شهدای ایران shohadayeiran.com

هیچ‌یک از ما نمی‌دانستیم قرار است کجا برویم و کدام محور را شناسایی کنیم؛ حتی راننده از مقصد اطلاعی نداشت. او می‌بایست طبق دستور و هماهنگی نیروی اطلاعات عملیات حرکت می‌کرد. من داخل ماشین، مسیر حرکت را به‌دقت دنبال می‌کردم زیرا برادرم که در واحد اطلاعات عملیات بود، به من یاد داده بود.

شهدای ایران:به نقل از مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدت‌های سپاه، مهدی میرزایی ازندریانی؛ رزمنده و نیروی اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین(ع) در دوران دفاع مقدس،در بخشی از کتاب زندگی در کمین به بیان خاطرات خود از عملیات کربلای ۵ پرداخته که به مناسبت ایام این عملیات غرورآفرین منتشر می شود:

هیچ‌یک از ما نمی‌دانستیم قرار است کجا برویم و کدام محور را شناسایی کنیم؛ حتی راننده از مقصد اطلاعی نداشت. او می‌بایست طبق دستور و هماهنگی نیروی اطلاعات عملیات حرکت می‌کرد. من داخل ماشین، مسیر حرکت را به‌دقت دنبال می‌کردم زیرا برادرم که در واحد اطلاعات عملیات بود، به من یاد داده بود زمانی که به منطقه‌ای اعزام شدیم حتماً با دقت به اطراف نگاه کنیم و علائم قراردادی بگذاریم؛ زیرا ممکن است توسط دشمن سمت محاصره شویم در این صورت اگر بدانیم باید به کدام می‌توانیم خودمان را نجات بدهیم.

 من این مهارت را از برادرم که بسیار هوشیار بود یاد گرفتم و همواره در مأموریت شناسایی به مقابل و اطراف خود با دقت و حساسیت نگاه می‌کردم.

 به شلمچه رسیدیم. در آنجا چیزی که برای من جلب‌توجه کرد، شورونشاط نیروهای رزمی و عملیاتی بود.

منطقه شلمچه این‌گونه بود که نیروها باید قدم‌به‌قدم جلو می‌رفتند تا بتوانند سنگرها و خاکریزها را تصرف کنند. نمی‌شد در یک مرحله حدود ده کیلومتر پیشروی کرد؛ زیرا استحکامات و موانع زیادی وجود داشت.

 هر گردانی بیشتر از سه ساعت نمی‌توانست در خط مقدم مقاومت کند؛ به همین دلیل چند نیروی پشتیبانی و احتیاط هم آماده کرده بودند. نیرویی که به خط‌زده بود، دوباره به عقب برمی‌گشت تا سازمان‌دهی شود.

 در شلمچه هر گردان سه تا چهار بار به خط مقدم زد. شورونشاط نیروهای ایرانی برای من دلگرم‌کننده و روحیه‌بخش بود.

 زمانی که به شلمچه رسیدیم، بمباران منطقه از سوی جنگنده‌ها و بالگردها و توپخانه دشمن به‌شدت ادامه داشت؛ خوشبختانه به دلیل آتش پدافندی ایران، هواپیماهای دشمن مجبور بودند به ارتفاع بالاتری بروند و همین باعث می‌شد موشک‌های آن‌ها حدود دویست، سیصد متر منحرف شوند.

سه‌راهی شهادت

روی جاده هم بالگردهای عراقی به هر تحرکی از نیروهای ما پاسخ می‌دادند، به‌ویژه هر خودروی زرهی و مهندسی جهاد سازندگی، آمبولانس و تویوتا و هر جنبنده‌ای که به سمت خط مقدم می‌رفت، هدف آتش سنگین توپخانه و بالگردهای عراقی قرار می‌گرفت. ما در زیر آتش شدید دشمن، به سه‌راهی شهادت رسیدیم. دلیل نام‌گذاری این سه‌راهی شهادت، این بود که دشمن اشراف کاملی بر حضور و شب و روز، نیروها و خودروهای مهندسی رزمی تانک و حتی آمبولانس‌های ما را می‌زد.

در این سه‌راهی که حدود یک و نیم کیلومتر با خط مقدم فاصله داشت جهنمی از آتش برپا بود. بعضی‌ها هم اسم آن را سه‌راهی مرگ گذاشته بودند.

وقتی به سه‌راهی شهادت رسیدیم، سمت راست ما قرارگاه تاکتیکی لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) برای هدایت و سازماندهی نیروها قرار داشت.

 وارد آنجا که شدیم حدود ۲۵ موشک کاتیوشا به اطراف قرارگاه اصابت کرد. خواستم به دست‌شویی بروم. دست‌شویی حدود بیست متر از قرارگاه فاصله داشت و آن را به‌صورت اضطراری ساخته بودند. فقط دو ورق آهن روی دیوارهای آن قرار داشت و به‌هیچ‌وجه امن و محکم نبود.

 به سمت دست‌شویی رفتم و پس‌ازآن زیر آتش شدید دشمن، به‌سوی سنگر فرماندهی لشکر راه افتادم. در سنگر محمد حجازی فرمانده طرح عملیات، علی چیت‌سازیان فرمانده اطلاعات عملیات و حاج مهدی کیانی فرمانده لشکر داشتند.

حاج مهدی کیانی دومین فرمانده شجاع و توانمند استان همدان بعد از حاج حسین همدانی بود و اقتدار و صلابت خاصی داشت. حدود یک ساعت در سنگر نزد حاج مهدی کیانی بودیم؛ درحالی‌که سنگر به دلیل برخورد انواع گلوله‌های توپ و خمپاره و آتش سنگین کاتیوشای دشمن می‌لرزید.

 حاج مهدی کیانی با کالک و نقشه، ما را توجیه کرد و سپس گفت: الان شما باید یه کیلومتر رو با تویوتا برین و بعد از ماشین پیاده بشین و به‌صورت نیم‌خیز به سعید اسلامیان برسین.

به جهنم شلمچه خوش اومدین

سعید اسلامیان، فرمانده محور عملیات بود و بعد از فرمانده لشکر حرف اول و آخر را در منطقه نبرد می‌زد. با دستور حاج مهدی کیانی حدود یک کیلومتر با تویوتا رفتیم. هشت نفر پشت ماشین‌سوار شده بودند و بلدچی نیروهای اطلاعات هم کنار راننده نشسته بود.

نزد سعید اسلامیان رفتیم. زمانی که پشت خاکریز رسیدیم به‌صورت نشسته با او روبوسی کردیم او به‌محض دیدن ما گفت: برادران عزیز، به جهنم شلمچه خوش اومدین!

شناسایی سخت حین انجام عملیات

 یکی از نیروهای اطلاعات عملیات هم پیش اسلامیان بود. او به ما گفت باید سیصد متر به‌صورت نیم‌خیز روی دژ بدویین روی این دژ انواع گلوله و موشک شلیک می‌شد و حدود دو متر از کف زمین فاصله داشت هیچ راه دیگری غیراز این دژ برای رسیدن به خط مقدم وجود نداشت.

سعید اسلامیان به ما گفت: هر نفر باید با فاصله سه متر از نفر جلویی و به‌صورت نیم‌خیز روی دژ بدویین و اگه تیر خوردین، اونجا دراز نکشین، هر جوری شده باید خودتون رو به سنگر اول برسونین.

من نفر چهارم ستون بودم. با سرعت و به‌صورت نیم‌خیز زیر آتش شدید دشمن حرکت کردیم. وقتی می‌دویدیم، تیرهای دشمن به‌جای پای ما می‌خورد؛ اما به ما اصابت نمی‌کرد این هم از عنایات الهی بود.

 خودمان را به داخل یک سنگر رساندیم. نبرد سختی در منطقه در جریان بود و دشمن هم صد متر بیشتر با ما فاصله نداشت. تمامی نیروها و ادوات زرهی آن‌ها به‌ویژه تانک‌ها خمپاره‌های ۸۱ و ۱۲۰ و توپ ۱۰۶ نزدیک ما بودند؛ درحالی‌که نیروها و ادوات ما به‌ویژه توپخانه در عقبه بودند و تنها نیروهای رزمی با خمپاره ۸۱ و ۶۰ میلی‌متری کنار رزمندگان ما حضور داشتند.

 در آنجا حتی آمبولانسی برای انتقال مجروحان به عقب خط وجود نداشت؛ زیرا هدف گلوله‌های دشمن قرار می‌گرفت. همه‌چیز زیر دید دشمن بود.

 برای شناسایی منطقه نیازی به دوربین نبود؛ زیرا فاصله زیادی با دشمن نداشتیم. حدود دو ساعت به شناسایی نیروها و ادوات زرهی آن‌ها از درون سنگر پرداختیم. دشمن در حال آماده شدن برای نبرد بود و ما جابه‌جایی نیروها و ادوات جنگی آن‌ها را روی جاده مشاهده می‌کردیم.

تجهیزات جنگی آن‌ها به‌صورت کاروانی و ستونی وارد منطقه نبرد می‌شد. شناسایی منطقه نبرد صرفاً برای آشنایی با مکان نبرد، موانع، استحکامات و آرایش نیروهای دشمن بود. این شناسایی، بیشتر شامل نوک کانال پرورش ماهی و مواضع هلالی شکل و پنج‌ضلعی و سنگرهای نونی شکل می‌شد.

ده نفر داخل سنگر بودیم. ناگهان دو گلوله توپ ۱۰۶ میلی‌متری، مستقیم به سنگر ما اصابت کرد. با اصابت گلوله‌ها گردوخاک و دود بلند شد و مقداری از سقف سنگر روی سر ما ریخت.

در حین شناسایی سه جنگنده ایرانی به شکل خطرناکی از بالای سنگر ما عبور کردند. این جنگنده‌ها به حدی در ارتفاع پایین حرکت می‌کردند که نزدیک بود به دکل‌های دیدبانی دشمن برخورد کنند.

پرواز در ارتفاع پایین برای پنهان ماندن از دید رادارهای دشمن بود. سه جنگنده ایرانی، مواضع دشمن و مقر زرهی آن‌ها را بمباران کردند. پدافند هوایی دشمن خیلی دیر متوجه شد.

بعد از شناسایی به خط مقدم رفتیم. در خط مقدم رزمندگان تیپ ۴۴ قمربنی هاشم (ع) از استان چهارمحال و بختیاری مستقرشده بود.

 اولین بار بود که در خط مقدم یک موشک ضدتانک مالیوتکا می‌دیدیم. این موشک می‌توانست یک تانک را منهدم کند. قدرت انفجار آن از آرپی‌جی بیشتر بود.

مجروحان در حال راز و نیاز

در خط مقدم پیکر مطهر شهدا و مجروحان زیادی روی زمین افتاده بود و امکانی برای انتقال آن‌ها به عقب خط وجود نداشت. مجروحان در حال رازو نیاز با خدا بودند. خیلی ناراحت بودم که نمی‌توانم کاری برای آن‌ها انجام بدهم.

یک‌طرف دژ، آب بود و طرف دیگر، دشمن. مجبور بودیم فقط از روی دژ حرکت کنیم. این غیرت و رشادت نیروهای تیپ ۴۴ قمربنی هاشم در خط مقدم بود که ایستادگی کردند تا اجازه ندهند خط سقوط کند. آنها سنگرهایی را به‌صورت حفره‌روباهی حفر کردند و در آن سنگرها، تیربارها و آرپی‌جی‌های خود را قرار دادند. در همان سنگر هم امکان داشت نیروها مورد اصابت گلوله‌های دشمن قرار بگیرند.

 آتش دشمن بر ما برتری داشت. در چنین وضعیتی شناسایی منطقه عملیاتی را انجام دادیم و می‌بایست زود به عقب برمی‌گشتیم. من و بیشتر نیروهای شناسایی مایل نبودdl به عقب برگردند؛ زیرا آنجا امن‌تر بود.

 روی خط اول و دوم و سوم مقر تاکتیکی فرماندهی لشکر و تیپ و توپ‌خانه آتش شدیدی وجود داشت. دشمن نمی‌توانست منطقه‌ای را که ما برای شناسایی رفته بودیم بمباران کند؛ زیرا احتمال هدف قرار گرفتن نیروهای خودش وجود داشت؛ بنابراین عقبه نیروهای ما، از جمله واحد توپ‌خانه مهندسی تدارکات و پشتیبانی را بمباران می‌کرد.

 زمانی که ماشینی روی جاده منهدم می‌شد دیگر عبور از آن جاده ممکن نبود. من به چشم خودم دیدم که ماشین تویوتای فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ۱۵۵ ویژه شهدای کردستان سردار شهید حسین‌علی نوری با موشک بالگردهای عراقی هدف قرار گرفت و او به شهادت رسید.

ما در زیر این آتش شدید تیربارها و خمپاره ۶۰ دشمن، دوباره حدود سیصد متر از روی دژ به عقب برگشتیم. تنها لطف و عنایت خداوند بود که گلوله یا ترکشی به ما اصابت نکرد.

 چهره‌های ما به علت دود و باروت انفجار در سنگر شناسایی سیاه شده بود؛ به همین دلیل، به همدیگر نگاه می‌کردیم و می‌خندیدیم.

به کنار خاک‌ریزی که ماشین منتظر ما بود، رسیدیم. ما وظیفه نداشتیم راننده را به منطقه شناسایی ببریم. او باید منتظر می‌ماند تا برگردیم.

 سوار ماشین شدیم تا به قرارگاه تاکتیکی در شلمچه برویم. در این مدت، فرمانده لشکر به فرمانده گردان ۱۵۶ سیدالشهدای اسدآباد دستور داده بود، نیروهای گردان ۱۵۶ باید تا ساعت هشت شب اول جاده شلمچه مستقر شوند ما از این موضوع اطلاعی نداشتیم و نمی‌دانستیم در عقبه چه می‌گذرد.

انتقال نیروها زیر آتش شدید دشمن

 به‌محض رسیدن به قرارگاه یک کنسرو به ما دادند. چند لقمه خوردم. زمانی که نیروهای گردان رسیدند؛ شروع به تقسیم‌بندی آن‌ها کردیم تا سوار کامیون‌ها شوند.

نیروهای اطلاعات عملیات را جلوی کامیون سوار کردیم و فرمانده دسته‌ها را کنار راننده گذاشتیم تا اگر برای راننده اتفاقی افتاد یا از رفتن به خط مقدم سر باز زد، او بتواند ماشین را هدایت کند.

 رانندگان، ماشین شخصی خود را به جبهه آورده بودند و ممکن بود زیر آتش دشمن از رساندن نیروها به خط مقدم منصرف شوند. ده کامیون پر از نیرو شد. کامیون‌ها به‌صورت ستونی و با فاصله از هم در شب حرکت می‌کردند. زیر آتش شدید دشمن، وارد سه‌راهی مرگ و منطقه شلمچه شدیم.

 حدود چهل موشک کاتیوشا به کامیون‌های ما برخورد کرد و چند کامیون منهدم شد. سازمان‌دهی گردان ما به هم خورد و نیروهای ما زمین‌گیر شدند.

با تدبیر و شجاعت فرمانده گردان، حاج رضا میرزایی و قائم‌مقامش، رضا محمد میرزایی نیروها را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. حدود بیست دقیقه طول کشید تا نیروها جمع شوند. در این حین، دوباره گلوله‌های کاتیوشا به گردان ما اصابت کرد و بیشتر مجروحان به شهادت رسیدند.

دید دشمن بر گردان ما به سبب منورهایی بود که منطقه را مثل روز روشن می‌کردند. موشک‌هایی که در مرحله دوم اصابت کرد نظم گردان را به هم‌ریخت و ۶۰ شهید و مجروح دادیم. عباس کاظمی، مسئول تدارکات ما هم در آنجا به شهادت رسید.

 مجبور شدیم برخی از نیروها را با ماشین نیسان تدارکات انتقال دهیم؛ زیرا اگر پیاده به‌صورت ستونی حرکت می‌کردیم قتل‌عام می‌شدیم.

 کامیون‌هایی را که آسیب‌دیده بودند رها کردیم و نیروهای تدارکات را انتقال دادیم. حدود ساعت دوی شب وارد کانال پرورش ماهی شدیم. نبردی سخت و تن‌به‌تن با دشمن صورت گرفت.

یک گروهان ویژه داشتیم که پیش‌مرگ و شهادت‌طلب بودند و قرار بود به سمت نونی شکل‌ها بروند. نونی شکل‌ها پاسگاه‌هایی بودند که روی پشت‌بام آن‌ها یک پدافند هوایی دولول و چهارلول قرار داده بودند.

 ما هرچه گلوله آرپی‌جی به‌سوی این پاسگاه‌ها شلیک کردیم، موفق نشدیم پدافند هوایی را هدف قرار دهیم. این استحکامات از بتن ساخته‌شده بود و به حدی محکم بود که گلوله آرپی‌جی به‌محض اصابت کمانه می‌کرد. تنها گلوله توپ ۱۰۶ میلی‌متری می‌توانست چنین استحکاماتی را نابود کند. ما هم نیروی پیاده بودیم و دسترسی به این توپ نداشتیم.

مجروحیت و بازگشت پرماجرا به عقب

روز بیست و ششم دی ۱۳۶۵ در کانال پرورش ماهی یک گلوله موشک کاتیوشا کنار من برخورد کرد و ترکش آن به بازو و پا و کمرم خورد.

 روی زمین افتادم خودم را به پشت یک خاک‌ریز رساندم. موج انفجار هم من را گرفته بود و خون زیادی ازدست‌داده بودم. انتقال مجروحان امکان‌پذیر نبود؛ زیرا می‌بایست حواسمان به خط مقدم دشمن می‌بود تا محاصره نشویم.

حدود نیم ساعت روی زمین افتاده بودم. دو نفر از نیروهای اطلاعات لشکر ۳ عاشورای تبریز که یکی از آن‌ها فرمانده گروهان بود، بالای سر من آمدند و گفتند: چی شده؟ گفتم: ترکش‌خورده‌ام و خون‌ریزی دارم و حالم خوب نیست.

آن‌ها به‌سرعت من را بلند کردند و پشت یک ماشین تویوتا قراردادند. پشت ماشین چند پیکر مطهر شهید قرار داشت و دو نفر مجروح هم بودند. حرکت کردیم وقتی به سه‌راهی شهادت رسیدیم، ناگهان چند موشک کاتیوشا جلوی ماشین اصابت کرد. ترکش موشک سبب شهادت دو نفر رانده شد. دو نفر از مجروحانی هم که پشت ماشین بودند شهید شدند.

موج انفجار من را گرفت و یک ترکش به بازو و ترکش دیگری به پایم اصابت کرد. بی‌هوش شدم. دو نفر از پاسدارانی که در آن ماشین بودند شهید شدند و با ماشینی که در مسیر بود من را به یک پست امدادی انتقال دادند.

 در آنجا جلوی خونریزی را گرفتند و لباس‌های من را که شیمیایی شده بود برش زدند؛ زیرا فرصتی نبود لباس‌ها را عوض کنند. سپس من را به درمانگاه فاطمه الزهرا (س) انتقال دادند.

شب سوار هواپیمای سی ۱۳۰ شدیم. در هواپیما چند تن از فرماندهان عالی‌رتبه ارتش و سپاه هم حضور داشتند من آن‌ها را نمی‌شناختم. من و حدود سی چهل مجروح دیگر را با برانکارد به هواپیما انتقال دادند.

سالم به فرودگاه مهرآباد تهران رسیدیم. ما را به بیمارستان شهید فیاض بخش بردند سه چهار روز در آنجا بستری بودم. ساختمان بیمارستان بسیار قدیمی، بود بعدازآن مرا به بیمارستان شهید مصطفی خمینی انتقال دادند. بیش از یک ماه در آنجا بستری بودم نزدیک سال نو مرا به بیمارستان سینای تهران بردند در بیمارستان سینا ترکش‌ها را از بدنم خارج کردند. عوارض شیمیایی هم حاد شده بود و بدنم تاول‌زده بود. مشکل ریه هم داشتم و به‌سختی می‌توانستم نفس بکشم.

پیروزی رزمندگان و همرزمان

در جریان عیادت‌ها خبردار شدم، شب بعد از مجروحیت من، نیروی تازه‌نفس به جبهه اعزام‌شده و نیروها در شش گردان توانستند در همان کانال پرورش ماهی، دوباره به خط بزنند و یکی از نونی شکل‌ها و قسمتی از پنج‌ضلعی را تصرف کنند. پس‌ازآن فرمانده گردان ۱۵۶ با فرمانده لشکر تماس گرفت و خبر تصرف این مناطق را اعلام کرد.

بسیاری از نیروهای گردان ما شهید یا مجروح شدند. پس از تثبیت خط، گردان ۱۵۴ که فرمانده آن، سالار آبنوش بود، خط را تحویل گرفت. گردان ۱۵۶ هم به هتل پرشین که محکم‌تر از هتل کاروان‌سرا بود، برگشت.

منبع:

یعقوبی، حسن، زندگی در کمین، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان، تهران ۱۴۰۳، صص ۲۱۳، ۲۱۴، ۲۱۵، ۲۱۶، ۲۱۷، ۲۱۸، ۲۱۹، ۲۲۱، ۲۲۲، ۲۲۳، ۲۲۴

انتهای پیام

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار