«كونوا دعاة الناس بغير السنتكم». بدون استفاده از زبانتان دیگران را به نیکی دعوت کنید. علی این حدیث رو به طور عملی به بنده نشان داد.
شهدای ایران :خیلی از کسانی که در آن مقطع جذب بسیج و مسجد میشدند از یک لبخند سخن میگویند که به طور عجیبی آنها را جذب کرده است!
این نگاه نافذ مسیر زندگی آن ها را تغییر داده است. شاید این نگاه و لبخند را بتوان به این شعر تعبیر کرد:
آنان که به نظر خاک را کیمیا کنند/ آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
در دفتر بسیج و واحد فرهنگی مسجد، یک کتابخانه داشتیم. یکی از کارهای اولیه هر مسجد تشکیل کتابخانه و استفاده از آن بود. کاری که شاید الان خیلی رونق نداشته و مورد توجه نیست.
در این کتابخانه، علی که خطاط ماهری بود، برای شهدا یا مراسمات جشن و عزاداری پلاکارد مینوشت. حتی مساجد اطراف که نیاز داشتند علی میرفت و برای آنها پلاکارد مینوشت.
خیلی از نوجوانان مسجد که بعدها به شهادت رسیدند، در همین کتابخانه و در حالی که علی خط مینوشت جذب مسجد و بسیج شدند و محور این جذب علی بود.
من پنج سال از علی حیدری کوچک تر بودم. یک نوجوان سیزده ساله، رفته بودم طبقه دوم مسجد. ناخودآگاه مجذوب کار علی شدم.
خیره شده بودم به خطی که علی بر روی پارچه مینوشت.
در حالی که خط مینوشت سرش را بلند کرد و در یک زاویه خاص، مظلومانه به چهره من نگاهی کرد و لبخندی سحرآمیز زد. چنان جذبه ای در این لبخند بود که همه را شیفته خود میکرد.
بعدها که با برخی از رزمندگان صحبت می کردم، متوجه شدم خیلی ها جذب این نگاه و لبخند شده بودند. او در حالی که خط مینوشت، سرش را کج کرده و لبخندی از سر مهربانی به اطرافیانش میزد.
این لبخند نقطه اتصال عميق من با علی حیدری بود. بعدها که فهمید من برادر شهید علی فلاح، دوست قدیمی و همکلاسی اش هستم، دوستی اش با من بیشتر شد.
میگفت: من به برادرت، شهید علی فلاح، به عنوان یک الگو نگاه می کردم. در ورزش، درس، مسجد و کار الگوی من بوده.
تقریباً کسی را ندیدم که کمترین آشنایی با علی حیدری داشته باشد و جذب او نشود. شاید حتی با اولین برخورد.
ایشان مصداق بارز «سیجعل الرحمن ودا» بود. گویی خدا محبتش را در دل افراد قرار میداد. کسی نمی توانست علی حیدری را دوست نداشته باشد. حتی افراد به ظاهر بی دین او را دوست داشتند. محبت او را خدا در دلها نشانده بود.
حمید فلاح میگفت: یک شب برای فعالیت بسیج با علی به مسجد رفتیم. با دوستان از ساعت ۱۰ شب جمع میشدیم. یکی دو ساعتی جلسه و قرآن و ... بود. از ۱۲ شب میرفتیم برای ایست بازرسی و نگهبانی.
وقتی با علی میخواستیم وارد اتاق بسیج بشویم تعدادی از برادرها که زودتر آمده بودند، کفش هایشان به طور نامرتب جلو در ریخته بود.
علی با حوصله همه کفش ها را جفت کرد و گفت: الان دقت کن هرکی بره بیرون و برگرده کفشش رو مرتب می گذارد سر جای خودش.
واقعا همین طور شد. من جلو در رفت آمد می کردم. می دیدم که بچه ها وقتی وارد می شوند و کفشهای مرتب شده را می بینند. کفش خودشان را جفت کرده و کنار کفشهای دیگر می گذارند. البته آن شب کسی متوجه نشد این کار حیدری است. اما درس خوبی برای بنده شد.
«كونوا دعاة الناس بغير السنتكم». بدون استفاده از زبانتان دیگران را به نیکی دعوت کنید. علی این حدیث رو به طور عملی به بنده نشان داد.
بخشی از وصیتنامه علی در مورد شیوه امر به معروف و نهی از منکر است. علی سعی می کرد با عمل خود، دیگران را به خوبی ها دعوت کند.
برگرفته از کتاب «بی خیال» زندگی نامه و خاطرات شهید علی حیدری
راوی:حمید فلاح و جمعی از دوستان
بیشتر بخوانید:
شهیدی که کتاب خاطراتش را خودش جمع آوری کرد
شهیدی که امام زمان(عج) را در حرم امام رضا(ع) دید
این نگاه نافذ مسیر زندگی آن ها را تغییر داده است. شاید این نگاه و لبخند را بتوان به این شعر تعبیر کرد:
آنان که به نظر خاک را کیمیا کنند/ آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
در دفتر بسیج و واحد فرهنگی مسجد، یک کتابخانه داشتیم. یکی از کارهای اولیه هر مسجد تشکیل کتابخانه و استفاده از آن بود. کاری که شاید الان خیلی رونق نداشته و مورد توجه نیست.
در این کتابخانه، علی که خطاط ماهری بود، برای شهدا یا مراسمات جشن و عزاداری پلاکارد مینوشت. حتی مساجد اطراف که نیاز داشتند علی میرفت و برای آنها پلاکارد مینوشت.
خیلی از نوجوانان مسجد که بعدها به شهادت رسیدند، در همین کتابخانه و در حالی که علی خط مینوشت جذب مسجد و بسیج شدند و محور این جذب علی بود.
من پنج سال از علی حیدری کوچک تر بودم. یک نوجوان سیزده ساله، رفته بودم طبقه دوم مسجد. ناخودآگاه مجذوب کار علی شدم.
خیره شده بودم به خطی که علی بر روی پارچه مینوشت.
در حالی که خط مینوشت سرش را بلند کرد و در یک زاویه خاص، مظلومانه به چهره من نگاهی کرد و لبخندی سحرآمیز زد. چنان جذبه ای در این لبخند بود که همه را شیفته خود میکرد.
بعدها که با برخی از رزمندگان صحبت می کردم، متوجه شدم خیلی ها جذب این نگاه و لبخند شده بودند. او در حالی که خط مینوشت، سرش را کج کرده و لبخندی از سر مهربانی به اطرافیانش میزد.
این لبخند نقطه اتصال عميق من با علی حیدری بود. بعدها که فهمید من برادر شهید علی فلاح، دوست قدیمی و همکلاسی اش هستم، دوستی اش با من بیشتر شد.
میگفت: من به برادرت، شهید علی فلاح، به عنوان یک الگو نگاه می کردم. در ورزش، درس، مسجد و کار الگوی من بوده.
تقریباً کسی را ندیدم که کمترین آشنایی با علی حیدری داشته باشد و جذب او نشود. شاید حتی با اولین برخورد.
ایشان مصداق بارز «سیجعل الرحمن ودا» بود. گویی خدا محبتش را در دل افراد قرار میداد. کسی نمی توانست علی حیدری را دوست نداشته باشد. حتی افراد به ظاهر بی دین او را دوست داشتند. محبت او را خدا در دلها نشانده بود.
حمید فلاح میگفت: یک شب برای فعالیت بسیج با علی به مسجد رفتیم. با دوستان از ساعت ۱۰ شب جمع میشدیم. یکی دو ساعتی جلسه و قرآن و ... بود. از ۱۲ شب میرفتیم برای ایست بازرسی و نگهبانی.
وقتی با علی میخواستیم وارد اتاق بسیج بشویم تعدادی از برادرها که زودتر آمده بودند، کفش هایشان به طور نامرتب جلو در ریخته بود.
علی با حوصله همه کفش ها را جفت کرد و گفت: الان دقت کن هرکی بره بیرون و برگرده کفشش رو مرتب می گذارد سر جای خودش.
واقعا همین طور شد. من جلو در رفت آمد می کردم. می دیدم که بچه ها وقتی وارد می شوند و کفشهای مرتب شده را می بینند. کفش خودشان را جفت کرده و کنار کفشهای دیگر می گذارند. البته آن شب کسی متوجه نشد این کار حیدری است. اما درس خوبی برای بنده شد.
«كونوا دعاة الناس بغير السنتكم». بدون استفاده از زبانتان دیگران را به نیکی دعوت کنید. علی این حدیث رو به طور عملی به بنده نشان داد.
بخشی از وصیتنامه علی در مورد شیوه امر به معروف و نهی از منکر است. علی سعی می کرد با عمل خود، دیگران را به خوبی ها دعوت کند.
برگرفته از کتاب «بی خیال» زندگی نامه و خاطرات شهید علی حیدری
راوی:حمید فلاح و جمعی از دوستان
بیشتر بخوانید:
شهیدی که کتاب خاطراتش را خودش جمع آوری کرد
شهیدی که امام زمان(عج) را در حرم امام رضا(ع) دید