در دوران دفاع مقدس شناسایی و تشخیص شهدا از اهمیت فراوانی برخوردار بود. از این رو تاریخ شفاهی شکل گیری معراج شهدا می تواند تا حدود زیادی از چهره این واقعیت دوران دفاع مقدس غبار فراموشی برگیرد. در ادامه گفت و گوی خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس با احمد مولایی مسئول پشتیبانی معراج شهدای جنوب و غرب در دوران دفاع مقدس را می خوانید:
به عنوان اولین سوال بفرمایید چه زمانی به جبهه رفتید؟
تیرماه سال 58 کردستان شلوغ شد. امام در اطلاعیه ای فرمودند: از جوانان می خواهم که به کردستان بروند. ما بعد از 25 روز به کردستان رفتیم. به همراه سردار احمدی مقدم بچه ها را به جوانرود آوردیم و برخی دیگر در پاوه بودند. شهید همت و حاج احمد متوسلیان نیز در پاوه بودند. احمد کاظمی و ناصر کاظمی هم بعدها به این شهر آمدند.
در آن زمان من 21 ساله بودم. وقتی وارد پاوه شدیم هیچگونه آموزش نظامی به ما داده نشده بود. بعد از چند روز به من سلاح آرپیجی دادند که اصلا بلد نبودم چگونه کار می کند و بعد از شلیک اولین گلوله یکی از رزمندگان که در پشت سر من ایستاده بر اثر آتش عقبه سلاح مجروح شد. تا 6 ماه بعد در آنجا حضور داشته و به نوعی به همه جا سر می زدم. همه جای کردستان می گشتیم تا اینکه سنندج شلوغ شد و رادیوها اعلام می کردند که عراق به ایران حمله کرده است.
از همان مرز کردستان به قصرشیرین رفتیم. مردم، قصر شیرین را خالی کردند و به کوه ها پناه برده بودند. سرپل ذهاب هم سقوط کرد. ترس را می توانستی در همه جا مشاهده کنی. در این بین بمباران تهران باعث شد تا مردم عادی، وحشت بیشتری داشته باشند. دشمن در همان روزهای نخست برای فتح خوزستان وارد عمل شده و به خرمشهر که دروازه فتح اهواز به حساب می آمد، حمله کرده بود.
ستاد معراج شهدا چگونه تشکیل شد؟
تا شروع عملیات والفجر مقدماتی در جبهه های غرب ماندم. بعد از مدتی، کم کم به سمت جنوب حرکت کردم و بعد از ورود به اهواز و در جندی شاپور وقتی جنازه های مردم و رزمنده ها را که روی هم تلنبار شده بود دیدم، به معراج شهدا رفتم. در آن زمان تازه معراج می خواست پا بگیرد. به ما می گفتند باید ما کار حضرت زین العابدین(ع) را در جنگ خودمان ادامه دهیم. برای همین بنده هم وارد ستاد معراج الشهدا شدم و مسئولیتم شد پشتیانی این ستاد.
در آن زمان نقش حضرت امام(ره) چگونه برای رزمندگان شکل می گرفت؟
امام خمینی وقتی صحبت می کرد تازه یک ماه بعد ما می فهمیدیم که ایشان چه فرموده است. وقتی در روزنامه تیتر می زدند بعدا متوجه منظور ایشان می شدند. ایشان فرمودند: من با دلی آرام و قلبی مطمئن می روم، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد. مردن که ساده نیست و این سید چقدر با آرامش از مرگ صحبت می کرد و اعتقادش این بود. ایشان کاری کردند که هر کسی که فرزندش کار خلافی انجام می داد به راحتی فرزندش را لو می داد. برخی از علما می گفتند بیایید فرزند من را بگیرید، منافق است و در خانه حضور دارد، اگر بیایید می توانید ببرید. فکر کنم زمان پیامبر(ص) هم همچنین امتی وجود نداشت.
تا چه زمانی مشغول به فعالیت در ستاد معراج شهدا بودید؟
از همان موقع و از عملیات والفجر مقدماتی که رسما ستاد معراج شهدا شکل گرفت، ما جنازه ها را جمع می کردیم و به ستاد منتقل کرده و از آنجا به شهرها می بردند. در واقع بعد از شناسایی به شهرهایشان می فرستادیم.این کار تا عملیات مرصاد ادامه داشت.
از آن دوران خاطره جالبی تعریف کنید؟
من سال 65 به حج رفتم. در آن سال ها برای همه رزمندگان سهمیه حج داده می شد که در سال 65 قرعه کار به نام بنده خورد. در آنجا بودیم که رژیم وهابی عربستان دست به کشتار مسلمانان و شیعیان ایرانی زد که در حال شعار دادن در مراسم برائت از مشرکین بودند. از تهران با بنده تماس گرفتند که چون تو در این سال ها در معراج شهدا حضور داشته ای جنازه شهدای حج را نیز شناسایی و دسته بندی کن تا به تهران منتقل شوند. بعدها دوستانی که بنده را می شناختند، می گفتند: تو با جنازه شهدا محشور شده ای و تا آخر عمر باید با آنان باشی.