شهدای ایران shohadayeiran.com

از فردای آن روز که بچه‌ها، حضور افراد منافقین و گروهک‌ها را در مسجد به عنایت (مسئول بچه‌های مسجد) گزارش دادند، عنایت هر روز مسافت دو را بیشتر و تمرینات را سنگین‌تر کرد و به همین ترتیب کم‌کم از جمعیت کاسته شد و آن‌هایی که دلشان واقعاً با دفاع نبود و همه افراد وابسته به گروهک‌ها، مسجد را ترک کردند

ریزش منافقین با ابتکار عنایت‌اللهبه گزارش شهدای ایران به نقل ازجوان متنی که پیش رو دارید، برگی از کتاب «بچه‌های مسجد طالقانی» به قلم سیده‌سادات حسینی است که به روایت‌ها و خاطرات علیرضا فخارزاده، از رزمندگان دوران دفاع مقدس می‌پردازد. در این بخش از کتاب، راوی در خصوص حضور منافقین در میان صفوف رزمندگان و همین طور شناسایی و ترد آن‌ها می‌پردازد. 
 ریزش منافقین 
از فردای آن روز که بچه‌ها، حضور افراد منافقین و گروهک‌ها را در مسجد به عنایت (مسئول بچه‌های مسجد) گزارش دادند، عنایت هر روز مسافت دو را بیشتر و تمرینات را سنگین‌تر کرد و به همین ترتیب کم‌کم از جمعیت کاسته شد و آن‌هایی که دلشان واقعاً با دفاع نبود و همه افراد وابسته به گروهک‌ها، مسجد را ترک کردند. 
کلاس‌های آموزشی علیرضا هم از روز ۹ مهر تمام شد و او در روز آخر، پس از تدریس اعلام کرد: «دیگه آموزش تموم شده. از‌ای به بعد مونم کنار شمام!» او بلافاصله رفت و در کنار بچه‌ها نشست. بچه‌ها تعجب کردند ولی کسی چیزی نگفت. نیم ساعت بعد، آموزش نظامی شروع شد و علیرضا هم در کنار بچه‌ها در آن شرکت کرد. 
این آموزش هم که تمام شد، بزرگ‌تر‌ها دور علیرضا جمع شدند و از اینکه او هم در کنار بچه‌ها مانده بود، اظهار خوشحالی کردند. بعد هم شروع به پرسیدن سؤالاتی کردند. بین آن‌ها بهرام ذبیح زاده و اسماعیل سوری هم حضور داشتند که خیلی اظهار محبت کردند. این صحبت‌ها علیرضا را خیلی دلگرم کرد و سردی حضور در یک جمع غریبه به یک‌باره تبدیل به نشاط و دوستی شد. بدین ترتیب، او هم از آن روز از اعضای مسجد شد. 
بهرام و اسماعیل جزو عده‌ای بودند که با شروع جنگ از مسجد طالقانی به مسجد علی بن ابیطالب (ع) آمده بودند. علیرضا تازه همان روز عنایت‌الله رئیسی را شناخت و فهمید که او دبیر ورزش آموزش‌وپرورش و مسئول مستقیم بچه‌های مسجد است. هر روز در مسجد، دویدن از ۶:۳۰ صبح شروع می‌شد و بچه‌ها از مسجد تا میدان طیب یا استادیوم را از مسیر‌های مختلف می‌دویدند. 

 دو گروه کمونیست
آن دو گروه کمونیستی هم که در مقابل مسجد و آن طرف خیابان اروسیه بودند، صبح‌ها می‌دویدند. آن‌ها گاهی حین دو، سرود‌های چپی می‌خواندند و چند دختر هم همیشه آخر صف آن‌ها بودند. گاهی که گروه مسجد و گروه آن‌ها در دو به هم می‌رسیدند، بچه‌های مسجد با پاهایشان ضرب چهارم می‌زدند و صدای سرود آن‌ها در بین صدای پای بچه‌ها گم می‌شد. بعضی مواقع هم در مقابل آن‌ها به پشت می‌دویدند یا مانور می‌دادند. 

 لین ۱ احمد آباد
بچه‌ها احساس غرور عجیبی می‌کردند؛ به‌خصوص زمانی که از «لین ۱» احمدآباد رد می‌شدند. با ابهتی که در چهره عنایت و بچه‌ها وجود داشت، با زبان بی‌زبانی به مردم اطمینان می‌دادند که می‌مانند و مقاومت می‌کنند و ترسی از دشمن ندارند. مردم در حال عبور می‌ایستادند و با شوق و غرور، به بچه‌ها نگاه می‌کردند. بعضی‌ها با گفتن: ماشاءالله... زنده باشین...، به آن‌ها قوت قلب می‌دادند. 
بچه‌ها بعد از دویدن، در حیاط مسجد به‌صف می‌شدند و شروع به تمرین و نرمش‌های بدنی می‌کردند. بعد از تمام شدن کلاس‌ها، همه دور هم می‌نشستند و صبحانه می‌خوردند. محمود مسئول آبدارخانه بود و صبحانه را او آماده می‌کرد و بقیه هم به او کمک می‌کردند. عنایت با مشورت اسماعیل، محمود، عباس، بهرام، غلام و علیرضا، وظایفی را برای بچه‌های مسجد همچون نگهبانی و گشت، نظافت، تدارکات و تسلیحات، امداد، توزیع ارزاق، شناسایی محرومان و ... مشخص کرده بود. با تقسیم‌کاری که عنایت بین گروه‌ها انجام داده بود، روزانه همه مشغول انجام وظیفه بودند. عنایت از بچه‌ها خواسته بود تا درست کردن کوکتل مولوتف و نارنجک‌های سه راهی را که از زمان انقلاب در جمع جوانان انقلابی مطرح‌شده بود، یاد بگیرند و تولید کنند.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار