مساله آن قدر بالا گرفت تا برادری به نام خلیل اله فاتحی که معروف به یعقوب بود، سرقت کلت را برعهده گرفت، او زیر شکنجه شهید شد.
به گزارش شهداي ايران به نقل از سایت جامع آزادگان، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده محمدعلی زردبانی است:
اردوگاه موصل یک، انباری داشت که آتش گرفت. وسایل نظامی و لوازم شخصی سربازانی که به جبهه رفته بودند، در آن بود، مهمات، بی سیم، لباس، قلم و ... بچه ها راهی پیدا کرده و چیزهایی برداشته بودند، سربازهای عراقی اردوگاه هم چیزهایی بر می داشتند. وقتی مقدار زیادی از وسایل کم شد و نزدیک بود این کار لو برود، تنها راه آتش زدن به وسیله ی سربازان یا اسرا بود. به هر حال انبار آتش گرفت و بچه ها به بهانه ی خاموش کردن آتش رفتند و وسایلی که لازم داشتند، برداشتند.
در آتش سوزی انبار تعدادی بی سیم و کلت و حتی اسلحه های بزرگتر ربوده شد. عراقی ها به دنبال این قبضه کلت می گشتند و به این بهانه بچه ها را می بردند، شکنجه و اذیت می کردند. این مساله آن قدر بالا گرفت تا برادری به نام خلیل اله فاتحی که معروف به یعقوب بود، سرقت کلت را برعهده گرفت، او زیر شکنجه شهید شد.
درباره ی نحوه ی تقسیم لباس ها هیچ قانون و روالی در اردوگاه نبود، هر چه فرمانده ی اردوگاه می گفت همان می شد. قرار بود که هیچ نظمی نباشد. گاهی لباس زیر را شش ماه یک بار یا بعضی وقت ها سالی یک بار می دادند. سالی یک بار هم پیراهن می دادند یا لباس هایی که مخصوص تعمیر کاران اتومبیل بود.
نکته ی قابل اشاره این بود که همیشه سهمیه ی لباس را کم می دادند؛ اندازه ی لباس ها هم کوچک و بزرگ بود. می خواستند که بچه ها بر سر بزرگی و کوچکی و کم و زیاد بودن لباس ها دعوا کنند، اما انتظار پوچ شان هیچ وقت عملی نشد. وقتی لباس ها را می آوردند، با قرعه کشی سر جای هر کس یک دست لباس می انداختند. بچه ها لباس های بزرگ را به پیرمردها و یا کسانی که هیکل درشت داشتند می دادند. مسئولان آسایشگاه ها، بدترین و کوچک ترین لباس ها را برمی داشتند تا دیگران احساس تحمیل لباس نکنند و اعتراضی نباشد.
اردوگاه موصل یک، انباری داشت که آتش گرفت. وسایل نظامی و لوازم شخصی سربازانی که به جبهه رفته بودند، در آن بود، مهمات، بی سیم، لباس، قلم و ... بچه ها راهی پیدا کرده و چیزهایی برداشته بودند، سربازهای عراقی اردوگاه هم چیزهایی بر می داشتند. وقتی مقدار زیادی از وسایل کم شد و نزدیک بود این کار لو برود، تنها راه آتش زدن به وسیله ی سربازان یا اسرا بود. به هر حال انبار آتش گرفت و بچه ها به بهانه ی خاموش کردن آتش رفتند و وسایلی که لازم داشتند، برداشتند.
در آتش سوزی انبار تعدادی بی سیم و کلت و حتی اسلحه های بزرگتر ربوده شد. عراقی ها به دنبال این قبضه کلت می گشتند و به این بهانه بچه ها را می بردند، شکنجه و اذیت می کردند. این مساله آن قدر بالا گرفت تا برادری به نام خلیل اله فاتحی که معروف به یعقوب بود، سرقت کلت را برعهده گرفت، او زیر شکنجه شهید شد.
درباره ی نحوه ی تقسیم لباس ها هیچ قانون و روالی در اردوگاه نبود، هر چه فرمانده ی اردوگاه می گفت همان می شد. قرار بود که هیچ نظمی نباشد. گاهی لباس زیر را شش ماه یک بار یا بعضی وقت ها سالی یک بار می دادند. سالی یک بار هم پیراهن می دادند یا لباس هایی که مخصوص تعمیر کاران اتومبیل بود.
نکته ی قابل اشاره این بود که همیشه سهمیه ی لباس را کم می دادند؛ اندازه ی لباس ها هم کوچک و بزرگ بود. می خواستند که بچه ها بر سر بزرگی و کوچکی و کم و زیاد بودن لباس ها دعوا کنند، اما انتظار پوچ شان هیچ وقت عملی نشد. وقتی لباس ها را می آوردند، با قرعه کشی سر جای هر کس یک دست لباس می انداختند. بچه ها لباس های بزرگ را به پیرمردها و یا کسانی که هیکل درشت داشتند می دادند. مسئولان آسایشگاه ها، بدترین و کوچک ترین لباس ها را برمی داشتند تا دیگران احساس تحمیل لباس نکنند و اعتراضی نباشد.