شهدای ایران shohadayeiran.com


شهدای ایران:حاج آقا پناهیان می‌گفت: "شهیدی که جلو چشم آدم، دست از دنیا برمی‌دارد و با اشتیاق شهادت را می‌پذیرد باعث می‌شود دنیا یکدفعه برای انسان یخ بزند... آدم وقتی به شهدا می‌رسد روح لطیفی پیدا می‌کند. بدون خیلی از محاسبات و بهانه‌آوردن‌های دنیایی و به قول آقا امام حسین(ع): لاخیر فی عیشه بعد هؤلاء (دیگر خیری در زندگی، بعد از چنین شهدایی نیست.)...در زمان جنگ، جوانان وقتی شهادت اطرافیان را می‌دیدند انگار هزار جلسه اخلاق رفته‌اند،رشد پیدا می‌کردند..."

19 اردیبهشت ماه سال 86 وقتی خبر شهادتش آمد هیچ کس در حال خود نبود. همه شوکه شده بودند. باور کردنی نبود تا چند روز قبل پیش بچه‌های بسیج دانشجویی تجربه‌هایش را مرور می‌کرد و حالا او را در جوار شهدای بهشت زهرا به خاک می‌سپارند. سیل خروشانی از دوست و اشنا مراسم تشییعش را همراهی می‌کردند. کسی نمی‌‌دانست باید خود را تسلی بدهد یا خانواده محمد را که آن روز تنها پسرشان را از دست دادند.

تنها کسی که از بسیج فارغ التحصیل شد

سال‌ها توی پایگاه بسیج کوچک دانشکده فنی فعالیت داشت. صاحب تجربه بود. هنوز کاملا فارغ التحصیل نشده بود که خواهرش هم به همان دانشکده و پایگاه بسیج پا گذاشت. یکسال بعد هم خواهر دیگرش به جمعشان اضافه شد.کم تجربه ترهای بسیج دانشجویی می‌دانستند وقتی مشاوره بخواهند باید سراغ محمد بروند. هرچند او دیگر فارغ التحصیل رشته مهندسی مکانیک شده بود و جذب سپاه؛ اما عملا به همه ثابت کرده بود که از بسیج به این راحتی‌ها نمی‌توان فارغ التحصیل شد. از میان بچه‌ها تنها محمد توانست با شهادتش مدرک فارغ التحصیلی این دانشگاه را هم بگیرد.

آخرین اردوی راهیان نور را خودش روایت کرد

عاشق جبهه و جنوب بود. عاشق هشت سال دفاع مقدس و مثل دیگر نسل سومی ها فقط حسرت نبودنش برایش مانده بود. اما بیکار پای روضه‌‌های نسل سوخته ننشست تا فقط مستمع روزهای رزم غیورمردان جبهه باشد. دست به کار شد تا سهمی در سوختن عاشقان این مسیر داشته باشد. سنی نداشت، اما تصمیم گرفت روایت کردن را از رزمنده‌‌های ریش سفید یاد بگیرد و به عنوان راوی جوان راهی راهیان نور شد. آخرین اردوی راهیان نور بسیج دانشجویی دانشگاهش قبل شهادت را خود روایت کرد. جالب بود که همکلاسی‌ها نشستند و او به عنوان معلم و راوی برایشان از روزهای ندیده روایت کرد. و چیزی نگذشت که شهادت هم آخرین روایتش شد.

امضا نمی کنم؛ با این کار شهادتت را امضا کرده‌ام

مثل بقیه بچه‌های هم رشته‌ای وقتی فارغ التحصیل شد. همه با عنوان مهندس حلوا حلوایش می‌‌کردند. دانشجوها می‌دانند مدرک گرفتن از رشته مهندسی مکانیک کار مشکلی است. شاید شغل‌های مختلف و رنگارنگی برایش چشمک می‌زدند اما او مرد گوشه نشینی و نگاه اداری نبود، بر خلاف میل خیلی از نزدیکانش دل به دریا زد و تصمیم جهادی گرفت. روی حرف پدرش حرف نمی زد ، برای کسب رضایت پدر جهت رفتن به سپاه آمد، بابا گفت: امضا نمی کنم. با این کار شهادتت را امضا کرده‌ام. من یک پسر دارم ، نه...  خیلی ناراحت شد، ولی روی حرف پدر حرف نزد. به مادر گفت: می خواهم اگر شهید شدم، با رضایتی که پدر می‌دهد، او را هم در اجر شهادتم شریک کنم. آخر سر هم رضایت بابا را گرفت...

وقتی داشت توی مرکز تحقیقات علمی نظامی سپاه استخدام می‌شد خیلی‌‌ها می‌دانستند رفتنش با خودش است اما برگشتش با خدا ولی نتوانستند مانعش شوند. چون او تصمیم گرفته بود زندگی‌اش را با "خدمت" و "جهاد" در راه خدا معامله کند.  به همین دلیل گذاشت و گذشت...

مثل جوان‌های هم سن و سالش ازدواج کرد و در محبت خانواده‌اش غرق بود. مادر،پدر، خواهرها و همسر هیچ چیز برایش کم نگذاشتند. تنها پسر خانواده و عزیز بود. حتما او هم مثل دیگران دوست داشت پدرشدن را تجربه کند. دوست داشت فرزندش را توی آغوش بگیرد و طعم محبت کردن به کودکش را بچشد، اما این‌ها باعث نمی‌شد که ماموریت‌های وقت و بی وقت را نپذیرد و برای حفظ جانش و رسیدن بهاین آرزوهای دنیایی هدف بی نهایتش را فراموش کند. به همین دلیل فقط یک ماه از بارداری همسرش می‌گذشت که دل کند و رفت. پسر کوچک او که هشت ماه بعد از شهادت پدر 28ساله به دنیا آمد به یاد پدر "محمد" نامگذاری شد.

دنیا بدون امثال او "وحشت" دارد

محمد بی قرار بود. او هم شوق داشت و هم سوز. شوق رسیدن به آرمان‌هایش و سوز و گداز عشقی عارفانه که در کالبد دنیا نمی‌گنجید. این را اطرافیانش هم به خوبی نفهمیدند. وقتی در مراسم ختمش وصیت نامه پشت بلندگو قرائت شد، هم دانشگاهی‌ها،همکارها و دوستانش از این همه بی قراری و بزرگی روحش شوکه بودند. و همه حسرت می‌خوردند که چرا نتوانستند دوستی را که تا دیروز همنشینش بودند، بشناسند.

وقتی خبر شهادتش آمد باورمان نمی‌‌شد. محمد عاشوری یعنی کسی که وقتی نیست حتما در این دنیا "مردی" کم است. به خود می‌گویم اینبار او توانسته از قفس دنیا پربکشد بدون آنکه نیاز به فاتحه و خیرات تو داشته باشد. شب اول به جای آنکه تو برایش نمازشب اول قبر بخوانی از او می‌خواهی برایت در معراج، نماز وحشت بخواند که این دنیا بدون امثال او "وحشت" دارد. محمد! ماندن در این دنیای گناه آلود وحشت دارد. آنقدر که حتی اگر هر روز هم برایم نماز بخوانی امیدی به برطرف شدن عذابم نیست. لاخیر فی عیشه بعد هؤلاء...

انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
مرتضی خاکپور
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۳:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۳/۰۴
0
0
...

به جانباز جبهه و جنگ و دفاع مقدس که ایران را ؛ و اسلام را نجات داد : 5 % می گویند و از همه حقوق مادی و معنوی و معیشت محروم کردند .
و بعد می خواهند : فرهنگ ایثار و شهادت را ترویج و تعمیم کنند .
البته یک بیمه عمر کردند و بیمه ایران حق بیمه خودش را می گیرد ولی جانباز مدرک ندارد که خانواده اش بدانند این جانباز بیمه عمر دارد ؟!
بعد می خواهند حسابرسی هم بکنند .
باید به بنیاد شهید و امور ایثارگران اجازه بدهند که به همه جانبازان رسیدگی کنند ؟!از 1 % به بالا و به همه جانبازان رسیدگی کنند ؟!
معنی ندارد جانباز دفاع مقدس و جبهه و جنگ را 5 % بنامند و از همه حقوق مادی و معنوی محروم کنند ؟!
و جامعه ای فرهنگی را هم طلب کنند ؟! که جامعه ببیند که فرهنگی شدن مانند جاباز 5 % گرسنه می ماند ؟!
شتر سواری که دولا دولا نمی شود ؟!

اول حقوق و مسکن و معیشت همه جانباز مثلا 5 % را بدهند : آنوقت از عدالت و فرهنگ بگویند ؟!

آقایی که محکم به میز و بیت المال چسبیده ای : همه از جانباز است و جانباز را از همه معیشت محروم نکن ؟!
====...
عباس نامدار چو از پشتِ زین فتاد
گفتی قیامت است که مه بر زمین فتاد
آه از دمی که بهر سکینه به دوش مشک
لابد به راه از پیِ ماء مَعین فتاد
اندر فرات راند و پر از آب کرد کف
بر یاد حلق تشنه‏ی سلطانِ دین فتاد
از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک
زان پس میان دایره‏ی اهل کین فتاد
افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را
چون هر دو دست او ز یَسار و یمین فتاد
فریاد از آن عمود که دشمن زدَش به سَر
وانگاه مَغْفَرش ز سرِ نازنین فتاد
===...
عباس بن علی ( علیه السلام) : بفریادمان برسد ؟!

انشاالله
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار