می شود
پس از رفتن مصطفی، در حالی که به شدت میگریستم، در گوشه اتاقم نشستم، یکی از خانمهایی که در دفتر ستاد کار میکرد، با نگرانی از علت گریهام پرسید به او گفتم که دکتر چمران امروز ظهر شهید میشود.
به گزارش سرویس سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ غاده جابر همسر شهید مصطفی چمران بود که با هم در لبنان آشنا شدند و ازدواج کردند. این ازدواج اگر چه یک وصلت متعارف نبود اما خدا خواست که انجام شود و شد. غاده از دختران ثروتمند عرب بود که به لحاظ سنی هم بیست سال از دکتر چمران کوچکتر بود. اما بعد از پیشنهاد چمران غاده با همه مخالفت ها از جانب خانواده اش تصمیم به ازدواج با مردی گرفت که اگرچه زندگی شان سالها طول نکشید اما برای همیشه جاودان ماند.
آنچه می خوانید گوشه ای است از خاطرات همسر شهید چمران که میگوید:
اما اینبار و در واقع آخرین دیدار مصطفی به گونه شورانگیزی از شهادت در راه خدا سخن میگفت و تأکید بر اینکه فردا ظهر شهید میشود. من در آن موقع این حرفش را جدی نگرفتم؛ ولی صبح فردا که مصطفی برای خداحافظی نزد من آمد، تازه به یاد حرف دیروزش افتادم. مصطفی از من خداحافظی کرد و رفت که به خودروی ستاد سوار شود. من هم سراسیمه به طبقه بالای ساختمان رفتم تا اسلحه کلت خودم را بردارم! در آن لحظات یقین کردم که مصطفی به سوی شهادت میرود. وقتی با اسلحهام از پلههای ساختمان پایین آمدم، مصطفی سوار خودرو شده بود و من چند لحظه دیر رسیده بودم!
پس از رفتن مصطفی، در حالی که به شدت میگریستم، در گوشه اتاقم نشستم، یکی از خانمهایی که در دفتر ستاد کار میکرد، با نگرانی از علت گریهام پرسید به او گفتم که دکتر چمران امروز ظهر شهید میشود. ایشان که میخواست به من دلداری بدهد، مرا به خونسردی و آرامش دعوت کرد و اطمینان داد که برای دکتر چمران هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. دلهره و بیتابی من تا ظهر ادامه داشت و من هر لحظه در انتظار شنیدن خبر شهادت مصطفی به سر میبردم. هنگام ظهر زنگ تلفن ستاد به صدا درآمد و کسی از آن طرف خط خبر داد: دکتر چمران شهید شد.
آنچه می خوانید گوشه ای است از خاطرات همسر شهید چمران که میگوید:
اما اینبار و در واقع آخرین دیدار مصطفی به گونه شورانگیزی از شهادت در راه خدا سخن میگفت و تأکید بر اینکه فردا ظهر شهید میشود. من در آن موقع این حرفش را جدی نگرفتم؛ ولی صبح فردا که مصطفی برای خداحافظی نزد من آمد، تازه به یاد حرف دیروزش افتادم. مصطفی از من خداحافظی کرد و رفت که به خودروی ستاد سوار شود. من هم سراسیمه به طبقه بالای ساختمان رفتم تا اسلحه کلت خودم را بردارم! در آن لحظات یقین کردم که مصطفی به سوی شهادت میرود. وقتی با اسلحهام از پلههای ساختمان پایین آمدم، مصطفی سوار خودرو شده بود و من چند لحظه دیر رسیده بودم!
پس از رفتن مصطفی، در حالی که به شدت میگریستم، در گوشه اتاقم نشستم، یکی از خانمهایی که در دفتر ستاد کار میکرد، با نگرانی از علت گریهام پرسید به او گفتم که دکتر چمران امروز ظهر شهید میشود. ایشان که میخواست به من دلداری بدهد، مرا به خونسردی و آرامش دعوت کرد و اطمینان داد که برای دکتر چمران هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. دلهره و بیتابی من تا ظهر ادامه داشت و من هر لحظه در انتظار شنیدن خبر شهادت مصطفی به سر میبردم. هنگام ظهر زنگ تلفن ستاد به صدا درآمد و کسی از آن طرف خط خبر داد: دکتر چمران شهید شد.