به مناسبت سالروز شهادت رهبر فدائیان اسلام
سران حكومت پهلوي كه در پوست خود نميگنجيدند, برنامه راديو تهران را قطع نموده و اين خبر را منتشر كردند: توجه, توجه, نواب صفوي دستگيرشد. وی پس از مدتی تیر باران شد.
سرویس سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ سید مجتبی تهرانی معروف به نواب صفوی در ۱۳۰۳ در محلهٔ خانیآباد نو و در خانوادهای از روحانیان به دنیا آمد. پس از درگذشت پدرش زیر نظر عمویش بزرگ شد. نواب نام خانوادگی مادرش بود که خودش آن را برگزید. سید مجتبی در ۷ سالگی وارد دبستان حکیم نظامی شد. دوره دبیرستان را درمدرسه صنعتی آلمانیها در رشتهٔ مکانیک ادامهٔ تحصیل داد. پس از چند سال برای کار به آبادان رفت وبه استخدام شرکت نفت در آمد.
اولین تجربه سیاسی نواب صفوی
نواب صفوی در 18 سالگی، مبارزات سياسي خود را آغاز كرد؛ در آن سالها با وجود فقر و وضعيت اسف بار مردم؛ قواي مهاجم نمي گذاشتند ارزاق وارد ايران شود و مردم به سختي روزها را پشت سر مي گذاشتند. سيد وارد مدرسه شد، و روي يك صندلي چوبي ايستاد، و طي يك سخنراني پرشور به دانش آموزان گفت:«برادران! ما در مقطعي از تاريخ وطنمان قرار گرفته ايم كه در برابر آينده مسئوليم. هجوم اجانب به خصوص فرهنگ غربي همه بنيادهاي مذهبي ما را تهديد مي كند و انسان عصر ما را به صورت برده درمي آورد. در گذشته اقتصاد ما و اكنون شخصيت ما را مي كوبند...
پدران ما نمي دانند به كارشان برسند يا ارزاق ما را تهيه كنند. بهتر اينكه ما حركت كنيم و برويم جلوي مجلس و خواسته هايمان را به دولت بگوئيم تا تكليفمان را معين بكنند.» پس از اتمام سخنراني «نواب صفوي» دانش آموزان مدرسه به طرف مجلس شورا به راه افتادند؛ در طول مسير دانش آموزان مدرسة «ايرانشهر» و «دارالفنون» نيز به آنان پيوستند؛ شهامت آنها باعث شد؛ مردم هم به آنان ملحق شوند؛ پس از پايان تظاهرات و كشتار مردم بي دفاع، مجلس شورا جلسة اضطراري تشكيل داد؛ و «قوام السلطنه» به اجبار استعفا داد.آن شب وقتي سيد به خانه رفت، دفتر ذهنش را گشود و اولين تجربة سياسي در سن 18 سالگي را كه با موفقيت همراه بود، در آن جاي داد.
قیام در شرکت نفت
سيد مجتبي در سال 1321 پس از اخذ مدرك ديپلم از مدرسة صنعتي آلمانيها در حاليكه 18 سال بيش نداشت، درشركت نفت استخدام شد؛ هنوز از ورودش چيزي نگذشته بود، كه به همراه چند نفر از همكارانش از طرف آن شركت به شهر آبادان رفت؛ در آن سالها شهر مملو از افراد انگليسي بود كه براي استخراج و بهره برداري از چاههاي نفت به ايران آمده بودند؛ آنها با تكيه بر ثروت ملي ايران از زندگي مرفهي برخوردار بوده و درعين حال كارگران ايراني را مورد توهين و تحقير قرار مي دادند.
خانه هاي مجلّل و كافه هاي انگليسي نظر سيد مجتبي را به خود جلب نموده بود ؛ روزی آهسته نزديك يكي از ساختمان ها شد، نوشته نصب شده در پشت شيشه او را به فكر فرو برد؛ «ورود ايراني و سگ ممنوع» خشم تمام وجودش را فرا گرفت؛ بار ديگر آن را خواند، و انگشتانش را از شدت عصبانيت در ميان موهايش فرو برد؛ ناگهان جرقه اي در ذهنش ايجاد شد. و اهتمام خود را مصروف تشكيل جلسات شبانه و آموزش مسائل ديني و اخلاقي نمود كارگران خسته ازستم به زودي گرد او حلقه زدند.
سخنان نواب اولين جرقه هاي عدالتخواهي را در ذهنشان پديد آورد؛ شش ماه از ورود سيد مجتبي به آبادان گذشت، كارگران مثل هميشه به سر كار خود مي رفتند، روزی يكي از آنها شتابان به نزد سيد مجتبي رفت و گفت: «آقا يكي از انگليسيها به همكار ما توهين كرد و او را زخمي نمود.» در جلسه شبانه به كارگران دستور داد؛ فردا هيچ كس بر سر كار حاضر نشود و همه در پالايشگاه اجتماع كنند، تا درباره اين بي حرمتي تصميمي قاطع گرفته شود،صبح روز بعد در اجتماع کارگران گفت: «برداران! ما مسلمان هستيم، و قصاص يكي از احكام ضروري دين ماست. آن فرد انگليسي به چه حقي به برادر ما حمله كرده و او را زخمي نموده است؟ يا بايد آن انگليسي اينجا بيايد و جلو همه ما از بردارمان پوزش بخواهد، يا اگر اين كار را نكند؛ بايد مجازات شود.»
هنوز سخنان سيد مجتبي به پايان نرسيده بود، كه كارگران خشمگين و پرشور به طرف اتاق فرد انگليسي به راه افتادند؛ مستشار انگليسي با ديدن جمعيت خشمناك وحشتزده از آنجا گريخت، شيشه هاي ساختمان شكسته شد، اما پس از مدت كوتاهي با دخالت پليس و تهديد كارگران از جانب نظاميان , جمع متفرق شد، پليس در جست و جوي رهبر اين شورش، همه را زير نظر گرفت، دوستان سيد تصميم گرفتندايشان را از کشورخارج کنند.
نهضت فدائيان اسلام
بعد از اعدام انقلابی کسروی و با آغازجلسات ارشاد و آموزش افراد، دوستان و ياران قديمي نواب، «سيد حسين امامي، خليل طهماسبي و...» نيز به او پيوستند. درمدت كوتاهي توسط اين جمع، گروه بزرگي به نام فدائيان اسلام بنيان نهاده شد كه سرانجام اين گروه كسروي را در تاريخ 20/10/1324 به كيفر اعمالش رساندند.اعدام انقلابی هژیر و رزم آرا از جمله برنامه های فدائیان اسلام بود.
تیرباران رهبر فدائیان اسلام
رهبر فداييان اسلام در تاريخ 26/8/1334 درست يك روز پس ازاعدام انقلابي نافرجام حسين اعلاء از خانه سيد غلام حسين شيرازي براي جست و جوي مخفي گاه ديگري بيرون آمد و به منزل آيت الله طالقاني رفت. هوا به شدت سرد بود, نواب, آقاي طالقاني, خليل طهماسبي, سيد محمد واحدي و عبدخدايي در اتاقي كنار هم نشسته بودند. در همين هنگام سيد در پاسخ يارانش كه پرسيدند: «اگر ما را گرفتند چه كار كنيم؟» فرمود: «به وظيفهتان عمل كنيد. به خدا من چنان ميميرم كه داستان «آمنا برب الغلام» زنده شود و از هر قطره خونم يك نواب صفوي به وجود بيايد, مرگ ما حتمي است.» سرانجام پس از 5 روز نواب تصميم گرفت به خانه حميد ذوالقدر كه از دوستان قديمياش بود برود.
آقاي طالقاني نيز شال سپيدي را از كمرش باز نمود و بر سر نواب بست, و عينكش را به او داد تا مأموران موفق به شناسايي ايشان نشوند, اما چند لحظه پس از ورود نواب به خانه حميد ذوالقدر در عصر چهارشنبه در تاريخ 1/9/1334 گروهي از برجسته ترين مأموران شهرباني به سرپرستي كارآگاه معنوي , رهبر بزرگ فداييان اسلام را دستگير نمودند. سران حكومت پهلوي كه در پوست خود نميگنجيدند, برنامه راديو تهران را قطع نموده و اين خبر را منتشر كردند: توجه, توجه, نواب صفوي دستگيرشد. وی پس از مدتی تیر باران شد.
اولین تجربه سیاسی نواب صفوی
نواب صفوی در 18 سالگی، مبارزات سياسي خود را آغاز كرد؛ در آن سالها با وجود فقر و وضعيت اسف بار مردم؛ قواي مهاجم نمي گذاشتند ارزاق وارد ايران شود و مردم به سختي روزها را پشت سر مي گذاشتند. سيد وارد مدرسه شد، و روي يك صندلي چوبي ايستاد، و طي يك سخنراني پرشور به دانش آموزان گفت:«برادران! ما در مقطعي از تاريخ وطنمان قرار گرفته ايم كه در برابر آينده مسئوليم. هجوم اجانب به خصوص فرهنگ غربي همه بنيادهاي مذهبي ما را تهديد مي كند و انسان عصر ما را به صورت برده درمي آورد. در گذشته اقتصاد ما و اكنون شخصيت ما را مي كوبند...
پدران ما نمي دانند به كارشان برسند يا ارزاق ما را تهيه كنند. بهتر اينكه ما حركت كنيم و برويم جلوي مجلس و خواسته هايمان را به دولت بگوئيم تا تكليفمان را معين بكنند.» پس از اتمام سخنراني «نواب صفوي» دانش آموزان مدرسه به طرف مجلس شورا به راه افتادند؛ در طول مسير دانش آموزان مدرسة «ايرانشهر» و «دارالفنون» نيز به آنان پيوستند؛ شهامت آنها باعث شد؛ مردم هم به آنان ملحق شوند؛ پس از پايان تظاهرات و كشتار مردم بي دفاع، مجلس شورا جلسة اضطراري تشكيل داد؛ و «قوام السلطنه» به اجبار استعفا داد.آن شب وقتي سيد به خانه رفت، دفتر ذهنش را گشود و اولين تجربة سياسي در سن 18 سالگي را كه با موفقيت همراه بود، در آن جاي داد.
قیام در شرکت نفت
سيد مجتبي در سال 1321 پس از اخذ مدرك ديپلم از مدرسة صنعتي آلمانيها در حاليكه 18 سال بيش نداشت، درشركت نفت استخدام شد؛ هنوز از ورودش چيزي نگذشته بود، كه به همراه چند نفر از همكارانش از طرف آن شركت به شهر آبادان رفت؛ در آن سالها شهر مملو از افراد انگليسي بود كه براي استخراج و بهره برداري از چاههاي نفت به ايران آمده بودند؛ آنها با تكيه بر ثروت ملي ايران از زندگي مرفهي برخوردار بوده و درعين حال كارگران ايراني را مورد توهين و تحقير قرار مي دادند.
خانه هاي مجلّل و كافه هاي انگليسي نظر سيد مجتبي را به خود جلب نموده بود ؛ روزی آهسته نزديك يكي از ساختمان ها شد، نوشته نصب شده در پشت شيشه او را به فكر فرو برد؛ «ورود ايراني و سگ ممنوع» خشم تمام وجودش را فرا گرفت؛ بار ديگر آن را خواند، و انگشتانش را از شدت عصبانيت در ميان موهايش فرو برد؛ ناگهان جرقه اي در ذهنش ايجاد شد. و اهتمام خود را مصروف تشكيل جلسات شبانه و آموزش مسائل ديني و اخلاقي نمود كارگران خسته ازستم به زودي گرد او حلقه زدند.
سخنان نواب اولين جرقه هاي عدالتخواهي را در ذهنشان پديد آورد؛ شش ماه از ورود سيد مجتبي به آبادان گذشت، كارگران مثل هميشه به سر كار خود مي رفتند، روزی يكي از آنها شتابان به نزد سيد مجتبي رفت و گفت: «آقا يكي از انگليسيها به همكار ما توهين كرد و او را زخمي نمود.» در جلسه شبانه به كارگران دستور داد؛ فردا هيچ كس بر سر كار حاضر نشود و همه در پالايشگاه اجتماع كنند، تا درباره اين بي حرمتي تصميمي قاطع گرفته شود،صبح روز بعد در اجتماع کارگران گفت: «برداران! ما مسلمان هستيم، و قصاص يكي از احكام ضروري دين ماست. آن فرد انگليسي به چه حقي به برادر ما حمله كرده و او را زخمي نموده است؟ يا بايد آن انگليسي اينجا بيايد و جلو همه ما از بردارمان پوزش بخواهد، يا اگر اين كار را نكند؛ بايد مجازات شود.»
هنوز سخنان سيد مجتبي به پايان نرسيده بود، كه كارگران خشمگين و پرشور به طرف اتاق فرد انگليسي به راه افتادند؛ مستشار انگليسي با ديدن جمعيت خشمناك وحشتزده از آنجا گريخت، شيشه هاي ساختمان شكسته شد، اما پس از مدت كوتاهي با دخالت پليس و تهديد كارگران از جانب نظاميان , جمع متفرق شد، پليس در جست و جوي رهبر اين شورش، همه را زير نظر گرفت، دوستان سيد تصميم گرفتندايشان را از کشورخارج کنند.
نهضت فدائيان اسلام
بعد از اعدام انقلابی کسروی و با آغازجلسات ارشاد و آموزش افراد، دوستان و ياران قديمي نواب، «سيد حسين امامي، خليل طهماسبي و...» نيز به او پيوستند. درمدت كوتاهي توسط اين جمع، گروه بزرگي به نام فدائيان اسلام بنيان نهاده شد كه سرانجام اين گروه كسروي را در تاريخ 20/10/1324 به كيفر اعمالش رساندند.اعدام انقلابی هژیر و رزم آرا از جمله برنامه های فدائیان اسلام بود.
تیرباران رهبر فدائیان اسلام
رهبر فداييان اسلام در تاريخ 26/8/1334 درست يك روز پس ازاعدام انقلابي نافرجام حسين اعلاء از خانه سيد غلام حسين شيرازي براي جست و جوي مخفي گاه ديگري بيرون آمد و به منزل آيت الله طالقاني رفت. هوا به شدت سرد بود, نواب, آقاي طالقاني, خليل طهماسبي, سيد محمد واحدي و عبدخدايي در اتاقي كنار هم نشسته بودند. در همين هنگام سيد در پاسخ يارانش كه پرسيدند: «اگر ما را گرفتند چه كار كنيم؟» فرمود: «به وظيفهتان عمل كنيد. به خدا من چنان ميميرم كه داستان «آمنا برب الغلام» زنده شود و از هر قطره خونم يك نواب صفوي به وجود بيايد, مرگ ما حتمي است.» سرانجام پس از 5 روز نواب تصميم گرفت به خانه حميد ذوالقدر كه از دوستان قديمياش بود برود.
آقاي طالقاني نيز شال سپيدي را از كمرش باز نمود و بر سر نواب بست, و عينكش را به او داد تا مأموران موفق به شناسايي ايشان نشوند, اما چند لحظه پس از ورود نواب به خانه حميد ذوالقدر در عصر چهارشنبه در تاريخ 1/9/1334 گروهي از برجسته ترين مأموران شهرباني به سرپرستي كارآگاه معنوي , رهبر بزرگ فداييان اسلام را دستگير نمودند. سران حكومت پهلوي كه در پوست خود نميگنجيدند, برنامه راديو تهران را قطع نموده و اين خبر را منتشر كردند: توجه, توجه, نواب صفوي دستگيرشد. وی پس از مدتی تیر باران شد.