روایت همسر شهید داریوش رضایی نژاد از شهید فریدون عباسی
روز بعد شهادت داریوش من را برده اند پزشک قانونی کهریزک بعدم سالن تغسيل؛ من بیقرار و سرگردان یک جا قرار ندارم یکباره دکتر عباسی که رئیس وقت سازمان انرژی اتمی بود به همراه تیم حفاظتش روبرویم ظاهر شد.
به گزارش شهدای ایران، شهره پیرانی همسر دانشمند هسته ای شهید داریوش رضایی نژاد در صفحه شخصی اش درباره شهید دکتر عباسی نوشت:
«آنقدر حضور دکتر عباسی در زندگی ما خانواده شهدای هسته ای پررنگ بوده که نمیدانم از کدامشان روایت کنم.
روز بعد شهادت داریوش من را برده اند پزشک قانونی کهریزک بعدم سالن تغسيل؛ من بیقرار و سرگردان یک جا قرار ندارم یکباره دکتر عباسی که رئیس وقت سازمان انرژی اتمی بود به همراه تیم حفاظتش روبرویم ظاهر شد.
نزدیکترین فرد سالهای آخر کار حرفه ای داریوش بود همکاری داریوش با دکتر عباسی فقط حرفه ای نبود توام بود با رفاقت. نقطه اتصالشان ایران بود. نقطه ی پررنگی که تبدیل شده بود به ریسمانی محکم که هیچ بیگانه ای نمیتوانست باعث گسستنش نمیشد. هم داریوش اهل مدارا بود و تساهل و تسامح هم دکتر عباسی. آن روز غم انگیز با دیدن دکتر عباسی پاهایم سست شد. همزمان چشمان ملتمسم به دکتر عباسی بود که شما بگویید چه کنم بدون داریوش.
دکتر عباسی در خطر بود آن روزهای پر التهاب من انتظار نداشتم بیاید. آمده بود اما بلندم کردند. کنارم قدم میزد آرام آرام در گوشم میگفتند داریوش تو را خیلی قوی میدانست.
بگذار همان طور باشی که اون از تو تصور داشت اما من فکر میکردم نمی توانم...
من آن روزهای پرالتهاب را پشت سرگذاشتم که آسانترینشان شهادت داریوش بود. در تمام آن التهابات و بی انصافیها تنها مأمن برای من دکتر عباسی بود. تمام این سالها مأمن بود برای من برای آرمیتا بیش از من برای همه ی خانواده شهدای هسته ای ...
دکتر عباسی گذشته از وطن دوستی و شجاعت یکی از خوش فکرترین افرادی بود که در زندگی با او برخورد کرده ام. من اگر زنده بمانم از او روایت میکنم، روایتهای آرمیتا بیش از من است.
این عکس به اصرار من گرفته شد. چیزی درون من می گفت این جمع دوباره جمع نمیشود خانواده شهید شهریاری و خانواده شهید عباسی و خانواده شهید رضایی نژاد.»
«آنقدر حضور دکتر عباسی در زندگی ما خانواده شهدای هسته ای پررنگ بوده که نمیدانم از کدامشان روایت کنم.
روز بعد شهادت داریوش من را برده اند پزشک قانونی کهریزک بعدم سالن تغسيل؛ من بیقرار و سرگردان یک جا قرار ندارم یکباره دکتر عباسی که رئیس وقت سازمان انرژی اتمی بود به همراه تیم حفاظتش روبرویم ظاهر شد.
نزدیکترین فرد سالهای آخر کار حرفه ای داریوش بود همکاری داریوش با دکتر عباسی فقط حرفه ای نبود توام بود با رفاقت. نقطه اتصالشان ایران بود. نقطه ی پررنگی که تبدیل شده بود به ریسمانی محکم که هیچ بیگانه ای نمیتوانست باعث گسستنش نمیشد. هم داریوش اهل مدارا بود و تساهل و تسامح هم دکتر عباسی. آن روز غم انگیز با دیدن دکتر عباسی پاهایم سست شد. همزمان چشمان ملتمسم به دکتر عباسی بود که شما بگویید چه کنم بدون داریوش.
دکتر عباسی در خطر بود آن روزهای پر التهاب من انتظار نداشتم بیاید. آمده بود اما بلندم کردند. کنارم قدم میزد آرام آرام در گوشم میگفتند داریوش تو را خیلی قوی میدانست.
بگذار همان طور باشی که اون از تو تصور داشت اما من فکر میکردم نمی توانم...
من آن روزهای پرالتهاب را پشت سرگذاشتم که آسانترینشان شهادت داریوش بود. در تمام آن التهابات و بی انصافیها تنها مأمن برای من دکتر عباسی بود. تمام این سالها مأمن بود برای من برای آرمیتا بیش از من برای همه ی خانواده شهدای هسته ای ...
دکتر عباسی گذشته از وطن دوستی و شجاعت یکی از خوش فکرترین افرادی بود که در زندگی با او برخورد کرده ام. من اگر زنده بمانم از او روایت میکنم، روایتهای آرمیتا بیش از من است.
این عکس به اصرار من گرفته شد. چیزی درون من می گفت این جمع دوباره جمع نمیشود خانواده شهید شهریاری و خانواده شهید عباسی و خانواده شهید رضایی نژاد.»