شهدای ایران: «حاج حمید رفت.»،کسی در پشت خط این جمله را با بغض گفت و باران اشک و سوز دل مجال ادامه مکالمه را نداد.
«حاج حمید رفت.»خبر به سرعت در شهر دلهای عاشقان انقلاب و نظام میپیچید و طوفان دلها، امواج اشکها را بر چشمها مینشاند. آنان که او را می شناختند، در غم از دست دادن «مرد»ی از «مردان انقلاب» ناله میکردند و میگریستند. اولین تصویر پس از شنیدن این خبر تلخ، لبخندهای ملیح و دلربای «حاج حمید» بود که هرگاه در جمعی ظاهر میشد یا به آشنایی از آشنایان و یاران خود میرسید همراه با کلام آرامشبخش «سلام» ، لبخندی دلنشین را به او هدیه میداد.
برخی ناباورانه درپی حقیقت و راستی آزمایی این خبر بودند. اما خبر تعریف یک «واقعیت» بود. مردی که یک لحظه برای پاسداری از مبانی اسلام، آرمانها و اندیشههای امام روحالله(ره) و امام خامنهای و انقلاب اسلامی آرام و قرار نداشت در جوار رحمت الهی آرامیدن آغاز کرد.
قلمزدن درباره مردی که «گمنامی» را به «شهرت» ترجیح داده بود بسیار سخت است.
مردی که هرگز خود را به پستها و میزهای دنیا نفروخت و متواضعانه و عاشقانه رهروی امام خویش بود. «حاج حمید» چهرهای شناخته شده در عرصه سیاسی - فرهنگی بود اما همواره رهرو کوی «گمنامی» بود و هرگز تمایلی به «دیده» شدن نداشت بلکه تلاش میکرد تا «دیده»ها را نسبت به آنچه علیه مبانی اسلامی، آرمانهای امام روحالله(ره) و اندیشههای رهبر فرزانه انقلاب میگذشت، «بصیرت» افزایی کند.
نگاه او همواره به «انگشت اشاره» رهبر و مقتدای خود بود. پس از هر کلام و فرمان «رهبر» سریعا راهبرد و استراتژی تعریف میکرد و با «شاگردان» خود در حد بضاعت خود میکوشید که شاید بخشی از «دغدغه» های رهبر و مقتدای خود را مرتفع کند.
رصد و دیدبانی از فعالیتهای فرهنگی – سیاسی جریانهای داخلی و خارجی ، گروهها و تشکلها و سازمانها و نهادها را وظیفه خود در پاسداری از آرمانهای انقلاب و صیانت از خونهای یاران و همسنگران شهید خود میدانست و چقدر در انجام این وظیفه محتاط و سختکوش بود. همواره میگفت: «لحظه ای غفلت شاید سالها حسرت را به دنبال داشته باشد» مزد سختکوشی و شبزندهداریهای او در میدان خاموش «فرهنگ» اشراف اطلاعاتی و دامنه آگاهیهای او از هزارتوی رنگارنگ فرهنگی – هنری بود که بیتوقع و بدون چشمداشتی به امثال چون «من» جرعههایی از این «چشمه» آگاهی مینوشانید.
«حاج حمید» یک لحظه از آنچه در صحنه و میدان فرهنگ و سیاست و اجتماع درباره انقلاب و نظام میگذشت غافل نبود.آنچه میدید و میشنید را با قلم یا با کلام خود در جبهه انقلاب اسلامی فریاد میکرد تا مبادا «یاران انقلاب» در پیچ و خمهای «زندگی» از آنها «غفلت» کنند.
آنان که با او «همراه» بودهاند و آنان که حاصل تلاش «حاج حمید» را مطالعه میکردند به خوبی آگاهند که او از خود برای «آرمان»هایش ،برای «انقلاب» ، برای« امامش» و برای «رهبرش» گذشت.
آنان که او را میشناختند، از او به عنوان مردی که با پشت پرده جریانهای مبتذل فرهنگی به خوبی آشنا بود و نکته و نکات او مانع از «تحرک» بیشتر «نامحرمان انقلاب» میشد، یاد میکردند.
همراهی با او نگاه هر پژوهشگری را وسعت نظر بیشتری میبخشید و او چقدر فروتنانه و خاضعانه آنچه یاد داشت را یاد میداد و از این که نسل سوم و چهارم انقلاب اسلامی را در پاسداری از انقلاب و نظام همراهی میکرد شادمانه میگریست.
گریههای پیدا و پنهان او برای «انقلاب» از صحنههای بیبدیل زندگی«من» است. این که شبانگاه در خلوت شب برای حضور در نشستی فرهنگی جاده را میپیمودیم و او از وقایع قبل از انقلاب و بعد از انقلاب میگفت و میگریست و البته گاهی هم شادمانه از ظفرها و پیروزیها در میدان خاموش«فرهنگی» میخندید و خدای را سپاس میداد.
آنگونه که برایم میگفت، وقتی شنیدهبود که جریانی خاموش به سوی یکی از مشخصترین و کاملترین کلام امیرالمؤمنین به نادرستی نشانهروی میکند، قلم را به دست گرفته بود و برای آنان که میشناخت و میدانست دغدغه انقلاب و نظام را دارند، از بایدها و نبایدها نوشتهبود.
اکنون که به دور از وجود او و به یاد او میاندیشم، خدای سبحان را شاکرم که توفیق همراهی – هرچند کوتاه مدت - با او را در کارنامه زندگیام رقم زد. نگاه ژرفنگر او به پشتپرده فعالیتهای سیاسی – فرهنگی، نکتههای بسیاری به من آموخت و مرا برای همیشه «وامدار» نگاه خود کرده است.
«حاج حمید» برای من و امثال من «دعا» کن که شاید بتوانیم حق «شاگردی» ات را در این میدان پرییچ و خم و بسیار پر فریب ادا کنیم.
«حاج حمید رفت.»خبر به سرعت در شهر دلهای عاشقان انقلاب و نظام میپیچید و طوفان دلها، امواج اشکها را بر چشمها مینشاند. آنان که او را می شناختند، در غم از دست دادن «مرد»ی از «مردان انقلاب» ناله میکردند و میگریستند. اولین تصویر پس از شنیدن این خبر تلخ، لبخندهای ملیح و دلربای «حاج حمید» بود که هرگاه در جمعی ظاهر میشد یا به آشنایی از آشنایان و یاران خود میرسید همراه با کلام آرامشبخش «سلام» ، لبخندی دلنشین را به او هدیه میداد.
برخی ناباورانه درپی حقیقت و راستی آزمایی این خبر بودند. اما خبر تعریف یک «واقعیت» بود. مردی که یک لحظه برای پاسداری از مبانی اسلام، آرمانها و اندیشههای امام روحالله(ره) و امام خامنهای و انقلاب اسلامی آرام و قرار نداشت در جوار رحمت الهی آرامیدن آغاز کرد.
قلمزدن درباره مردی که «گمنامی» را به «شهرت» ترجیح داده بود بسیار سخت است.
مردی که هرگز خود را به پستها و میزهای دنیا نفروخت و متواضعانه و عاشقانه رهروی امام خویش بود. «حاج حمید» چهرهای شناخته شده در عرصه سیاسی - فرهنگی بود اما همواره رهرو کوی «گمنامی» بود و هرگز تمایلی به «دیده» شدن نداشت بلکه تلاش میکرد تا «دیده»ها را نسبت به آنچه علیه مبانی اسلامی، آرمانهای امام روحالله(ره) و اندیشههای رهبر فرزانه انقلاب میگذشت، «بصیرت» افزایی کند.
نگاه او همواره به «انگشت اشاره» رهبر و مقتدای خود بود. پس از هر کلام و فرمان «رهبر» سریعا راهبرد و استراتژی تعریف میکرد و با «شاگردان» خود در حد بضاعت خود میکوشید که شاید بخشی از «دغدغه» های رهبر و مقتدای خود را مرتفع کند.
رصد و دیدبانی از فعالیتهای فرهنگی – سیاسی جریانهای داخلی و خارجی ، گروهها و تشکلها و سازمانها و نهادها را وظیفه خود در پاسداری از آرمانهای انقلاب و صیانت از خونهای یاران و همسنگران شهید خود میدانست و چقدر در انجام این وظیفه محتاط و سختکوش بود. همواره میگفت: «لحظه ای غفلت شاید سالها حسرت را به دنبال داشته باشد» مزد سختکوشی و شبزندهداریهای او در میدان خاموش «فرهنگ» اشراف اطلاعاتی و دامنه آگاهیهای او از هزارتوی رنگارنگ فرهنگی – هنری بود که بیتوقع و بدون چشمداشتی به امثال چون «من» جرعههایی از این «چشمه» آگاهی مینوشانید.
«حاج حمید» یک لحظه از آنچه در صحنه و میدان فرهنگ و سیاست و اجتماع درباره انقلاب و نظام میگذشت غافل نبود.آنچه میدید و میشنید را با قلم یا با کلام خود در جبهه انقلاب اسلامی فریاد میکرد تا مبادا «یاران انقلاب» در پیچ و خمهای «زندگی» از آنها «غفلت» کنند.
آنان که با او «همراه» بودهاند و آنان که حاصل تلاش «حاج حمید» را مطالعه میکردند به خوبی آگاهند که او از خود برای «آرمان»هایش ،برای «انقلاب» ، برای« امامش» و برای «رهبرش» گذشت.
آنان که او را میشناختند، از او به عنوان مردی که با پشت پرده جریانهای مبتذل فرهنگی به خوبی آشنا بود و نکته و نکات او مانع از «تحرک» بیشتر «نامحرمان انقلاب» میشد، یاد میکردند.
همراهی با او نگاه هر پژوهشگری را وسعت نظر بیشتری میبخشید و او چقدر فروتنانه و خاضعانه آنچه یاد داشت را یاد میداد و از این که نسل سوم و چهارم انقلاب اسلامی را در پاسداری از انقلاب و نظام همراهی میکرد شادمانه میگریست.
گریههای پیدا و پنهان او برای «انقلاب» از صحنههای بیبدیل زندگی«من» است. این که شبانگاه در خلوت شب برای حضور در نشستی فرهنگی جاده را میپیمودیم و او از وقایع قبل از انقلاب و بعد از انقلاب میگفت و میگریست و البته گاهی هم شادمانه از ظفرها و پیروزیها در میدان خاموش«فرهنگی» میخندید و خدای را سپاس میداد.
آنگونه که برایم میگفت، وقتی شنیدهبود که جریانی خاموش به سوی یکی از مشخصترین و کاملترین کلام امیرالمؤمنین به نادرستی نشانهروی میکند، قلم را به دست گرفته بود و برای آنان که میشناخت و میدانست دغدغه انقلاب و نظام را دارند، از بایدها و نبایدها نوشتهبود.
اکنون که به دور از وجود او و به یاد او میاندیشم، خدای سبحان را شاکرم که توفیق همراهی – هرچند کوتاه مدت - با او را در کارنامه زندگیام رقم زد. نگاه ژرفنگر او به پشتپرده فعالیتهای سیاسی – فرهنگی، نکتههای بسیاری به من آموخت و مرا برای همیشه «وامدار» نگاه خود کرده است.
«حاج حمید» برای من و امثال من «دعا» کن که شاید بتوانیم حق «شاگردی» ات را در این میدان پرییچ و خم و بسیار پر فریب ادا کنیم.