شهدای ایران shohadayeiran.com

بچه‌های نگهبان به‌شدت مواظب بودند عراقی‌ها متوجه کار‌های ما نشوند. تا می‌گفتند «سیاه... سیاه...» جمع می‌کردیم. وقتی وضعیت سفید بود، دوباره پرده تئاتر را وصل می‌کردیم و ادامه می‌دادیم.

به گزارش شهدای ایران به نقل از روزنامه جوان، متن زیر خاطراتی از گرامیداشت دهه فجر در اردوگاه‌های دشمن بعثی است که این خاطرات را آزاده علیرضا داوری در کتاب «من علیرضا متولد اوپان» بیان کرده است. بخش‌هایی از این کتاب را با هم می‌خوانیم. 

وضعیت سیاه
کانال ایتا جهان نیوزبا گذاشتن نگهبان، برنامه‌های دهه فجر را اجرا می‌کردیم. وقتی سرباز عراقی نزدیک می‌شد نگهبان می‌گفت: «سیاه... سی... یاه... سیاه» تا وضعیت سیاه اعلام می‌کردند، بچه‌ها پخش می‌شدند توی آسایشگاه. ما که در حال اجرای برنامه بودیم، همه چی را جمع می‌کردیم و جَلدی می‌دویدیم سرجای خودمان. بچه‌های تئاتر که صورت‌شان را رنگی کرده بودند خودشان را می‌زدند به خواب یا می‌رفتند زیر پتو؛ بعضی‌ها به خواندن قرآن مشغول می‌شدند تا عادی جلوه کند. 

زیبا و جالب
نگهبان‌ها تمام روز مواظب بودند که عراقی‌ها نیایند. چون تمام روزهای‌مان از برنامه‌های زیبا و جالب پر بود. برای اجرای برنامه‌های تئاتر و سرود به ابزار خاصی احتیاج داشتیم که مجبور بودیم آنها را با هزار مکافات آماده کنیم. از بین آن چیز‌هایی که خیلی برایمان مهم بود پرچم ایران بود. برای تهیه پرچم می‌رفتیم سراغ پتو‌های متنوعی که داشتیم. حاشیه پتو‌هایی را که رنگ قرمز داشت، می‌شکافتیم و به‌هم می‌دوختیم تا عرض حاشیه‌های به هم دوخته شده به ۲۰ سانتی‌متر برسد. رنگ‌های سبز و سفید را هم به همین شکل تهیه می‌کردیم. بعد هر سه رنگ را به هم می‌دوختیم. وقتی پرچم آماده می‌شد، یکی از بچه‌ها که استاد خطاطی بود، روی آن آرم «الله» می‌کشید. افرادی هم که گلدوزی بلد بودند آن را با نخ‌های رنگی سبز و قرمز می‌دوختند. پارچه هم که خودش سفید بود و احتیاج به پُر کردن آن با نخ نبود. همه چی بود، یعنی خودمان از هر چی که داشتیم، استفاده به دردبخور می‌کردیم.

پارچه‌های دشداشه
بچه‌های گروه تئاتر باید خودشان را گریم می‌کردند. وسایل گریم و لباس‌های مخصوص را از دشداشه‌هایی که به ما می‌دادند، تهیه می‌کردیم. رنگ دشداشه‌ها با هم فرق داشت. ما برای هر گروه یک رنگی انتخاب می‌کردیم. دشداشه‌های سفید که تبدیل به پیراهن و شلوار می‌شد، با تکه پارچه‌ای از رنگ دیگر، پاپیون درست می‌کردیم و گره می‌زدیم دور یقه یا به لباس می‌دوختیم. تئاتر‌های ما، بیشتر در رابطه با بعثی‌ها بود. پرده تئاتر هم از ملحفه پتو‌ها و تکه پارچه‌های دشداشه بود. ما دشداشه‌های سال قبل را برای لباس گروه سرود، تئاتر و پرده تئاتر، گلدوزی استفاده می‌کردیم. پرده تئاتر را هم طوری در آسایشگاه آویزان می‌کردند که بچه‌ها فضایی داشته باشد برای تعویض لباس. تغییر گریم و کار‌های دیگر پشت صحنه را انجام دهند. 

تئاتر تأثیرگذار
همه این کار‌ها مخفیانه بود. بچه‌های نگهبان به‌شدت مواظب بودند عراقی‌ها متوجه نشوند. تا می‌گفتند «سیاه... سیاه...» جمع می‌کردیم. وقتی وضعیت سفید بود، دوباره پرده تئاتر را وصل می‌کردیم و ادامه می‌دادیم. نمایش یک تئاتر ۲۰ دقیقه‌ای، شاید دو، سه روز طول می‌کشید. چه بچه‌های بازیگر و چه تماشاچیان با حوصله تمام دو، سه روز کار را دنبال می‌کردند. خیلی تأثیرگذار بود، همه لذت می‌بردند. بچه‌های فرهنگی، کار‌های روز‌های دهه فجر را در یک کتابچه می‌نوشتند. کتابچه از کاغذ‌های جعبه پودر لباسشویی تهیه می‌شد.

اگر اشتباه نکنم رنگ نقاشی داخل دفتر را از گُل‌های ناز که داخل باغچه حیاط اردوگاه کاشته بودند به‌دست می‌آوردیم. دفترچه‌هایی که از تفتیش جان سالم به در برده بودند، پس از آزادی با بچه‌ها به وطن برگشتند.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار