جوانی در همین حوالی
به گزارش شهدای ایران وبلاگ جوانی در همین حوالی نوشت: دیروز پیش ابراهیم بودیم... بچههای شهدا عمو صدایش زدند... ابراهیم بغض کرد، صدایش لرزید و کلماتش گاهی بین اشکهایی که از دیدگان ما سانسورش میکرد گم میشدند.
ابراهیم بعد از مدتها لب به سخن گشود و چقدر تلخ سخن گفت وقتی با همان صدای همیشگی گفت: «در قنوت سحر همیشه میگویم، خدا نکند که من در بستر عافیت بمیرم. ما نسل انتخاب گری بودیم و این راه را انتخاب کردیم. دعا کنید من وقف این عالم باشم؛ امیدوارم خدا به من این اجل را بدهد که سر صحنهای بمیرم که شرمنده نباشم».
خدایا حیف است ابراهیم بمیرد، ابراهیم برایم هر آنچه را که آ سید مرتضی در کلمات گنجانده بود در تصویر جا داد و از دلش سعید و حاج کاظم بیرون آمدند... خدایا حیف بود مرتضی بمیرد و چه زیبا زنده ماند در رملهای فکه، خدایا مرگ ابراهیم را مرتضی وار قرار ده...!
امروز یکی از دوستان صمیمی و قدیمیام قبل از اینکه در برنامه تقدیر فرزندان شهدا از ابراهیم حضور یابم به من گفت از حاتمی کیا بت ساختهای... حاتمیکیا بت نیست و بت شکن بودن صفت ابراهیم است؛ فرق نمیکند ابراهیم تبر در دستش باشد یا دوربین همین که دلش میگیرد لرزه به پرده هر سینمایی میاندازد... این سینما اسطوره دارد!کیارستمی و فرهادی کم بت نشدهاند در این سینما اما کعبه آمال مردم هنوز فاطمه گفتنهای حاج کاظم است...
هنوز گریههای سعید در کنار راین و «خدا چرا اینجا» گفتنهایش کلید بغض مخاطب است...
هنوز در مهاجر گم شده خودمان را میابیم و دیده بان به ما دیدن را تدریس رایگان میکند...
ابراهیم!ابراهیم!ابراهیم چقدر امشب دلش شهادت میخواست...
مثل اینکه او هم خسته بود از هوای نفس گیر این شهر... بدون مرتضی زیستن برای ابراهیم سخت است و 20 سال میگذرد از روزی که مرتضی به ابراهیم گفت:
«ابراهیم جان»، بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجیها فیلم مساز، و هرگاه خسته شدی، این شعرگونه را که یک جانباز برایت نوشته است بخوان:
ای بلبل عاشق، جز برای گلها مخوان!
دست دعای دلسوختگان
آن همه بلند است
که تا آسمان هفتم میرسد.
من پاهایم را بخشیدهام
تا این رل سوخته را
به من بخشیدهاند.
اما اگر پاهایم را باز پس دهند
تا این دل سوخته را بازستانند
آنچه را که بخشیدهام
باز پس نخواهم گرفت.
دل من یک شقایق است، خونین و داغدار.
ای بلبل عاشق،
جز برای شقایقها مخوان!
ابراهیم بعد از مدتها لب به سخن گشود و چقدر تلخ سخن گفت وقتی با همان صدای همیشگی گفت: «در قنوت سحر همیشه میگویم، خدا نکند که من در بستر عافیت بمیرم. ما نسل انتخاب گری بودیم و این راه را انتخاب کردیم. دعا کنید من وقف این عالم باشم؛ امیدوارم خدا به من این اجل را بدهد که سر صحنهای بمیرم که شرمنده نباشم».
خدایا حیف است ابراهیم بمیرد، ابراهیم برایم هر آنچه را که آ سید مرتضی در کلمات گنجانده بود در تصویر جا داد و از دلش سعید و حاج کاظم بیرون آمدند... خدایا حیف بود مرتضی بمیرد و چه زیبا زنده ماند در رملهای فکه، خدایا مرگ ابراهیم را مرتضی وار قرار ده...!
امروز یکی از دوستان صمیمی و قدیمیام قبل از اینکه در برنامه تقدیر فرزندان شهدا از ابراهیم حضور یابم به من گفت از حاتمی کیا بت ساختهای... حاتمیکیا بت نیست و بت شکن بودن صفت ابراهیم است؛ فرق نمیکند ابراهیم تبر در دستش باشد یا دوربین همین که دلش میگیرد لرزه به پرده هر سینمایی میاندازد... این سینما اسطوره دارد!کیارستمی و فرهادی کم بت نشدهاند در این سینما اما کعبه آمال مردم هنوز فاطمه گفتنهای حاج کاظم است...
هنوز گریههای سعید در کنار راین و «خدا چرا اینجا» گفتنهایش کلید بغض مخاطب است...
هنوز در مهاجر گم شده خودمان را میابیم و دیده بان به ما دیدن را تدریس رایگان میکند...
ابراهیم!ابراهیم!ابراهیم چقدر امشب دلش شهادت میخواست...
مثل اینکه او هم خسته بود از هوای نفس گیر این شهر... بدون مرتضی زیستن برای ابراهیم سخت است و 20 سال میگذرد از روزی که مرتضی به ابراهیم گفت:
«ابراهیم جان»، بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجیها فیلم مساز، و هرگاه خسته شدی، این شعرگونه را که یک جانباز برایت نوشته است بخوان:
ای بلبل عاشق، جز برای گلها مخوان!
دست دعای دلسوختگان
آن همه بلند است
که تا آسمان هفتم میرسد.
من پاهایم را بخشیدهام
تا این رل سوخته را
به من بخشیدهاند.
اما اگر پاهایم را باز پس دهند
تا این دل سوخته را بازستانند
آنچه را که بخشیدهام
باز پس نخواهم گرفت.
دل من یک شقایق است، خونین و داغدار.
ای بلبل عاشق،
جز برای شقایقها مخوان!