احمدرضا درویش متنی را تحت عنوان «ما عهد بسته بودیم» در مراسم امضای میثاق جامعه مدنی با مسئولان محیط زیست، خواند.
به گزارش شهداي ايران به نقل از ایرنا ؛ در متن این کارگردان سینما آمده است:
براساس نگرشی دیرینه که در فرهنگ دینی ما ایرانیان ریشه ی فقهی نیز دارد، اگر یک رهگذر هنگام عبور از یک باغ، از میوه آن بوستان بخورد حلال است و باغدار، خوردن آن میوه توسط آن رهگذر را موجب برکت محصول باغ خود می پندارد.
تأویل و تفسیر این نگرش با کمی دقت در قوائد طبیعت روشن می شود. درست است که باغبان، خاک و آب و نهال را با سرمایه، عرق جبین و عمری صبر و انتظار به بوستانی پر محصول بدل ساخته و مالکِ باغ است، لکن حیات باغ او در گرو عنصری در طبیعت است که ارزش آن با قواعد بازار محاسبه نمی شود. آن عنصر «هواست» که اگر نباشد، نه از باغ نشان می ماند و نه از باغبان.
هوا مانند مِلک مُشاع است و متعلق به همگان، آنکه از این عنصر مُشاع بهره ی بیشتری می برد، لاجرم پرداخت سهم دیگران از محصول بر عهده ی اوست. پس خوردن میوه ی باغ توسط آن رهگذر حلال می شود، به قدر خوردن و نه بردن، چون او فقط در عنصرِ هوای باغ به قدر یک نفر سهم دارد و از دیگر عناصر باغ سهمی نمی برد.بنا به آموزه های الهی، طبیعت و محیط زیست، آیات و نشانه های خلقت و گواه وجود ذات باری تعالی ست و انسان، در این عالم متکثر، آیه ای بی بدیل و بیت الغزل شعر آفرینش است.
انسان از دو وجه عشق و قدرت بهره می برد.”قدرتˈ به معنی قوه ی عقل، امنیت و حیات انسان را تأمین و”عشقˈ، به قدرت هویت می بخشد. گَرده افشانی موزون بین قدرت و عشق، به مولودی می انجامد که باغبان است. باغبانی که در باغ او به وفور انار و انگور می روید، برای باغبان و حتی برای رهگذران.باغ دیار ما، در ایامی نه چندان دور در معرض کابوسی هولناک و طوفانی ریشه برکَن قرار گرفت. نفت در قنات جاری شد و می رفت که در باغ، به جای هوا، دود، به جای درخت، دودکشهای آهنی و به جای انار و انگور، خشخاش کشت شود. قدرت، در سودای پول و جهل و طمع، عشق را به حراج گذاشته بود.
ما در آوردگاهی سخت، در پی نجات باغ برخاستیم. توفان را سینه، هوا را حنجره و ریشه ی درختان را اشک شدیم تا بعدها هیچ شاخه ای شرمسارِ دست رهگذران نشود. آرزوی ما، برچیدن دیوار باغها، رساندن انار و انگور به آنسوی دوردستها و کاشتن نهال در همه ی پشت بام ها بود. در پی آشتی قدرت با عشق، ما عهد بستیم که همه جا باغ و همه، نه فقط در هوا، که در خاک، در ریشه، در آب سهیم باشیم، همه باغبان باشیم.ما سرمست از شراب انگور باغ، کلید آرزوهای خود را به امانت، به سر انگشت تدبیرگران قدرت سپردیم و سراسیمه، به سوی نخلستان ها و بلوطستان ها شتافتیم. باران اسیدی نفرت بر فراز باغ همسایه باریدن گرفته بود. ما دوباره سینه را، حنجره را، اشک را و گلوله را، پیشانی شدیم تا عطر بلوط بماند، بلبل نخلستان بخواند و جاشوهایˈچوئبدهˈ(1 ) در بندر شانگهای از قامت بلند نخلهای باغ دیار خود بگویند و به آن ببالند.
دریغ اما دریغ... دریغ که ما در راه بازگشت، راه را گم کردیم. راه را، باغ را، انگور، انار، خود را حتا...حالا ما حبس شده ایم در بی هوایی، بی آسمانی، بی آبی... دست هیچ رهگذری به طبقه ی چهل و سوم برج سفید و سیاه نمی رسد، تا بچیند انگور حلالِ باغِ آرزوها را و سبکبال بدود در پی برگی شناور در نهر، در لابلای تودرتوی پُلهای مُطَبّقِ غنی شده از بِتُن...کاش آنکه شعر”بانوی گل سرخˈ (2) در باغ آرزوهایش را سرود، داستان ما را نیز به تصویر کشد و پرسش کند که آهای، ای سینه چاکان قدرت و عشق، باغبانان سخنور، بر سرِ باغ آرزوهای ما چه آمد؟ ما عهد بسته بودیم.
براساس نگرشی دیرینه که در فرهنگ دینی ما ایرانیان ریشه ی فقهی نیز دارد، اگر یک رهگذر هنگام عبور از یک باغ، از میوه آن بوستان بخورد حلال است و باغدار، خوردن آن میوه توسط آن رهگذر را موجب برکت محصول باغ خود می پندارد.
تأویل و تفسیر این نگرش با کمی دقت در قوائد طبیعت روشن می شود. درست است که باغبان، خاک و آب و نهال را با سرمایه، عرق جبین و عمری صبر و انتظار به بوستانی پر محصول بدل ساخته و مالکِ باغ است، لکن حیات باغ او در گرو عنصری در طبیعت است که ارزش آن با قواعد بازار محاسبه نمی شود. آن عنصر «هواست» که اگر نباشد، نه از باغ نشان می ماند و نه از باغبان.
هوا مانند مِلک مُشاع است و متعلق به همگان، آنکه از این عنصر مُشاع بهره ی بیشتری می برد، لاجرم پرداخت سهم دیگران از محصول بر عهده ی اوست. پس خوردن میوه ی باغ توسط آن رهگذر حلال می شود، به قدر خوردن و نه بردن، چون او فقط در عنصرِ هوای باغ به قدر یک نفر سهم دارد و از دیگر عناصر باغ سهمی نمی برد.بنا به آموزه های الهی، طبیعت و محیط زیست، آیات و نشانه های خلقت و گواه وجود ذات باری تعالی ست و انسان، در این عالم متکثر، آیه ای بی بدیل و بیت الغزل شعر آفرینش است.
انسان از دو وجه عشق و قدرت بهره می برد.”قدرتˈ به معنی قوه ی عقل، امنیت و حیات انسان را تأمین و”عشقˈ، به قدرت هویت می بخشد. گَرده افشانی موزون بین قدرت و عشق، به مولودی می انجامد که باغبان است. باغبانی که در باغ او به وفور انار و انگور می روید، برای باغبان و حتی برای رهگذران.باغ دیار ما، در ایامی نه چندان دور در معرض کابوسی هولناک و طوفانی ریشه برکَن قرار گرفت. نفت در قنات جاری شد و می رفت که در باغ، به جای هوا، دود، به جای درخت، دودکشهای آهنی و به جای انار و انگور، خشخاش کشت شود. قدرت، در سودای پول و جهل و طمع، عشق را به حراج گذاشته بود.
ما در آوردگاهی سخت، در پی نجات باغ برخاستیم. توفان را سینه، هوا را حنجره و ریشه ی درختان را اشک شدیم تا بعدها هیچ شاخه ای شرمسارِ دست رهگذران نشود. آرزوی ما، برچیدن دیوار باغها، رساندن انار و انگور به آنسوی دوردستها و کاشتن نهال در همه ی پشت بام ها بود. در پی آشتی قدرت با عشق، ما عهد بستیم که همه جا باغ و همه، نه فقط در هوا، که در خاک، در ریشه، در آب سهیم باشیم، همه باغبان باشیم.ما سرمست از شراب انگور باغ، کلید آرزوهای خود را به امانت، به سر انگشت تدبیرگران قدرت سپردیم و سراسیمه، به سوی نخلستان ها و بلوطستان ها شتافتیم. باران اسیدی نفرت بر فراز باغ همسایه باریدن گرفته بود. ما دوباره سینه را، حنجره را، اشک را و گلوله را، پیشانی شدیم تا عطر بلوط بماند، بلبل نخلستان بخواند و جاشوهایˈچوئبدهˈ(1 ) در بندر شانگهای از قامت بلند نخلهای باغ دیار خود بگویند و به آن ببالند.
دریغ اما دریغ... دریغ که ما در راه بازگشت، راه را گم کردیم. راه را، باغ را، انگور، انار، خود را حتا...حالا ما حبس شده ایم در بی هوایی، بی آسمانی، بی آبی... دست هیچ رهگذری به طبقه ی چهل و سوم برج سفید و سیاه نمی رسد، تا بچیند انگور حلالِ باغِ آرزوها را و سبکبال بدود در پی برگی شناور در نهر، در لابلای تودرتوی پُلهای مُطَبّقِ غنی شده از بِتُن...کاش آنکه شعر”بانوی گل سرخˈ (2) در باغ آرزوهایش را سرود، داستان ما را نیز به تصویر کشد و پرسش کند که آهای، ای سینه چاکان قدرت و عشق، باغبانان سخنور، بر سرِ باغ آرزوهای ما چه آمد؟ ما عهد بسته بودیم.