شهدای ایران shohadayeiran.com

مجید سوزوكی و نوچه‌هایش حتما بخشی از دفاع مقدس بوده‌اند اما حتما همه آن نه؛ روحانی، مهندس، پزشك، معلم و دانشجو هم بخشی دیگر از اتفاقات هشت سال دفاع مقدس را رقم زده‌اند كه ماجراهای این گروه آخری را می ‌توان در كتاب «فانوس كمین» خواند.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش شهدای ایران ازرجانیوز، گردان یا رسول الله(ص) لشكر 25 كربلا بیشتر از بچه‌های دانشجو تشكیل شده بود و به همین خاطر معروف بود به گردان نخبه ‌ها. این گردان كه پر بود از بچه‌های مازندرانی، در بسیاری از عملیات‌ها وظیفه خط شكنی را بعهده داشت و همین دانشجوها كلی ماموریت سخت و سنگین را انجام می ‌دادند.

 

فانوس كمین خاطرات رسول کریم‌آبادی یكی از بچه‌های همین گردان است. رسولِ ، بعد از مجروح شدن در یكی از عملیات‌ها به دست نیروهای بعثی می‌افتد و خاطرات اسارت او با آن حال نزار یكی از بخشهای خواندنی و تاثیرگزار كتاب است. كتاب با اعزام رسول به جبهه آغاز میشود. حال و هوایی كه راوی از این روزها تعریف می‌كند جالب است:

«قنبر دودانگه جانشین گردان را دیدم كه به طرفم میرسول کریم‌آبادی آمد. به من كه رسید نشست و گفت: رسول! ببین انگار عقرب پشتم را گزیده، بدجوری میسوزه. فانوس را گذاشتم زمین و تند لباسش را بالا زدم. ناگهان وحشت زده داد زدم: خدای من این دیگر چیست؟ قنبر سرش را برگرداند طرفم و گفت: چه شده مگر؟ گفتم: بابا عقرب كجا بود؟! تو تیر خوردی، تیر كلاش، شاید هم قناسه. قنبر گفت: تیر خوردم؟! چه میگویی رسول، تیر كجا بود؟! خوب دقت كن، گمان نكنم تیر خورده باشم. گفتم: تكان نخور. قناسه هم است لعنتی. قنبر خندید و گفت: شوخی نكن رسول! جدی ببین چی شده؟ بدجوری درد دارد. گفتم: گلوله قناسه درست خورده تو ستون فقراتت. ... مرمی گلوله قناسه نصفش توی ستون فقرات و نصفش بیرون بود. شروع كردم به گفتن لا اله الا الله محمدا رسول الله و لا حول ولا قوه الا بالله. بدجوری ترسیده بودم.

قنبر كه توی آن وضعیت شوخی‌ اش گرفته بود، گفت: مگر زلزله آمده؟ حكما نماز آیات هم دارد! گفتم: آدم به میت كه دست بزند، غسل هم دارد، چه برسد به نماز میت. خندیدیم... دویدم به طرف خط اول كه امدادگرها را بیاورم. عزیزپور كوله‌اش را باز كرد و مقداری مایع ضد عفونی كننده ریخت روی گلوله و بعد انبردستش را بیرون آورد...»

خیلی از اتفاقات دوران اسارت و قساوت بعثی‌ها در سایر كتب خاطرات اسیران آمده است؛ مواردی مانند تونل وحشت و... كه در فانوس كمین هم ذكری از آنها رفته است. اما شاید یكی از خاطرات ناب این كتاب صحنه عبور دادن كاروان اسیران از داخل شهر بصره باشد. خاطره ای كه ناخودآگاه ماجرای اسارت اهل بیت(ع) بعد از واقعه عاشورا را در ذهن می‌نشاند:

«ناگهان بهت زده شدیم. دو طرف جاده پر شده بود از زن و مرد كه هلهله كنان و دایره زنان، با سنگ و چوب و هرچه دم دست داشتند، به سر و صورت اسیران دربند می‌كوبیدند و هلهله و شادی می‌كردند... به سرم گلوله قناسه خورده بود و خیلی درد داشتم. وقتی سنگ‌ها به پیشانی‌ام میرسول کریم‌آبادی خورد تمام وجودم از درد می‌گداخت.... كوچه به كوچه و شهر به شهر ما را گرداندند. سر و صورت بیشتر بچه‌ها زخمی و خونین شده بود....»

حال و هوایی كه رسول از دوران اسارت و وضعیت اردوگاه‌های عراقی به زبان می‌آورد تكان دهنده است. او كه با پایی مجروح به چنگ بعثی‌ها افتاده بود چندین روز بدون كوچكترین دوا و درمانی سر می‌كند، تا حدی كه پایش كرم می‌گذارد و بوی تعفنش دیگر اسرا را آزار می‌دهد:

«زخم گلوله تیربار بود یا كالیبر چهل و پنج نمی‌دانم؛ هرچه بود بدجوری رانم را شكافته بود. یكی از بچه‌ها یك كرم نشانم داد كه از توی زخم پایم بیرون زده بود و روی زمین می‌لولید... سعید گفت دیگر باید ببریمت اتاق عمل... یك پلاستیك كه نمی‌دانم از كجا كش رفته بودند زیرم پهن كردند. نیكزاد، تكه ‌ای پارچه كه از شلوارم پاره كرده بود را چهار تا كرد و گذاشت روی دهنم. داشتم خفه می‌شدم. سعید گفت: از دماغت نفس بكش. شعبان صالحی نشست روی سینه‌ ام و هر دو دستم را زیر زانوهایش محكم چفت كرد. سعید وسه نفر دیگر افتادند به جان ران ورم كرده‌ام. سعید با آن دست‌های بزرگش، چنان رانم را فشرد كه چرك و خون فواره زد...»

بخش دیگری كه میتواند جالب باشد رسیدن خبر فوت امام(ره) به اردوگاه و رفتار عراقی‌ها و واكنش اسراست. جدای از این اسیران ایرانی با چیزی كه در كشور خود از برخورد با اسرای عراقی دیده بودند انتظار برخورد بهتری با خود از سوی عراقی‌ها را داشتند اما در اردوگاه‌های عراق اصلا خبری از این حرف‌ها نبود:

«صبح اولین روز اسارت بود، گفتند: از چای خبری نیست. اینجا همه چیز را به صورت یارانه ‌ای می‌دهند. اول حسابی كتك میخوری، بعد یك مشت غذای نا قابل...»

حجم كم و 150 صفحه‌ ای «فانوس كمین» حتی می‌تواند برای افرادی كه خیلی هم حرفه ‌ای كتاب‌خوان نیستند اثری مطلوب و دوست داشتنی باشد. كتابی كه غلامعلی نسایی آن را گردآوری كرده است.

در گردان یا رسول(ص) جارچی معروفی نیز حضور داشت که با کوبیدن به طبل حلبی خود دیگر رزمندگان را به این گردان دعوت می‌کرد. انگار هنوز هم كسی هست كه دارد این فریادها را سر ما می‌كشد اما كو گوش شنوا و كجاست پای رفتن:

«آهای منم شیپورچی گردان یا رسول(ص). به گردان یا رسول بپیوندید. گردان یا رسول نامی آشنا برای آسمانی‌ها. نامی که می‌شناسید و به عاقبت کار خود اطمینان کامل دارید. آهای رزمندگانی که روی دست زمین مانده‌اید، گردان یا رسول(ص) آخر خط عاشقی و شهادت است ... یا رسول(ص) برای تکمیل قطعه شهدای گمنام خود عضو جدید دانشجو می‌پذیرد. بشتابید! بشتابید که اگر جنگ تمام بشود از گردان یا رسول(ص) نامی باقی نخواهد ماند...

 

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار