شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۳۹۱۵۲
تاریخ انتشار: ۰۴ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۲
اگر من و امثال من دچار مشکل مالی نبودیم، هرگز برای گرفتن حق و حقوق‌مان که تا سال‌ها بعد از جنگ از وجودش بی‌خبر بودیم، به بنیاد مراجعه نمی‌کردیم.
به گزارش شهدای ایران، روزنامه وطن امروز نوشت: یادم می‌آید سال‌ها قبل، وقتی هنوز «آژانس شیشه‌ای» در حال اکران بود، برای دیدن فیلم به سینما رفته بودم. فیلم سروصدای زیادی کرده بود و می‌خواستم بدانم حاتمی‌کیا این بار درد رزمنده‌ها و مجروحان را از کدام زاویه نگاه کرده است؟ وقتی فیلم به بگومگوی میان حاج کاظم و سلحشور بدل شده بود و عباس و همه عباس‌ها متهم بودند که خورده و برده‌اند و بیش از آنچه حق‌شان بوده دریافت کرده‌اند،  2 نفر از تماشاگران که پشت سرم نشسته بودند حرف افرادی که در آژانس بودند و علیه عباس و حاج کاظم شوریده بودند را تایید می‌کردند. متعجب بودم از این قضاوت آنها! آخر من یکی از همان متهم‌ها بودم که در سن 14سالگی، در 22 مهرماه 1359در گمرک خرمشهر با ترکشی که به پایم خورده بود مجروح شده بودم، بعد از آنکه به عنوان کمک‌خدمه آرپیچی با فرمانده گروه ابوذر در یکصد قدمی عراقی‌ها رفته و بازگشته بودیم و در حال پر کردن خشاب اسلحه بودم.

لحظه سختی بود، به خاطر همین ترکش مزاحم می‌خواستند مرا مجبور کنند از گمرک بروم. خواهش می‌کردم، گریه می‌کردم، التماس می‌کردم که همانجا بمانم، پایم ترکش خورده بود دستانم که سالم بود اما گریه و التماسم بی‌اثر بود و به‌‌رغم میل باطنی‌ام مرا به بیمارستان طالقانی آبادان منتقل کردند. اما من دست‌بردار نبودم، شهر داشت سقوط می‌کرد و خانه و زندگی‌مان به دست بعثی‌ها می‌افتاد.

فردای آن روز به بهانه بدرقه دوستانم از گروه ابوذر که به دیدارمان آمده بودند از بیمارستان گریختم. مدتی با پایم مدارا کردم تا زمانی که دوباره درد امانم را برید و پایم عفونت کرد و دوستانم مرا به بیمارستان بازگرداندند. بعد از مدتی مرا به همراه عده‌ای دیگر از مجروحان به تهران فرستادند. چند روز قبل از وقت عمل متوجه شدم عمل پایم و دوران نقاهت ممکن است یکی، دو ماه مرا از راه رفتن و کار کردن بیندازد، دلم با خرمشهر بود که ناباورانه سقوط کرده بود و با رزمندگانی که از شهرهای مختلف به یاری‌اش شتافته بودند و برای بازپس گرفتنش از دشمن فداکاری می‌کردند، قید عمل را زدم و به بیمارستان طالقانی بازگشتم و این بار به عنوان امدادگر در آنجا مشغول به فعالیت شدم.

با همین پای مجروحم کارهای سنگین انجام می‌دادم و برای رفاه و آرامش بیشتر مجروحان از هرکاری که از دستم برمی‌آمد دریغ نمی‌کردم.  آن روزها، روزهای گذشت و ایثار بود، انقلاب اسلامی‌مان نوپا بود، وقتی عده‌ای جان‌شان را کف دست گرفته بودند چطور می‌توانستم آرام بنشینم و به زندگی روزمره‌ام ادامه دهم؟! حالا بیش از 30 سال از مجروحیتم می‌گذرد و ترکش هنوز در استخوان پایم جا خوش کرده است.  دوباره زانویم مانند همان سال‌ها از همان ناحیه دچار مشکل شده و آزارم می‌دهد، دریغ از آنکه مجروحیت من به طور دقیق ثبت شده باشد و من حتی دفترچه بیمه‌ای داشته باشم، چه برسد به سایر حقوق و مزایا! سال‌هاست زنی خودسرپرستم و در این مدت بارها به خاطر هزینه درمان و درماندگی از تامین سایر امور مالی زندگی‌ام به مسؤولان مختلف نامه نوشته‌ام و  مدد خواسته‌ام اما بی‌فایده بود. از 7 سال قبل اقدام به درست کردن پرونده در بنیاد شهید و امور ایثارگران کرده‌ام تا مجروحیتم را اثبات کنم اما هنوز موفق نشده‌ام! یک بار پرونده‌ام در بنیاد شهید خرمشهر گم شد و بار دیگر در فرمانداری همان جا!! دوباره با مصیبت مدارکم را جمع کردم و به بنیاد شهید و امور ایثارگران خرمشهر فرستادم و بعد از وقفه طولانی برای تشکیل کمیسیون پزشکی سرانجام 25 اردیبهشت سال جاری طبق درخواست بنیاد شهید از شاهین‌شهر اصفهان محل سکونتم - که به اجبار و به دلیل مشکل مالی و خودسرپرستی مجبور شدم به آنجا مهاجرت کنم- راهی اهواز شدم.

بعد از این همه مدت چشم‌انتظاری برای تشکیل کمیسیون، روز پنجشنبه صبح به مکانی که بنیاد شهید تعیین و معرفی کرده بود مراجعه کردم و متوجه شدم مدارک بالینی درمانم (عکس و نظریه پزشک) را از بنیاد شهید و امورایثارگران خرمشهر به بنیاد شهید و امورایثارگران اهواز نفرستاده‌اند.  با یکی از کارمندان بنیاد شهید خرمشهر تماس گرفتم و با هزار جور خواهش و تمنا خواستم مدارکم را به سرعت به اهواز بفرستند، آنها هم با وجود آنکه کم‌کاری از سوی خودشان بود، آن را با هزینه خودم برایم با آژانس ارسال کردند. نوبت به پزشکی رسید که باید مرا معاینه می‌کرد تا برایم تعیین درصد کند و مشکلم را تایید یا رد کند، متاسفانه پزشک در کمال ناباوری، بدون آنکه مرا معاینه کند از روی عکس به تشخیص درصد رسید و درد امروز پایم را مربوط به ترکشی که از سال59 تاکنون در پایم جاخوش کرده است ندانست و با بی‌احترامی از من خواست آنجا را ترک کنم و من هم آنجا را به مقصد بهشت‌آباد ترک کردم و با چشمان اشک‌بار شکایت به شهدا بردم.

مسؤول محترم بنیاد شهید و امور ایثارگران

جناب آقای شهیدی!

می‌دانید اگر من و امثال من دچار مشکل مالی نبودیم، هرگز برای گرفتن حق و حقوق‌مان که تا سال‌ها بعد از جنگ از وجودش بی‌خبر بودیم، به بنیاد مراجعه نمی‌کردیم؟ و می‌دانید آنچه ما را آزار می‌دهد فاصله پرناشدنی میان حقیقت و واقعیت است و فاصله تصویری که مردم از زندگی ما دارند و آنچه در زندگی واقعی ما می‌گذرد؟  در کجای دنیا با رزمندگان و مجروحان جنگ این طور برخورد می‌کنند که با من و امثال من برخورد می‌شود؟ اینها را ننوشتم که از سوی بنیاد شهید و امور ایثارگران اتفاقی بیفتد؛ نوشتم تا از عباس و حاج‌کاظم آژانس شیشه‌ای که به درد ما 2 دهه قبل گرفتار شده بودند، حمایت کنم و حقانیت تک‌تک دیالوگ‌های آنها را به اثبات برسانم، هرچند دیر اما نوشتم تا از حقیقت وجود عباس‌ها دفاع کنم. نام این جانباز نزد «وطن امروز» محفوظ است.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار