شهدای ایران shohadayeiran.com

جانشین گردان آقای ولیپور ماسکش را در آورد و به رزمنده طلبه‌ای داد و گفت شما طلبه‌اید باید زنده بمانید و برای اسلام تبلیغ کنید. من پاسدارم اگر به شهادت برسم به آرزویم می‌رسم، اما بر اثر شدت آلودگی محیط، همانجا هر دو رزمنده به شهادت رسیدند. واقعاً رزمندگان، دنیایی از ایثار و ازخودگذشتگی بودند

به گزارش شهدای ایران به نقل ازجوان پیش از شروع دفاع مقدس، سرهنگ جانباز علیمردان رستاد، چوپانی از عشایر دشمن زیاری دهدشت کهگیلویه و بویراحمد بود. او مدتی پس از شروع دفاع مقدس، اسلحه به دست گرفت و به عنوان یک بسیجی و سپس پاسدار از سال ۱۳۶۱ به جبهه رفت. رستاد تا پایان جنگ به عنوان فرمانده گروهان و گردان در جبهه‌ها ماند و خدمت کرد. او بار‌ها در جبهه مجروح شد چنانچه به گفته خودش ۹۶ زخم تیر و ترکش یادگار ایشان از دوران دفاع مقدس است. جانباز رستاد اهل استان کهگیلویه و بویراحمد است که در طول دفاع مقدس ۲ هزار شهید، ۱۳ هزار جانباز و ۳۱۷ آزاده تقدیم کرده و در کل ۳۳ هزار رزمنده داشته است. گفت‌وگوی ما با این جانباز دفاع مقدس را پیش‌رو دارید. 

قبل از شروع جنگ تحمیلی چه شغلی داشتید و چه شد به جبهه رفتید؟
 شغل من در منطقه دشمن زیاری شهرستان کهگیلویه دامداری بود. وقتی به شهر دهدشت مهاجرت کردیم مغازه کبابی راه انداختم. مشتریانی که به کبابی می‌آمدند از حال و هوای جنگ می‌گفتند، بنابراین من هم تصمیم گرفتم به جبهه بروم. مدتی به عنوان بسیجی در جبهه بودم. سپس از سال ۱۳۶۱ پاسدار شدم و از سوی سپاه دهدشت به عنوان نیروی اطلاعات واحد امام سجاد (ع) از لشکر ۱۹ فجر استان فارس در عملیات رمضان شرکت کردم و تا پایان جنگ در جبهه ماندم. در ۱۶ عملیات و به مدت ۷۸ ماه در جبهه حضور داشتم. در عملیات رمضان به عنوان بسیجی حضور داشتم. در عملیات‌های خیبر، بدر و قدس ۳ به عنوان فرمانده گردان بودم و بعد از تشکیل گردان غواصی از نیرو‌های سپاه منطقه ۹ شامل استان‌های فارس، بوشهر و کهگیلویه و بویراحمد، به عنوان فرمانده گردان غواصی منصوب شدم. در عملیات والفجر ۸ فرمانده گردان غواصی بودم و بعد از آن فرمانده گردان امام علی (ع) شدم. 

تا پایان دفاع مقدس نیروی لشکر ۱۹ فجر بودید؟
در مقطعی به تیپ ۴۸ فتح رفتم. فرماندهی‌ام در گردان امام علی (ع) هم مربوط به تیپ ۴۸ فتح می‌شد. در همین تیپ در عملیات کربلای ۴، ۵ و ۱۰ شرکت کردم. بعد در عملیات نصر ۴ در تیپ ۴۸ فتح به عنوان فرمانده گردان خط شکن امام علی (ع) منصوب شدم. در کل در مدت حضورم در جبهه به خطوط پدافندی زیادی رفتم و همراه دیگر رزمنده‌ها با بسیاری از پاتک‌های دشمن مقابله کردیم. به عنوان نمونه در جاده فاو به ام القصر سه شبانه‌روز در محاصره بودیم. یا در پاتک دشمن در عین‌خوش به دشمن حمله کردیم و بخشی از خاک عراق را گرفتیم. 

