به مناسبت سالگرد شهید احمدی روشن
مصطفي احمدي روشن متولد اولين سال بعد از انقلابه. يعني ۵۸. ورودش به دانشگاه صنعتي شريف، سال ۷۷، در رشته ي مهندسي شيمي نفته. يعني تو سن هجده سالگي...
سرویس فرهنگی پایگاه خبری «شهدای ایران»: از اين نظر كه متولدين بعد از انقلاب، چه حال و هوايي بايد داشته باشن، جه ويژگي ها و خصلت هايي بايد داشته باشن. خيلي مهمه. به خصوص انقلابي كه ادعاهاي بزرگي داره، بايستي ببينيم چطور تونسته نسل بعد از خودش رو كه متولي شده، پرورش بده.
احمدي روشن از جهاتي با افراد ديگه و شهداي ديگه فرق مي كنه. از نظر علمي وضع خوبي داره. تو كنكور رتبه بالايي گرفته و خودش بر اين تأكيد داره كه يه بچه مسلمون حزب اللهي بايستي در كنار همه ي اهتمام هايي كه داره، درس و علم رو هم فراموش نكنه.
سال دوم ورودش به دانشگاه با من درس داشت. معمولاً استاد همه ي دانشجوهاش رو به خاطر مي سپاره. منتها شدت و ضعف داره. بعضي دانشجوها به دلايل مختلفي از جمله بعضي ديدگاه هاي فرهنگي، شخصيتي، علمي يا هر چيز ديگه بيشتر تو حافظه ها مي مونند. شهيد احمدي روشن در مجموعه ي اين ها وضعيت خوبي داشت. ولي راز ماندگاري او در دل ها، شخصيتش، دلنشين بودنش و چيزايي شبيه به اين بود.
تو حافظه ي من براي بار اول، يك آدم خوش رو، خوش خنده، با برخورد خيلي محترمانه. خونگرم، پرانرژي و زنده و سرحال ثبت شد. اين ها چيزايي است كه براي يك دانشجو خيلي مهمه.
تو دانشگاهي مثل دانشگاه صنعتي شريف كه سنگيني حوزه ي علمي كاملاً زبان زده و اساتيد خيلي جدي مسائل علمي رو مطالبه دارن، تو يه همچين فضايي اگر كسي از نظر علمي ضعيف باشه، شونه خم مي كنه. يه قدري از نظر روحي، حال و هواش پس مي ره، كسل مي شه، خسته مي شه. كساني كه با نُرم ها همراه هستن، كسل مي شه، خسته مي شه.
كساني كه با نُرم ها همراه هستن، مي تونن اين طور سرپا باشن.
درسي كه با من داشت مكانيك سيالات بود. يه خاطره من ازش دارم؛ سال سومش بود، اومد پيش من، گفت: «من دوست دارم پژوهش كنم. تو آزمايشگاه پژوهشي وارد بشم و كارهاي تجربي بكنم. »
بعضي وقت ها ما اينا رو خيلي جدي نمي گيريم. چون بعضي وقت ها دانشجو ها خيلي جدي نيستن. ولي ديدم نه! اين رفت و اومد، رفت و اومد، چند بار! ديدم خيلي مصره. كه : «استاد، من حتماً مي خوام از همين الان وارد حوزه ي پژوهش بشم. »
بهش گفتم: تو الان سال سه هستي، دانشجوها سال سه و نيم وارد مي شن. قبلش هم يه كارآموزي دارن.
ايشون هنوز كارآموزي نكرده بود. به من گفت: «نه! دوست دارم در كنار درس هام و در كنار فعاليت هام كار پژوهشي هم بكنم. »
در حالي كه همون موقع هم فقط كار عملي نمي كرد. كارهاي فرهنگي غير علمي هم داشت. همون موقع تو بسيج دانشجويي فعال بود، همون موقع تو فعاليت هاي فوق برنامه ي دانشگاه فعال بود، تو مسجد دانشگاه فعال بود. تو هيئت الزهرا فعلا بود. يكي از كارهاي فرهنگي كه من بعدها شنيدم؛ جمع آوري اطلاعات مربوط به شهداي دانشگاه بود. براي خود من جالب بود اين قضيه، چون خود من هم سال ۵۸ كه وارد اين دانشگاه شدم، مسئوليت جمع آوري اخبار و اطلاعات مربوط به شهداي دانشگاه بر عهده من بود. يه تيمي از بچه ها رو داشتبم، اين ور و اون ور مي فرستاديم، تو شهرستان ها ي مختلف، كه برن با بستگان و پدر ومادر شهدا صحبت كنن، ضبط برنامه كنن.
برام خيلي جالب بود؛ همون كاري رو كه خودم سال ۵۸ مي كردم، او هم سال ۷۹، ۸۰ انجام داد.
ديدم خيلي مصره، همون موقع با آقاي دكتر موسوي صحبت كردم.
گفتم: اين دانشجو دوست داره كمك كنه.
دكتر موسوي داشت روي جداسازي گازها كار مي كرد. استقبال كرد. گفت بياد تو آزمايشگاه.
مصطفي احمدي روشن رفت آزمايشگاه وبه عنوان دستيار دكتر موسوي مشغول به كار شد.
آستين بالا زد و كارهاي پژوهشي قشنگي رو كنار ساير اعضاي گروه انجام داد.
اون موقع تازه، بحث كار روي غشاها در كشور پيش اومده بود. طرح اين موضوع كاملاً نو بود.
نتيجه ي كاري كه اون جا انجام شد. مقالات isi بود. اون موقع مقاله ي isi دادن مثل امروز نبود. يه چيز نويي بود. يك دو تا مقاله در مجلات خوب دنيا منتشر كردم كه اسم مصطفي هم توي مجله بود.
بعد كه اين كار شروع شد، ما گفتيم نهايتاً پايان نامه ي كارشناسي رو هم همين موضوع قرار مي ديم. پايان نامه اي كه معمولاً هر كسي ممكنه يك ماه تا سه ماه كار بكنه، ايشون حدود يك سال و اندي كار كرد و الحمدالله كار ارزنده اي هم شد.
بعد از فراغت از تحصيل، خيلي دوست داشت اون چيزي رو كه ياد گرفته، به عمل برسونه. خيلي ها علاقه دارن هي تو فضاي تئوري پيش برن؛ ارشد بخونن، دكترا بخونن. ولي روحيه ي ايشون اين طوري نبود، با اين كه مي تونست بخونه، مي تونست ارشد بگيره، دكترا بگيره، رفت تو كار عملي.
يادمه تو حوزه ي هوا فضا وارد شد. چند وقتي تو وزارت دفاع در حوزه ي هوافضا مشغول كارهاي عملياتي بود. بعد رفت به حوزه ي هسته اي.
اين اواخر وارد حوزه ي بازرگاني شد. موفقيت در حوزه ي بازرگاني شرايط خاصي داره. اولاً، فرد بايد از نظر صنعت و تكنولوژي مسلط باشه.
ثانياً، عُرضه و توان خريد بازرگاني رو داشته باشه.
ثالثاً، در موضوعي كه به شدت تحريم وجود داره، بايد بدونه از كجا بخره، چه جوري برداره بياره؟
رابعاً، با توجه به اين كه از نظر امنيتي كاملاً رصد مي شيم، فرد بايد طوري عمل كنه كه حداقل قبل از رسوندن محصول به مقصد، لو نره. بتونه به سلامت جنس رو وارد كشور بكنه. اين يك عمليات متحورانه با ريسك و جسارت بالاست. هم از نظر مسائل مالي و اقتصادي و هم از نظر امنيتي.
حدود دو يا سه ماه قبل از شهادتش با من تماس گرفت، گفت كه مي خواد در كنار كارهاش درس بخونه. چون درگير كار اجرايي بود، من گفتم واحد بين الملل ما در كيش هست. مي توني اون جا ثبت نام كني.
گفت: «من كيش نمي تونم برم. اين جا گرفتارم. »
يه بحثي بود كه ما اين جا مجموعه ي دانشكده بين المللي تهران رو هم احداث كنيم.
گفت: پس من آمادگي دارم به خاطر اين كه شما سرت شلوغه، دوندگي هاي مربوط به اين مجوز رو انجام بدم. چون خودم هم ذي نفعم.
آخرين تماس تلفني ما حدود دو، سه هفته قبل از شهادتش بود و در ارتباط با همين موضوع.
تلاش هايي كه كرده بود نتيجه داد و ما مجوز واحد تهرانمون رو گرفتيم.
يه روز صبح كه اومدم، اين جا جلسه اي داشتم. مسئول حراستمون دم در دفتر ايستاده بود. به من گفت: «مصطفي احمدي روشن رو مي شناسي!؟ »
گفتم: آره دانشجوم بود و فلان. دارم باهاش كار مي كنم.
گفت: «ترورش كردن!»
يهو من شوكه شدم. گفتم: چي داري مي گي!؟
گفت: آره. امروز صبح كه مي اومده تو مسير اين طوري شده.
خيلي متأثر شدم.
از زبان دكتر روستا آزاد
منبع: كتاب من مادر مصطفي
احمدي روشن از جهاتي با افراد ديگه و شهداي ديگه فرق مي كنه. از نظر علمي وضع خوبي داره. تو كنكور رتبه بالايي گرفته و خودش بر اين تأكيد داره كه يه بچه مسلمون حزب اللهي بايستي در كنار همه ي اهتمام هايي كه داره، درس و علم رو هم فراموش نكنه.
سال دوم ورودش به دانشگاه با من درس داشت. معمولاً استاد همه ي دانشجوهاش رو به خاطر مي سپاره. منتها شدت و ضعف داره. بعضي دانشجوها به دلايل مختلفي از جمله بعضي ديدگاه هاي فرهنگي، شخصيتي، علمي يا هر چيز ديگه بيشتر تو حافظه ها مي مونند. شهيد احمدي روشن در مجموعه ي اين ها وضعيت خوبي داشت. ولي راز ماندگاري او در دل ها، شخصيتش، دلنشين بودنش و چيزايي شبيه به اين بود.
تو حافظه ي من براي بار اول، يك آدم خوش رو، خوش خنده، با برخورد خيلي محترمانه. خونگرم، پرانرژي و زنده و سرحال ثبت شد. اين ها چيزايي است كه براي يك دانشجو خيلي مهمه.
تو دانشگاهي مثل دانشگاه صنعتي شريف كه سنگيني حوزه ي علمي كاملاً زبان زده و اساتيد خيلي جدي مسائل علمي رو مطالبه دارن، تو يه همچين فضايي اگر كسي از نظر علمي ضعيف باشه، شونه خم مي كنه. يه قدري از نظر روحي، حال و هواش پس مي ره، كسل مي شه، خسته مي شه. كساني كه با نُرم ها همراه هستن، كسل مي شه، خسته مي شه.
كساني كه با نُرم ها همراه هستن، مي تونن اين طور سرپا باشن.
درسي كه با من داشت مكانيك سيالات بود. يه خاطره من ازش دارم؛ سال سومش بود، اومد پيش من، گفت: «من دوست دارم پژوهش كنم. تو آزمايشگاه پژوهشي وارد بشم و كارهاي تجربي بكنم. »
بعضي وقت ها ما اينا رو خيلي جدي نمي گيريم. چون بعضي وقت ها دانشجو ها خيلي جدي نيستن. ولي ديدم نه! اين رفت و اومد، رفت و اومد، چند بار! ديدم خيلي مصره. كه : «استاد، من حتماً مي خوام از همين الان وارد حوزه ي پژوهش بشم. »
بهش گفتم: تو الان سال سه هستي، دانشجوها سال سه و نيم وارد مي شن. قبلش هم يه كارآموزي دارن.
ايشون هنوز كارآموزي نكرده بود. به من گفت: «نه! دوست دارم در كنار درس هام و در كنار فعاليت هام كار پژوهشي هم بكنم. »
در حالي كه همون موقع هم فقط كار عملي نمي كرد. كارهاي فرهنگي غير علمي هم داشت. همون موقع تو بسيج دانشجويي فعال بود، همون موقع تو فعاليت هاي فوق برنامه ي دانشگاه فعال بود، تو مسجد دانشگاه فعال بود. تو هيئت الزهرا فعلا بود. يكي از كارهاي فرهنگي كه من بعدها شنيدم؛ جمع آوري اطلاعات مربوط به شهداي دانشگاه بود. براي خود من جالب بود اين قضيه، چون خود من هم سال ۵۸ كه وارد اين دانشگاه شدم، مسئوليت جمع آوري اخبار و اطلاعات مربوط به شهداي دانشگاه بر عهده من بود. يه تيمي از بچه ها رو داشتبم، اين ور و اون ور مي فرستاديم، تو شهرستان ها ي مختلف، كه برن با بستگان و پدر ومادر شهدا صحبت كنن، ضبط برنامه كنن.
برام خيلي جالب بود؛ همون كاري رو كه خودم سال ۵۸ مي كردم، او هم سال ۷۹، ۸۰ انجام داد.
ديدم خيلي مصره، همون موقع با آقاي دكتر موسوي صحبت كردم.
گفتم: اين دانشجو دوست داره كمك كنه.
دكتر موسوي داشت روي جداسازي گازها كار مي كرد. استقبال كرد. گفت بياد تو آزمايشگاه.
مصطفي احمدي روشن رفت آزمايشگاه وبه عنوان دستيار دكتر موسوي مشغول به كار شد.
آستين بالا زد و كارهاي پژوهشي قشنگي رو كنار ساير اعضاي گروه انجام داد.
اون موقع تازه، بحث كار روي غشاها در كشور پيش اومده بود. طرح اين موضوع كاملاً نو بود.
نتيجه ي كاري كه اون جا انجام شد. مقالات isi بود. اون موقع مقاله ي isi دادن مثل امروز نبود. يه چيز نويي بود. يك دو تا مقاله در مجلات خوب دنيا منتشر كردم كه اسم مصطفي هم توي مجله بود.
بعد كه اين كار شروع شد، ما گفتيم نهايتاً پايان نامه ي كارشناسي رو هم همين موضوع قرار مي ديم. پايان نامه اي كه معمولاً هر كسي ممكنه يك ماه تا سه ماه كار بكنه، ايشون حدود يك سال و اندي كار كرد و الحمدالله كار ارزنده اي هم شد.
بعد از فراغت از تحصيل، خيلي دوست داشت اون چيزي رو كه ياد گرفته، به عمل برسونه. خيلي ها علاقه دارن هي تو فضاي تئوري پيش برن؛ ارشد بخونن، دكترا بخونن. ولي روحيه ي ايشون اين طوري نبود، با اين كه مي تونست بخونه، مي تونست ارشد بگيره، دكترا بگيره، رفت تو كار عملي.
يادمه تو حوزه ي هوا فضا وارد شد. چند وقتي تو وزارت دفاع در حوزه ي هوافضا مشغول كارهاي عملياتي بود. بعد رفت به حوزه ي هسته اي.
اين اواخر وارد حوزه ي بازرگاني شد. موفقيت در حوزه ي بازرگاني شرايط خاصي داره. اولاً، فرد بايد از نظر صنعت و تكنولوژي مسلط باشه.
ثانياً، عُرضه و توان خريد بازرگاني رو داشته باشه.
ثالثاً، در موضوعي كه به شدت تحريم وجود داره، بايد بدونه از كجا بخره، چه جوري برداره بياره؟
رابعاً، با توجه به اين كه از نظر امنيتي كاملاً رصد مي شيم، فرد بايد طوري عمل كنه كه حداقل قبل از رسوندن محصول به مقصد، لو نره. بتونه به سلامت جنس رو وارد كشور بكنه. اين يك عمليات متحورانه با ريسك و جسارت بالاست. هم از نظر مسائل مالي و اقتصادي و هم از نظر امنيتي.
حدود دو يا سه ماه قبل از شهادتش با من تماس گرفت، گفت كه مي خواد در كنار كارهاش درس بخونه. چون درگير كار اجرايي بود، من گفتم واحد بين الملل ما در كيش هست. مي توني اون جا ثبت نام كني.
گفت: «من كيش نمي تونم برم. اين جا گرفتارم. »
يه بحثي بود كه ما اين جا مجموعه ي دانشكده بين المللي تهران رو هم احداث كنيم.
گفت: پس من آمادگي دارم به خاطر اين كه شما سرت شلوغه، دوندگي هاي مربوط به اين مجوز رو انجام بدم. چون خودم هم ذي نفعم.
آخرين تماس تلفني ما حدود دو، سه هفته قبل از شهادتش بود و در ارتباط با همين موضوع.
تلاش هايي كه كرده بود نتيجه داد و ما مجوز واحد تهرانمون رو گرفتيم.
يه روز صبح كه اومدم، اين جا جلسه اي داشتم. مسئول حراستمون دم در دفتر ايستاده بود. به من گفت: «مصطفي احمدي روشن رو مي شناسي!؟ »
گفتم: آره دانشجوم بود و فلان. دارم باهاش كار مي كنم.
گفت: «ترورش كردن!»
يهو من شوكه شدم. گفتم: چي داري مي گي!؟
گفت: آره. امروز صبح كه مي اومده تو مسير اين طوري شده.
خيلي متأثر شدم.
از زبان دكتر روستا آزاد
منبع: كتاب من مادر مصطفي
توصیه می کنم با این وب هم در ارتباط باشید
http://ajul.blogfa.com