شهدای ایران:سردار رشید اسلام، مجاهد خستگیناپذیر، شهید حجت ملاآقائی فرماندة پشتیبانی و مهندسی جنگ جهادسازندگی استان تهران. جهادگر خستگیناپذیر، شهید حجت ملاآقایی بسال 1338 در شهر ورامین در خانوادهای مذهبی قدم به عرصة گیتی نهاد.
مادر شهید میفرماید:
«حجت از کوچکی بسیار صبور و قانع بود، از روزی که خودش را شناخت نماز میخواند. هنوز یاد ندارم که مرا ناراحت کرده باشد، با احترام با همه برخورد میکرد. با تمام کودکان مهربان بود. اگر میدید بچهها با هم دعوا میکنند آنها را با هم آشتی میداد. در همان دوران نوجوانی در مراسم سوگواری حضرت امام حسین(ع) خصوصاً در هیئت نوجوانان شرکت میکرد، چنانچه در همان اوان نوجوان سرپرست و نوحهخوان هیئت نوجوانان بود...»
از آنجا که از هوش سرشاری برخوردار بود، تحصیلات ابتدائی و راهنمائی و دبیرستان را بخوبی سپری نمود. با شروع مبارزات ملت مسلمان ایران، او هم به نوبة خود در تظاهرات و راهپیمائیها شرکت داشت. وقتی انقلاب به پیروزی رسید، او بخوبی میدانست که نگهدار راه و هدف شهدای اسلام است و بر این عقیده برای پاسداری از ارزشهای اسلامی و هدف انقلابی بر شدت فعالیت و خدماتش افزود.
به هنگام جنگ تحمیلی، وقتی گامهای استوار رزمندگان سلحشور اسلام، سدی در راه هجوم کافران صدامی گشت و دژی از مقاومت در برابر دشمن ایجاد شد او نیز پس از گذراندن آموزش نظامی به جمع پیکارگران پیوست و دوشادوش رزمندگان به نبرد علیه دشمن کافر پرداخت.
وی از جمله عزیزانی بود که در بین دوستان و همرزمانش الگو و نمونة تقوا و تجلی صبر و بردباری بود، انسانی پرتلاش و پرجوش و دارای فکر و روحیهای باز.
یکی از همرزمانش درباره شخصیت بارز وی میگوید:
«... در اولین برخورد، ایشان را انسانی پرتلاش و انسانی دارای فکر و طرح و برنامة بسیارعالی در رابطه با کار فرهنگی دیدم.
ایشان علاقة شدیدی به جبهه داشت و خودم در صحبتهای ایشان شنیدم که میگفت: قبل از اینکه با جهاد به منطقه بیاید در اوایل جنگ از طریق بسیج در حومة آبادان در خرمشهر بعنوان نیروی رزمی میجنگید چون آنزمان جهاد هنوز به این صورت سازماندهی نشده بود...
اعضای شورا چون میدانستند کسی چو ملاآقائی را پیدا نخواهند کرد که جایگزینش کنند، لذا با رفتن او به جبهه مخالفت میکردند، ولی ملاآقائی با اصرار بسیار توانسته بود بطور مداوم در جبهه حضور پیدا کند.
آن زمان جهاد استان تهران درغرب مقر داشت و زیر پوشش ستاد نجف کار میکرد و مقرهای تاکتیکی و عقبه در کلان، صالحآباد و مهران بود و در آنجا ایشان بعنوان مسئول روابط عمومی مشغول بکار شده بود، چند ماهی نگذشت که چهرة او بر همگان روشن شد، تا اینکه فرماندهی گردان مهندسی رزمی جهاد استان تهران را به عهدهاش گذاردند و همان موقع بود که شهید بزرگوار کار مهندسی را آغاز کرد. و
با توجه به کار زیاد شب و روز نداشت.
مطلب دیگر آنکه ملاآقائی در میان جمعی که با هم کار میکردند درخشش بخصوصی داشت. از تواضع و فروتنی خاصی برخوردار بود. هیچگاه
کارها را طوری بیان نکرد که بچهها احساس کنند که ملاآقائی مسئولشان است. من که ندیدم و فکر نکنم که کسی دیگری هم دیده و شنیده باشد. در عملیات والفجر(8) مأموریت داشت که روی نهر «حنین» کار کند که یک کار منحرف کننده بود تا دشمن را متوجة نهر حنین بکند و از فاو بچهها به خط بزنند، که زدن پل نهر حنین بعهدة بچههای استان تهران بود. رهبری و هدایت در زدن خضر یک برعهدة شهید ملاآقائی بود. در اینجا هم شبها تا روز در کنار بچهها کار میکرد و روزها بدنبال تأمین امکانات و هماهنگی کارها و رفتن به قرارگاه و... که آسودگی و استراحت را از ملاآقائی ربوده بود.
بیاد دارم موقعی ایشان بعلت مجروح شدن و به شهادت رسیدن عدهآی از جهادگران ایثارگر به تنهایی ستاد تاکتیکی را اداره میکرد و هم شبها بعنوان فرماندة دسته در خط را اداره میکرد و هم شبها بعنوان فرماندة دسته در خط «امالقصر» کار میکرد باور نکردنی بود که یک انسان با آن جثة نحیف و قدکوتاه چه توانی دارد که روزها ستاد را اداره میکرد و شبها تا صبح در خط مقدم به کار مهندسی مشغول بود.
بعد از عملیات والفجر(8)، عملیات کربلای(1) شکل گرفت ایشان میبایست نیروهایش را با یک جابجائی سنگین و مشکل به طرف مهران میکشید. بهرحال این مسئله را با آن شور و شوق که به مهندسی رزمی داشت پذیرفت و تشکیلات را به طرف مهران حرکت داد در حالیکه باید شبش عملیات میکردند و با توجه به آن روحیهای که داشت هیچوقت ترس از کار و کمبود امکانات و نیرو نداشت. ملاآقائی در همان شب برای چهار اکیپ چهار فرمانده منصوب کرده بود. بالاخره به روز برخورد کرد و صبح بود و روشنائی و دستگاههای لودر و بلدوزر که در 150 متری تانکهای دشمن قرارگرفته بود و قرارگاه هم گفته بود که باید بمانید چون مسئله خیلی حساس بود. بچهها باید در روز در مقابل دشمن خاکریز میزدند. عملیات آنچنان وسیع و گسترده بود که جنگ تانک با تانک نبود، بلکه برای همة جهادها جنگ لودر و بلدوزر با تانک بود بالطبع برای شهید ملاآقائی هم همین وضع پیش آمده بود که در 150 متری دشمن خاکریز بزند...
یکی از همرزمانش در این خصوص میگوید:
ما با ملاآقائی کار میکردیم که دشمن پاتک کرد و تانکها شروع به جلو آمدن کردند و ظاهراً هنوز در آن نقطة خط امکانات ضدتانک برای نیروهای رزمندة بسیج که در آن محور بودند نرسیده بود. ملاآقائی احتمال داد که خط شکسته شود و نیروهای عقبنشینی کنند، دستگاههایش را خواباند و رفت به طرف بچههای بسیج و شروع کرد کف زدن برای آنها و بچهها تیراندازی میکردند به طرف تانکها و او انگار توی میدان ورزش است. تانکهای دشمن خود را در امواج تیرهای بچهها دیدند و ترسیدند جلوتر بیایند که مسئولین و فرماندهان آن منطقه تثبیت آن خط و عقب راندن تانکهای دشمن را بخاطر دلاوری ملاآقائی میدانستند. این نشانة قدرت، شجاعت و مدیریتی بود که شهید بزرگوار ما کسب کرده بود که در چه موقعیتی چه کاری را انجام دهد.
پس از آن به او ابلاغ شد که برای عملیات کربلای(2) برای حاجی عمران آماده شوید. در حالیکه خودش خسته بود با دلی افسرده از دوری دوستان از دست داده فوراً اعلام آمادگی کرد. یکی از خصوصیات بسیار خوب ایشان این بود که سریع نیروها را رشد میداد و سریع فرماندة دسته درست میکرد، تشکیلات را جمعوجور میکرد و به عنایت و لطف خدا قدرت عملیات را در لحظه و نقطهای داشت. به منطقه حاجعمران حرکت کرد و پس از دلاوریها و ایثارگریهای زیادی این عملیات را نیز پشتسر گذاشت.
بعد از عملیات کربلای(2) اعلام کردند که برای عملیات کربلای(4) به جنوب حرکت کنید که فوراً موقعیت را به خرمشهر برده و یک ستاد تشکیل داد.
پس از عملایت کربلای(4) به ایشان اعلام کردند که به جزیرة مجنون بروید سریعاً تشکیلات را جمع و در آنجا مستقر و مشغول زدن پتها و جادهها شد که در حین انجام کار بود که عملیات کربلای(5) آغاز شد که از قرارگاه به او اطلاع دادند به منطقة شلمچه بیاید. البته همگان مطلعند که مهندسی رزمی جهاد در کربلای(5) چه کرد... و ملاآقائی هم از آنچه به او محول شده بود سرافراز بیرون آمد...»
همرزمان دیگر شهید حجت ملاآقائی میگویند:
ایشان علاقة فراوانی نسبت به کلیة نیروها داشتند خصوصاً نیروهایی که در خط مقدم شجاعانه و مخلصانه شرکت داشتند.
وقتی از خط مقدم به عقبه یا مقر تاکتیکی برمیگشتند سنگر را به معبد عشاق مبدل میکردند و بوی عطر مناجاتشان نیروها را برای رسیدن به هدف نهائی مهیا میکرد...
در حقیقت هدف او والاتر از امیال مادی بود. هدف او پیوستن به لقاء محبوب خویش و اثبات حقانیت حق میبود و لذا دلی که جای خدای متعال باشد دیگر جای غیر از او نیست.
در برخوردها بسیار متواضع و خوشاخلاق بود. ایشان علاقه و محبت خودش را در اولین برخوردها با هر تازهواردی نشان میدهد.
در مقابل مصائب و از دست دادن یاران صدیق و فداکار، سعةصدر داشت چراکه معتقد بود درخت اسلام جز با دادن جانها، خونها و ایثارگریها بارور نمیشود.
ایشان از جاذبه و نفوذ خاصی برخوردار بود. به ائمة اطهار(ع) عشق میورزید. دائم بفکر حیات اخروی بود. تلاوت قرآن را دوست داشت و آنرا ترک نمیکرد.
یکی از خصوصیات بارز وی این بود که با علاقه، مشکلات بچهها را پیگیری میکرد که باعث بالا رفتن کیفیت کارائی نیروها میشد.
نوع رفتار صادقانة ایشان با نیروهای زحمتکش و مخلص و از طرفی سادهپوشی ایشان و مهمتر از همه خدمت طولانی ایشان در رابطه با جنگ هنگامیکه شاید تجملات و پست و مقام پوچ دنیوی و رفاه زندگی شهری ملاک بعضیها شده بود قابل تحسین میباشد و خود میتواند درس زندگی برای پیروان واقعی امام امت(قدسسره) باشد.
از خصوصیات دیگر وی عدم ابراز تبعیض نسبت به نیروها بود در حالیکه نیروها بدلیل نوع و محل خدمت و شدت فعالیت در منطقه با هم تفاوت داشتند. یعنی جایگاهی که برای افراد قائل میشد از موضع محبت و احترام بود.
مسئول محترم دفتر نمایندگی امام در جهادسازندگی استان تهران میگوید:
«... آنچه در چهرة این شاهد شهید مشاهده میکردم این بود که انسان وارسته و مؤمن و عاشق خدمت بود. یک موجود جاذبهدار نسبت به مؤمنین بود. آری انسانی که حدیث حب فیالله و بغض فیالله را مصداق بود و از هر زشتی و زشتکاری بیزاری میجست در مفهوم تولی و تبری ظهوری آشکار داشت بطوریکه هرکه با او یک روز دوستی داشت این حقیقت را که بیان حب اولیاءالله و بغض اعداءالله است در او مییافت...»
همرزم دیگر وی میگوید:
«شهید ملاآقائی تنها به کارهای اجرائی بسنده نمیکرد، بلکه در فکر این بود که این تشکیلات یک تشکیلاتی باشد که چند سال به فعالیت ادامه دهد. برنامهریزی میکرد که مثلاً برای 10 سال آینده فرماندة دسته داشته باشد، برای ده سال آینده رانندة لودر و بلدوزر داشته باشد، برای تحقق این امر مدتی مشغول تأسیس و احداث پادگان شد و 4 پادگان برقرار کرد و پیشنهاد کرد که در هریک از شهرستانها یک پادگان تأسیس شود برای آموزش نیروها؛ و کارش را شروع کرد و نیروها را جذب کرد و آموزش را شروع نمود.
در یک مقطع 5 ماهه حدود 200 رانندة لودر و بلدوزر وارد منطقه کرد. با یک برنامهریزی دقیق و عالی و سریع توانست خدماتی انجام دهد و در این زمینه زحمتهای زیادی کشید و در عقبه توانست مشکل آموزش را حل کند.»
از جمله یادگارهای مهم وی در پشتیبانی جنگ جهاد استان تهران واحد «ثبت وقایع جنگ» است که با پشتکار تمام آنرا بوجود آورد.
او با تجربهترین نیروی مهندسی رزمی بود. طرحهایش چه در عملیات و چه در جاهای دیگر و برنامهریزیهای او بعنوان یک مشخصه برای فرماندهان جنگ بود.
شفق سرخ شهادت
شهید والامقام، حجت ملاآقائی یگانه برادری دلسوز و چون پدری مهربان برای نیروهایش بود. در یکی از شبها وقتی برای سرکشی نیروهایش میرفت، هنگامی که اولین قدم را روی دژ برداشت، ناگهان خمپارهآی در دو متری وی به زمین نشست و ملاآقائی در آن نیمة شب با ذکر «یا مهدی یا مهدی» به معبودش پیوست و به آنچه شایستهاش بود رسید.
آری، سینة پر از شوق به شهادت او، پذیرای گلولهها و ترکشهای دشمن شد. قامت استوارش کمانی گشت و ستون زندگانیش درهم شکست. او در جویبار خون خویش وضوی عشق گرفت و به محراب شهادت به نمازی جاودانه برخاست.
منبع :ره یافتگان ج اول