گویا شما مجروحیت‌های متعددی در جبهه داشتید؟
در ۷۸ ماه حضورم در مناطق عملیاتی، ۹۶ تیر و ترکش به من اصابت کرد. از این میان ۳۰ مورد اصابت گلوله بود و بقیه هم ترکش. بیشترین مجروحیتم در عملیات والفجر ۸ بود. صبح عملیات بعد از شکست خط به عنوان فرمانده گردان پیاده منصوب شدم. در خاک عراق گردان را تحویل گرفتم و به شهر فاو رفتیم. به پشت شهر فاو خورعبدالله می‌گویند. ما از شهر فاو به سمت دهانه خلیج فارس رفتیم و با دشمن درگیری سنگین داشتیم. همانجا سه گلوله به من اصابت کرد. بعد از مجروحیتم در جایی قرار داشتم که بعثی‌ها می‌توانستند باز مرا مورد اصابت قرار دهند، اما، چون لباس عراقی به تن داشتم، فکر کردند از خودشان هستم و دیگر به سمت من تیراندازی نکردند. بعد از این مجروحیت سخت که سه گلوله به پایم خورد، مجروحیت بعدی سه ماه بعد در یکی از پاتک‌های دشمن بود. در این ماجرا بعثی‌ها به سمت جاده آسفالته دهلران به سمت خوزستان حرکت کردند. اگر به هدف‌شان می‌رسیدند، ارتباط جاده دهلران و خوزستان قطع می‌شد. یک گردان از شوشتر برداشتم و حرکت کردیم. دو شبانه‌روز جواب پاتک دشمن را دادیم و حدود ۱۰ کیلومتر آن‌ها را به عقب راندیم، اما در تداوم عملیات، با چند نیرو در محاصره دشمن افتادیم. بچه‌ها خیلی استقامت کردند. آنجا هم با نارنجک و هم با تیر خلاص دشمن زخمی شدم ولی رزمنده‌ها موفق شدند منطقه را تصرف کنند و ما را نجات دهند. در این درگیری، ترکش‌های زیادی به من اصابت کرد. بعد از نارنجک، ترکش‌های خمپاره ۶۰ هم به پایم خورد. ۴۸ ساعت در کما بودم و بعد به هوش آمدم. مجروحیت بعدی‌ام در سلیمانیه عراق بود. با دشمن در ارتفاعات درگیر شدیم و تیر به دو پایم خورد. مجروحیت آخر در عملیاتی دیگر بود. 

شما در چندین عملیات بزرگ دفاع مقدس حضور داشتید، خاص‌ترین عملیات جنگ تحمیلی از نظر شما کدام عملیات بود؟
والفجر ۸ بسیار عملیات خاص و بزرگی بود. اگر ما می‌توانستیم فاو را بگیریم، دشمن دیگر نمی‌توانست از سایت‌های موشکی‌اش شهر‌های ما را مورد اصابت قرار دهد. در ضمن بندر فاو شاهرگ ارتباطی عراق به خلیج فارس بود. اگر ما شهر و شبه جزیره فاو را می‌گرفتیم تا ۸۰ درصد دسترسی دشمن به خلیج فارس قطع می‌شد. از طرف دیگر می‌توانستیم امنیت خلیج فارس را تأمین کنیم، اما برای انجام عملیات والفجر ۸ باید از رودخانه عریض اروند رد می‌شدیم. به نظر من خدا می‌خواست به دنیا ثابت کند که عبور از اروندرود کار مردان ایران است. عملیات والفجر ۸، ۷۰ روز طول کشید. عبور نیرو‌های غواص از اروند کار ساده‌ای نبود، اما بچه‌های رزمنده این کار بزرگ را انجام دادند. در والفجر ۸ فرمانده گردان امام علی (ع) بودم. این گردان در ۱۶ عملیات جنگ شرکت کرد. در والفجر ۸ گردان ما به دو گردان مجزا تقسیم شد. یک گردان غواصی به اسم محمد رسول الله (ص) که به خط زد و گردان امام علی (ع) که صبح روز بعد به عنوان پشتیبانی وارد عمل شد. حین عملیات، جانشین گردان و دو فرمانده گروهان و چهار پاسدار و تعدادی از بسیجیان گردان به شهادت رسیدند. صبح روز بعد دشمن منطقه را شیمیایی زد. جانشین گردان آقای ولیپور ماسکش را در آورد و به رزمنده طلبه‌ای داد و گفت شما طلبه هستید باید زنده بمانید و برای اسلام تبلیغ کنید. من پاسدارم اگر به شهادت برسم به آرزویم می‌رسم، اما بر اثر شدت آلودگی محیط، همانجا هر دو رزمنده به شهادت رسیدند. واقعاً رزمندگان، دنیایی از ایثار و ازخودگذشتگی بودند. 

چه خاطرات ماندگاری از حضور در جبهه‌های جنگ دارید؟
در عملیات قدس ۳، من فرمانده گروهان ویژه بودم. آنجا توانستیم خطوط دشمن را برهم بزنیم و ۵۷ اسیر از دشمن بگیریم. حین عملیات همراه سه دسته وارد میدان مین شده بودیم تا با عبور از این میدان به خط دشمن بزنیم. در همان لحظه فرمانده لشکر از طریق بیسیم گفت وضعیت را اعلام کنید. وضعیت را شرح دادم. بعد فرمانده لشکر رمز عملیات (یا امام صادق) را اعلام کرد. اعلام رمز یعنی شروع عملیات. اما درست در همین لحظه یکی از نیرو‌ها گفت تخریبچی می‌گوید سیم‌چین را گم کرده است! گویا وقتی تخریبچی معبر را باز می‌کند، دوتا از شاخه‌های سیم آخر را قیچی نمی‌کند. چون این سیم خاردار‌ها فقط یک متر با نگهبان عراقی فاصله داشتند و او می‌ترسید با قطع آخرین رشته از سیم خاردارها، نگهبان صدایش را بشنود. موقعیت طوری بود که اگر نگهبان عراقی فقط یک نارنجک به سمت ما پرتاب می‌کرد، به دلیل حضورمان در وسط میدان مین، همگی به شهادت می‌رسیدیم. به هرحال تخریبچی گروهان ما به دلیل حضور نگهبان تعلل می‌کند و طی حادثه‌ای سیم‌چین از دستش رها می‌شود و به وسط میدان مین می‌افتد. شرایط عجیبی رقم خورده بود. اگر همانجا می‌ماندیم، سه دسته که هر کدام ۲۵ نفر بودند، همه قتل عام می‌شدند. اگر هم به عقب برمی‌گشتیم، عملیات انجام نمی‌شد و وضع بدتر می‌شد. به حضرت زهرا (س) متوسل شدیم. ناگهان گفتند یک قیچی زاپاس دست یکی از بچه‌هاست. با همان قیچی، سیم خاردار بریده شد. بعد نگهبان عراقی به هلاکت رسید و با غافلگیری دشمن، فرمانده تیپ عراقی‌ها در خواب به اسارت درآمد. بدون اینکه ما حتی یک مجروح بدهیم توانستیم خط دشمن را بگیریم. اگر کمک خداوند و تدبیر فرماندهی نبود، همه نیرو‌ها به شهادت می‌رسیدند و آن عملیات به مشکل می‌خورد. حتی امکان داشت کل گردان به محاصره دشمن بیفتد، اما به خواست خدا و توسل به حضرت زهرا (س) ما در آن عملیات موفق شدیم. 

اولین و آخرین عملیاتی که حضور داشتید کدام‌ها بودند؟
اولین عملیات رمضان بود و آخرین عملیات در مقابله با تک دشمن در چهارم تیر ۶۷ در جاده خندق جزیره مینو بود. در آن عملیات عراق جزیره مینو را گرفت. تیپ ما در جاده خندق مستقر بود. یک شبانه‌روز استقامت کردیم و به دشمن اجازه پیشروی ندادیم تا اینکه یگان‌های پشتیبانی آمدند و جلوی پیشروی دشمن را گرفتند تا بعثی‌ها به سمت اهواز نیایند. یگان ما از سوی فرمانده کل سپاه مورد تشویق قرار گرفت. این دفاع جانانه‌ای بود که در تاریخ جنگ ثبت شد. استقامت رزمنده‌ها در جاده خندق به عنوان یک نقطه قوت در جنگ ماندگار شد. در عملیات خندق دشمن آنقدر آتش روی مواضع ما ریخت که پایه تنها دوشکای ما نیز مورد اصابت قرار گرفت، اما یکی از رزمندگان دلیر به نام شامراد عرشیا مسلسل را روی دوش خودش انداخت و فریاد زد «پاسیار» (جهان پاسیار یکی دیگر از بچه‌های رزمنده ما بود) پاسیار بیا پشت دوشکا شلیک کن تا عراقی‌ها نتوانند خندق را بگیرند. این حرکت حماسی شامراد هنوز بعد از سال‌ها از یادم نرفته است.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار