شهدای ایران shohadayeiran.com

حاج‌همت هروقت ما را می‌دید می‌خندید و می‌گفت «جمال آقایون رو عشقه!» هر وقت هم به دکمه‌قابلمه‌ای‌ها می‌رسید، آرام و مودب می‌گفت «سلام علیکم و رحمه الله.»

به گزارش شهدای ایران به نقل ازجهان، «کوچه‌نقاش‌ها» که دربرگیرنده خاطرات سیدابوالفضل کاظمی، فرمانده گردان میثم از دفاع مقدس است، سال ۱۳۸۹ به‌قلم راحله صبوری توسط انتشارات سوره مهر چاپ شد.

ویژگی بارز شخصیت سیدابوالفضل کاظمی، روحیه جوانمردی و مشتی‌گری یا حتی عمل به روش و شیوه لات‌های قدیم تهران است. کوچه‌نقاش‌ها یکی از محلات قدیمی شهر تهران است که ساکنانش اهل هیئت، مشتی‌گری، نگه‌داشتن کبوتر در خانه یا به‌قول عامیانه کفتربازی و … بوده‌اند. اهالی همین‌محل و محلات مشابه تهران، در سال‌های دفاع مقدس در جنگ تحمیلی حضور داشته و به‌قول معروف، همان‌بچه‌تهرونی‌هایی بودند که غُدبازی درآورده و گاهی حرف فرماندهان را نمی‌خواندند.


بخش هایی از این کتاب را در ادامه خواهید خواند:

نیمه‌های زمستان ۱۳۶۱ که کاظمی توانایی حضور در ستون‌کشی نیروها و جنگیدن در معرکه را نداشت، خود را به مقر اطلاعات‌عملیات لشکر ۲۷ در فکه رساند که با مدیریت شهید ابراهیم هادی فعالیت می‌کرد. او درباره مقطع حضورش در تیم ابراهیم هادی و تیپ و قیافه رزمندگان آن روز روایت جالبی دارد که بهتر است به‌طور کامل از متن کتاب نقل شود:


«آن‌روزها که من به تیم ابرام هادی وصل شدم، مشتی‌گری توی لشکر و بین رزمنده‌ها رشد کرده بود. بچه‌ها قاعده‌پذیر نبودند؛ چون روحیه‌هاو اخلاقشان با هم فرق داشت. چند طیف آدم، با اخلاق و مرام خاص، به جبهه آمده بودند و حالا می‌بایست به یک صراط مستقیم می‌شدند. یک‌عده شلوار کردی می‌پوشیدند و گیوه نوک‌تیز و کلاه کف‌سری سرشان می‌گذاشتند که آن موقع معروف بود به کلاه «الهی قلبی محجوب». یک‌عده دستمال یزدی دستشان می‌گرفتند و ریش انبوه می‌گذاشتند تا هیبت داشته باشند یا توی لشکر عشقی کار می‌کردند و زیر کد هیچ‌کس نمی‌رفتند. بیشترشان هم بچه تهران بودند. جوان‌ترها هم می‌خواستند لات باشند و از قدیمی‌ها تقلید کنند؛ گتر نمی‌کردند و درست در صبحگاه حاضر نمی‌شدند یا لباس خاکی کامل نمی‌پوشیدند. جنگ کلاسیک هم این‌ها را نمی‌پذیرفت و انسجام کارها به هم می‌ریخت. عده‌ای هم معروف به دکمه‌قابلمه‌ای بودند که اگر جلویشان قاه‌قاه می‌خندیدی، رنگشان سرخ می‌شد و لبشان را می‌گزیدند و استغفرالله می‌گفتند. در مرام آن‌ها، خنده و شوخی و عشق‌بازی گناه بزرگی بود. یک عده هم هیچ‌چیز برایشان مهم نبود. آمده بودند که فقط بجنگند. لباس و خوراک و این چادر و آن چادر مهم نبود و لات و پوت برایشان فرقی نداشت. حاج همت اما می‌خواست با همه این نیروها هماهنگ و چفت باشد. او فرمانده لشکر تهران و فرماندهی با فرهنگ و کنجکاو و درس‌خوانده بود، و این هنر فرماندهی و مدیریتش بود که می‌خواست همه نیروهایش را خوب بشناسد و با هرکس مثل خودش رفتار کند. می‌خواست انسجام لشکر حفظ شود و کارها پیش برود.» (صفحه ۲۵۲ به ۲۵۳)

کاظمی در ادامه همین‌روایت می‌گوید: حاج‌همت هروقت ما را می‌دید می‌خندید و می‌گفت «جمال آقایون رو عشقه!» هر وقت هم به دکمه‌قابلمه‌ای‌ها می‌رسید، آرام و مودب می‌گفت «سلام علیکم و رحمه الله.»

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار