خاطراتی از شهید مدرس؛ مردی که برای علم کارگری کرد
شهدای ایران: به مناسبت دهم آذرماه، سالروز شهادت آیتالله مدرس، به خاطراتی از شجاعت، ایستادگی و بصیرت او میپردازیم که تصویر روشن آزادیخواهی و حقطلبیاش را در تاریخ زنده نگه میدارد.
ایران را چند فروختید؟
روزی، وثوقالدّوله پس از تعظیم قرارداد معروف خود با انگلیس به خانهی مدرّس آمد و گفت: آقا! شنیدهام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالف کردهاید.
مدرّس: بلی،
وثوقالدّوله: آیا قرارداد را خواندهاید؟
مدرّس: نه
وثوقالدّوله: پس به چه دلیل مخالفید؟
مدرّس: قسمتی از آن قرارداد را برای من خواندهاند. جملهی اوّلش که نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیّت شناخته است. انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیّت بشناسد؟ آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید؟
وثوقالدّوله: آقا! به ما پول هم دادهاند.
مدرّس: آقای وثوق اشتباه کردید، ایران را ارزان فروختید.
_____________________________________________
میخواهم که تو نباشی!
شهید مدرس مردی بسیار سختکوش و پیگیر بود. مأیوس نمی شد و دست از مقاومت نمی کشید. حتی پیروزی رضا شاه هم او را مرعوب نکرد و پیوسته به شکل علنی اعلام می کرد که با حکومت او از اساس مخالف است. روزی که رضاخان یقه این پیر خسته را گرفت و او را با خشم به کنج دیوار کشید و فریاد زد، «سید! آخر تو از جان من چه می خواهی؟»، مرحوم مدرس بی آنکه ذره ای ترس به دل راه بدهد، با لهجه شیرین اصفهانی جواب داد، «می خواهم که تو نباشی! »
____________________________________________
چگونه مدرس مورخ شد؟
در نجف هنگامی که قحطی آب شد، آقای مدرس به خرابه های بابل میرود، چون کلاس های درس عملاً تعطیل شده بودند . آقای مدرس میگوید بعد از سفری که به خرابه های بابل داشتم، در برگشت متوجه شدم که باید قطعاً درباره تاریخ مطالعاتی را انجام بدهم و برای این کار برنامه گذاشتم و مطالعاتم را شروع کردم.مشکل موقعی شروع میشود که او می خواهد کتاب تاریخ پلوتارک را بخواند و از آن ترجمه عربی پیدا نمیکند. در نهایت به این نتیجه می رسد که برای یک ارباب هندی کار کند و ما به ازای دستمزدش، او این کتاب را برایش بخواند و ترجمه کند. این قالب شکستن ها را در تمام زندگی مدرس مشاهده میکنیم.
____________________________________________
آدم انتخاب
یک روز وقتی که مدرّس از مجلس به خانه بازگشت، عدّهای از مردم به منزل مدرّس ریخته با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحهای بود که امروز تصویب شد؟ خلاف مصلحت است.
مدرّس پاسخ داد: اگر بیست رأس اسب و الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آنها بپرسند که ناهار چه میخورید، جواب چه میدهند؟
همه گفتند: جو.
مدرّس گفت: آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند. این وکلایی که شما انتخاب کردهاید، شعورشان همین است. بروید آدم انتخاب کنید.
_____________________________________________
انسان بیهوش، دشمن را باهوش میبیند
سیّدحسن تقیزاده تازه از اروپا برگشته بود. روزی به منزل مدرّس آمد و طیّ مذاکرات مفصّل اظهار داشت: آقا! انگلیسیها خیلی قدرتمند و باهوش و سیاستمدارند. نمیتوان با آنان مخالفت کرد.
مدرّس پاسخ داد: اشتباه میکنی، آنها مردم باهوشی نیستند، شما نادان و بیهوشید که چنین تصوّری دربارهی آنان دارید.
___________________________________________
چِک دولت انگلیس برای مدرّس!
یک شب نیمههای شب یک مرد خارجی با یک مترجم به منزل مدرّس آمدند. شخص خارجی شروع به صحبت کرد و دیگری هم ترجمه مینمود و معرّفی کرد که آقا! ایشان نماینده دولت انگلیس هستند. یک چک سفید برای شما آوردهاند که مبلغ آن را هر طور میخواهید بنویسید و به هر طریق که میخواهید خرج کنید.
مدرّس گفت: این چک چیست؟
جواب داد: آقا! چک کاغذی است که مینویسند و میبرند در بانک، آنجا امضا میکنند و هر مبلغی که در آن نوشته از بانک میگیرند.
مدرّس گفت: چرا حالا (نصف شب) آوردی؟
جواب داد: ما شنیده بودیم شما پول نمیگیرید؛ حالا نصف شب چک را آوردیم.
مدرّس اظهار داشت: نه، هر که به شما گفته بیخود گفته، من پول میگیرم منتهی به این صورت نه، اوّلاً، باید طلا باشد آن هم بارشتر و در میان روز روشن و بعد از نماز در مدرسهی سپهسالار با شتر بیاورند در این صورت میگیرم و هیچ اشکالی ندارد.
وقتی پاسخ را ترجمه میکند، نماینده یا سفیر میگوید: مدرّس میخواهد آبرو و حیثیت سیاسی ما را در تمام دنیا ببرد.
در نتیجه بلند میشوند و میروند.
_________________________________________
منبع:
کتاب حاضر جوابی های شهید مدرس
سایت نوید شاهد



