شهدای ایران shohadayeiran.com

بعد از بیست و اندی سال جسد پدر شهیدش پیدا شده بود؛ هفته دیگر مراسم عروسی‌اش بود، تصمیم گرفت همه را با حضور پدر شگفت‌زده کند.
به گزارش شهدای ایران به نقل ازتبیان؛از کمیته تفحص مفقودین با منزل شهید تماس گرفتیم، خانمی گوشی را برداشت. مثل همه ... موارد قبلی با اشتیاق گفتند که بعد از بیست و چند سال انتظار، پیکر شهید پیدا شده و تا آخر هفته آن را تحویلشان می‌دهند.

برخلاف تمام موارد قبلی، آن طرف خط، خانمی فقط یک جمله گفت: حالا نه. می‌شود پیکر شهید را هفته آینده بیاورید؟

جا خوردم، اما به روی خودم نیاوردم و قبول کردم.

روز موعود رسید. به سر کوچه که رسیدیم، دیدم همه جا چراغانی شده. وارد کوچه شدیم. انگار در خانه شهید مراسم جشنی برپاست. وقتی در زدیم کسی منتظر ما نبود چون گویی هیچ کس نمی‌دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد.

مقدمه‌چینی کردیم، صدای ناله همه جا را فرا گرفت، مجلس جشن که حالا معلوم شد مجلس عروسی دختر شهید است به مجلس عزا تبدیل شد.

تنها کسی که منتظر آن تابوت بود همان عروس مجلس بود. خودش خواسته بود که پدرش در مجلس عروسی‌اش حاضر شود به عمد آمدنش را به تأخیر انداخت.

نگاه نکن که الآن درازکش است، روزی یلی بوده برای خودش. ببین این دستِ پدر من است که روی سرم است. نکند روزی با خودت بگویی که همسرم پدر ندارد. من پدر دارم

عروس گفت: تابوت را به داخل اتاق بیاورید. خواست که اتاق را خالی کنند. فقط مادر و داماد بمانند و همرزم پدرش.

همه رفتند. گفت در تابوت را باز کنید. باز کرد. گفت: استخوان دست پدرم را به من نشان دهید. نشانش دادند.

استخوان را در دست گرفت و روی سرش گذاشت و روبه داماد با حالت ضجه گفت: ببین! ببین این مرد که می‌بینی پدر من است.

نگاه نکن که الآن درازکش است، روزی یلی بوده برای خودش. ببین این دستِ پدر من است که روی سرم است. نکند روزی با خودت بگویی که همسرم پدر ندارد. من پدر دارم.

این مرد پدر من است. نکند بخواهی به خاطر یتیمی‌ام با من ناسازگار باشی و تندی کنی ... این مرد پدر من است. من بی‌کس و کار نیستم.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار