شهدای ایران shohadayeiran.com

شهید رضا پناهی، عارف ۱۲ ساله‌ای است که شگرف‌ترین و عظیم‌ترین صحنه‌‌های از خود گذشتگی را در عمر کوتاه خود در دوران دفاع مقدس به نمایش گذاشت.

شهدای ایران: به نقل از همشهری آنلاین، شهید رضا پناهی، عارف ۱۲ ساله‌ای است که شگرف‌ترین و عظیم‌ترین صحنه‌های از خود گذشتگی را در عمر کوتاه خود در دوران دفاع مقدس به نمایش گذاشت. او یکی از بزرگ‌مردان کم سن و سالی است که در دوران هشت سال دفاع مقدس با احساس مسئولیت و تعهد ناشی از عقبه معرفتی و بصیرتی منبعث از انوار تربیتی حرکت عظیم حضرت امام خمینی (ره)، توانست با وجود سن کم، خود را به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل برساند و پس از مجاهدت و تلاش‌های بسیار، در خیل شهدای انقلاب اسلامی قرار گیرد. بی شک حرکت کم نظیر شهدای دانش آموز و دانشجوی ایران اسلامی در دنیا، می‌تواند حجت و الگویی تمام عیار برای نوجوانان و جوانان باشد، حرکتی که اکنون به یکی از جریان‌های اصلی در بیداری اسلامی منطقه تبدیل شده است. حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان در یکی از سخنرانی‌های اخیر خود به عظمت این شهید نوجوان می‌پردازد و از او به عنوان اعجوبۀ عرفان و معنویت دفاع مقدس نام می‌برد. نوجوانی که در سن ۱۱ سالگی عاشق خدا شده است.


عارف ۱۲ ساله؛ اعجوبه عرفان و معنویت دفاع مقدس

خاطرات مادر از فرزند شهیدش
شهید رضا پناهی در سال ۱۳۴۸ در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان کرج متولد شد، اما بیشتر از ۱۲ سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و با اصرار، پدر و مادر خود را راضی کرد تا سرانجام در دوازدهمین سال زندگیش ابدی شود. برای آشنایی بیشتر با شهید نوجوان، کتاب «عارف ۱۲ساله» شامل خاطراتی از شهید نوجوان رضا پناهی منتشر شده که این روز‌ها و همزمان با سالروز شهادتش توسط انتشارات شهیدکاظمی به چاپ چهلم رسیده است. شخصیت محوری این کتاب، شهیدرضا پناهی، عارف ۱۲ساله‌ای است که شگرف‌ترین و عظیم‌ترین صحنه‌های از خودگذشتگی را در عمر کوتاه خویش به نمایش گذاشته است. ستاره درخشان کلاس اول راهنمایی که عظمت روحی او به تنهایی می‌تواند عالمی را روشن کند. او سال۱۳۴۸ در شهرستان کرج متولد شد. در ۱۲سالگی خانواده را راضی کرد تا به جبهه برود. پس از جلب رضایت پدر و مادرش فرم تقاضای اعزام به جبهه را پر کرد، ولی به‌خاطر سن کم از رفتن او ممانعت شد. شناسنامه‌اش را دستکاری کرد تا توانست وارد جبهه شود. شهیدپناهی در تاریخ ۲۷بهمن سال۱۳۶۱ در جبهه قصرشیرین به شهادت رسید. او عاشق شهادت و خدا شده بود و شهادت را راه رسیدن به خدا می‌دانست.

ایمان و ایثار و تعهد و عشق و پایبندی او به ارزش‌ها، بزرگ‌ترین سرمایه اجتماعی برای تقویت باور‌های دینی و ملی نوجوانان و جوانان است. در مجموع، کتاب عارف ۱۲ساله، روایتی از مادرانه‌های جوان شهید رضا پناهی است. مادری که روزی به حرم امام‌رضا (ع) رفت و از او فرزندی خواست تا در راه حق شهید شود. کمی بعد متوجه شد که باردار است. او فرزندش را از امام‌رضا (ع) گرفته بود و به همین دلیل هم نام رضا را بر او نهاد. رضا در نوجوانی شهید شد. او با شهادتش مادرش را به آرزویش رساند و در بهشت خداوند جای گرفت. او در کتاب عارف ۱۲ساله از همه‌چیز گفته است. از تولد پسرش و حال و هوای او در دوران کودکی؛ اخلاقیاتش و علائقش و...؛ خواندن کتاب عارف ۱۲ساله به ما کمک می‌کند روحیات او را بهتر بشناسیم. در قسمتی از وصیت‌نامه صوتی شهیدرضا پناهی آمده: «هدف من از رفتن به جبهه این است که اولا به ندای «هل من ناصر ینصرنی» لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه‌ای که امام عزیزمان بار‌ها در پیام‌ها تکرار کرده که «هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود» را می‌روم تا لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت‌های زیر سلطه آزاد شوند...»

فهم و درک رضا از جهاد و جنگ
معصومه حمامی‌اصل، مادر شهید رضا پناهی، در خصوص ویژگی‌های فرزند شهیدش می‌گوید: «ویژگی که رضا را از همسن و سال‌هایش جدا می‌کرد، فهم و درک او از جهاد و جنگ بود. خیلی بیشتر از سن خودش می‌فهمید. مدت زیادی از شروع سال تحصیلی نگذشته بود که یک روز وقتی رضا از مدرسه به خانه برگشت، دیدم آشفته و نگران است.

گفت: من تصمیم گرفته‌ام به جبهه بروم. اولش خیلی جدی نگرفتم؛ ولی وقتی متوجه شدم برای رفتن به جبهه مصمم است، سعی کردم او را از تصمیمش منصرف کنم. رو گفتم: تو هنوز کوچکی و توی جبهه دست و پاگیر میشی. نمی‌گم نرو. بذار کمی که بزرگ‌تر شدی، اون وقت برو. در جواب حرف من گفت: به شما ثابت خواهد کرد که اگر از نظر جسمی کوچکم، ولی قدرت این را دارم در جبهه با دشمنان بجنگم. رضا عاشق شهادت بود. آرام و قرار نداشت و دائمی گفت: می‌خواهم به جبهه بروم. خصوصاً بعد از آنکه امام دستور جهاد داده بود، می‌گفت: دیگر درنگ جایز نیست. چند روز بعد دیدم با التماس عجیبی نگاهم می‌کند و اجازه رفتن می‌خواهد. حالت خاصی داشت. گفت: من عاشقم. می‌دانستم منظورش چیست؛ اما خودم را به بی‌اطلاع نشان دادم. با خنده گفتم: عاشقی؟ عاشق هر دختری باشی، من دوست دارم در ۱۲ سالگی دامادی تو را ببینم. گفت: مادر همه چیز را به شوخی می‌گیری. ادامه داد: شما می‌دانی من عاشق چه کسانی هستم؟ عاشق خدا، ائمه و امام زمانم. می‌گفت: من عاشق الله امام زمان شدم و این عشق با هیچ مانعی از دلم بیرون نمی‌رود تا به معشوقم یعنی الله برسم. وقتی این جمله را گفت: خیلی منقلب شدم. وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و گفتم: خدایا، تو می‌دانی که رضای من چقدر عاشقت است، اگر تو می‌خواهی اگر تو هم عاشق رضای من هستی، به دل پدرش الهام کن که برای فرستادن رضا به جبهه پیش قدم شود.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار