شهدای ایران shohadayeiran.com

عصر یکی از روز‌های عملیات خیبر بود و ما در جزیره مجنون پل را تصرف کرده بودیم. من مجروح شده بودم. حمید را دیدم که داشت نیرو‌ها را هدایت می‌کرد. یادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده. سریع وضو گرفت، قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت فاجعه اتفاق بیفتد، اما او با طمأنینه و آرامش نماز می‌خواند...

به گزارش شهدای ایران،متنی که پیش‌رو دارید، چند خاطره کوتاه از سردار شهیدحمید باکری از شهدای شاخص اسفندماه دفاع‌مقدس است. حمید باکری در جریان عملیات خیبر به شهادت رسید. او در مقطعی به عنوان دانشجو به کشور آلمان رفته بود، اما انقلاب و حضور در دفاع‌مقدس را به تحصیل در اروپا ترجیح داد و نهایتاً در منطقه مجنون آسمانی شد. 

کمینگاه مرصاد

پسردایی حمید درباره دوران اقامت حمید در آلمان می‌گوید: حمید روی تابلویی نوشته بود «ان ربک لبالمرصاد» و به دیوار اتاق نصب کرده بود. کم‌حرف می‌زد، مگر حرف‌های جدی. در نوشته‌هایش خواندم «برای فرار از گناه با خواندن قرآن، نماز، مطالعه و ورزش خودت را مشغول کن.» خودش می‌گفت: «قبل از سفر به آلمان، حساب خودم را با خودم تصفیه کردم. برای بازبینی و شناخت عمیق در اعمال، آنچه از خود می‌دانستم را به روی کاغذ آوردم تا با تجزیه و تجلیل آن، نقاط ضعف و قوت را به دست آورم و بدانم در محیط خارج امکان چه خطراتی برای من است و بتوانم با شناخت آن خود را کنترل کنم.»

نماز وسط میدان

یکی از همرزمان شهید می‌گوید: عصر یکی از روز‌های عملیات خیبر بود و ما در جزیره مجنون پل را تصرف کرده بودیم. من مجروح شده بودم. حمید را دیدم که داشت نیرو‌ها را هدایت می‌کرد. یادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده. سریع وضو گرفت، قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت فاجعه اتفاق بیفتد، اما چنان با طمأنینه و آرامش نماز می‌خواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم. حتی وقتی هم که روی برانکارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه می‌کردم. 

نگران فرزندانش بود

یک بار حمید داشت از خاطرات شناسایی می‌گفت. از چای و نان پختن در قایق صحبت می‌کرد که ناگهان به فکر فرو رفت و پس از چند لحظه سکوت، آهی کشید و سرش را تکان داد و گفت: «از فرزندانم خبری ندارم.» هنوز حرفش تمام نشده بود که گفت: لااله الاالله... پس از شهادتش همسرش گفت: «نگران بچه‌هایش بود. چون دو روز قبل از عملیات به منزل تلفن کرده بود و من متأسفانه در خانه نبودم و بچه‌ها را به بیمارستان برده بودم و همسایه‌مان به او گفته بود، بچه‌هایت مریض هستند.» او نگران احسان و آسیه‌اش بود، اما اینقدر این مرد به خدا نزدیک بود که با گفتن «لا اله الاالله» دلش آرام می‌گرفت. 

نغمه کربلا یا کربلا

حمید در غروب خونین ۳/۱۲/۱۳۶۲ خوشحالی زائدالوصفی داشت. همرزمانش را در آغوش می‌کشید و نغمه سوزناک کربلا یا کربلا را زمزمه می‌کرد. او در آن روز، بادگیری صورتی به تن داشت. پس از این بچه‌ها را جمع کرد و اینطور سخن گفت: «برادرانم! این مأموریت که قرار است ان‌شاءالله انجام دهیم، نامش شهادت است. کسی که عاشق شهادت نیست، نیاید. بقای جامعه اسلامی ما در سایه شهادت، ایثار، تلاش و مقاومت شماست. اگر در چنین شرایطی از خودمان نگذریم و به جهاد نپردازیم، ذلت و انحطاط قطعی خواهد بود.»

۴۰ هزار گلوله

در عملیات خیبر، عراق که زخم خورده بود، با آتش بسیار شدیدی که می‌توان گفت در یک دقیقه به ۴۰ هزار گلوله توپ و خمپاره می‌رسید، به پل و اطراف پل که حمید و نیروهایش آنجا مستقر بودند، شلیک می‌کرد. ناگهان گلوله خمپاره‌ای به حمید اصابت کرد و افتاد و پس از چندی به دیدار معبود شتافت. هیچ کس رمق نداشت. همه غمگین و افسرده بودند و به پیکر پاک و مطهر و سرد شده فرمانده شهیدشان که به آرامی روی پل خفته بود، چشم دوخته بودند. هیچ عکس‌العملی از خود نشان نمی‌دادند. حمید باکری که در جزیره، حماسه‌ها آفریده بود و باید گفت که او و دیگر یارانش برای فداکاری و ایثار آفریده شده بودند و برای فداکاری می‌زیستند، به لقاءالله پیوست.

*جوان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار