شهدای ایران shohadayeiran.com

خبرنگار می‌پرسد چه کسی تصمیم گرفت خلبان اردنی را آن‌طور بسوزانند؟ «اسما محمد» می‌گوید دقیق نمی‌داند، اما می‌داند که گفته بودند او روی سر مردم آتش می‌ریخته و حقش است که با آتش «قصاص» شود.

شهدای ایران: به نقل از مهر،موضوع صحبت به خلبان اردنی که می‌رسد، مکث‌های بین کلمات زن و لرزش صدایش بیشتر می‌شود. حجابش را طوری جلوی صورت کشیده و سرش را طوری پایین انداخته که چیز زیادی از صورتش پیدا نباشد. این کارش را احتمالاً نباید گذاشت پای احتیاط‌های امنیتی‌؛ که اگر این‌طور بود دخترش چشم در چشم مجری مصاحبه نمی‌کرد.

زن میان‌سالی که حالا در گفت‌وگو با خبرنگار سعودی صورتش را پوشانده، کسی است که خودش در مصاحبه می‌گوید سال‌ها تعصبات خشک شوهرش اجازه نمی‌داده پایش را از خانه بیرون بگذارد یا حتی بداند دقیقاً کجای شهر زندگی می‌کنند. این سر پایین انداختن و چهره پوشیدن را باید گذاشت پای بیست سال همسر ابوبکر البغدادی بودن.

«اسما محمد» همسر سرکرده سابق داعش، با صدای لرزان می‌گوید خودش هم از اعدام وحشیانه خلبان اردنی شوکه شده بود. می‌گوید: «عذاب با آتش فقط مخصوص خدای آتش است اما…»

«معاذ الکساسبه» خلبان جنگنده اردنی که هواپیمایش سال ۲۰۱۴ در حوالی شهر «رقه» سوریه سقوط کرد و خودش اسیر داعش شد، چند وقت بعد بازیگر نقش اصلی یک فیلم تکان‌دهنده بود که دنیا را با واقعیت سیاهی به نام «داعش» آشناتر کرد. فیلمی که نشان می‌داد خلبان اردنی در قفسی زندانی شده و زنده زنده به آتش کشیده می‌شود.

خبرنگار سعودی از اسماً محمد می‌پرسد که چه کسی تصمیم گرفت خلبان اردنی را آن‌طور بسوزانند؟ شاهد دیده و ندیده ماجرا کمی مکث می‌کند و می‌گوید دقیق نمی‌داند، اما می‌داند که گفته بودند او روی سر مردم آتش می‌ریخته و حالا حقش است که با آتش قصاص شود.

البغدادی یا هر کس دیگری که این حکم را صادر کرده خوب بلد بوده با الفاظ احکام اسلامی بازی کند. جای «زجرکش کردن» کلمه «قصاص» را بگذارد و مصداق جرمی هم برای شیوه اجرای حکمش پیدا کند که مو لای درزش نرود. مردمی هم که زیر پرچم سیاهش جمع شده‌اند، احسنت بگویند و به عدالت خلیفه‌شان شهادت بدهند.

***

«وحشی»، غلام یکی از نزدیکان «بوسفیان حرب» آن‌قدر عمر کرد که دیگر سال‌های آخر نه توان راست ایستادن داشت و نه درست راه رفتن. کسی که جوانی‌اش هم‌عصر پیامبر اسلام بود، پیری‌اش رسیده بود به عصر حکومت معاویه و در شام زندگی می‌کرد. کسی که به دستور «هند»، زن بوسفیان حرب، مأمور به قتل «حمزه» عموی پیامبر اسلام شد.

«تفسیر سورآبادی» مکتوب کرده است که وحشی در سال‌های آخر عمر هر چه از توان جسمی‌اش را از دست داده بود؛ اما قدرت حافظه‌اش باورنکردنی بود. طوری که کسی را که از حجاز به دیدنش رفته بود نگاهی کرد و در جا شناخت و اسمش را برد؛ بعد گفت که تو را فقط یک بار قبل از این دیده بودم، آن هم زمانی که شیرخوار بودی و مادرت ساعتی تو را بغل من داد تا سوار شتر شود و من آن چشم‌ها و آن نگاه را هنوز در خاطرم دارم!

همان روایت از همان راوی ادامه می‌دهد که مرد، حافظه وحشی را غنیمت شمرد و از کشتن حمزه پرسید. وحشی هم مو به مو نشست به تعریف. از اینکه چطور حمزه را، که پیامبر عجیب دوستش داشت، با نیزه کشت و سپس سر صبر و حوصله بدنش را مُثله کرد و بعد هند شکم او را شکافت و جگرش را بیرون کشید و … حالا کسی که این همه جنایت کرده بود، آن همه سال بعد از پیامبر اسلام چرا زنده بود و چرا در شام؟

همان کتاب نقل کرده که بعد از فتح مکه، وحشی که راه فراری نداشت ناچار سراغ پیامبر اسلام رفت و به اجبار و اکراه اسلام آورد. پیامبر اسلام، ولی دمّ کسی که وحشیانه مثله شده بود، به جای قصاص فقط یک جمله به قاتل گفت: «برو جایی که هرگز دیگر تو را نبینم!»

***

اسماً محمد، یک جای دیگر از گفت‌وگو با خبرنگار سعودی، باز هم بغض می‌کند و کلماتش را می‌خورد. آن‌جا که حرف از پسرش می‌شود. پسری که تحت تأثیر تفکرات پدر، عملیات انتحاری انجام داد و خودش و چند نفر دیگر از خانواده البغدادی را منفجر کرد تا جماعتی که به دنبال‌شان آمده بودند را ترور کند.

عملیات انتحاری و ترور همیشه مشخصه اصلی گروه‌های تروریستی-تکفیری بوده است؛ گروه‌هایی که اکثراً پرچمی شبیه به اسلام بلند می‌کنند و پشت لفاظی‌های شبه‌اسلامی پنهان می‌شوند. با دو کلمه «انتحاری» و «ترور» آن قدر آشنا هستیم که توضیحی بیش از این نمی‌خواهد: «کشتن ناغافل کسی در میدانی غیر از میدان جنگ…»

***

«مسلم» پسر «عقیل»، سفیر نوه پیامبر اسلام بود به شهری که اهالی‌اش برایشان نامه دعوت فرستاده بودند. مسلم در آن شهر ناجوانمردی دیده بود و ورق علیه‌اش برگشته بود. حقش بود که در این میدان رو در روی حاکم اموی شهر بایستد و حقی که ضایع شده بود را پس بگیرد.

در کشاکش این ناجوانمردی‌ها، حاکم اموی شهر به خانه‌ای که مسلم پناه گرفته بود آمد، برای عیادت صاحب‌خانه. مسلم با صاحب‌خانه قرار گذاشته بود که ناغافل از پشت پرده بیرون بیاید و کار حاکم و این بازی ناجوانمردانه را با هم تمام کند. ساعتی از عیادت گذشت و حاکم اموی خانه را ترک کرد و مسلم بیرون نیامد. بعد در جواب صاحب‌خانه گفت: «یاد حرف پیامبر خدا افتادم که گفته بود مسلمان کسی را ناغافل نمی‌کشد.»

***

گفت‌وگوی همسر و دختر ابوبکر البغدادی فقط یکی از نمونه‌های کج‌نمایی اسلام و بهره‌گیری شخصی و هدف‌مند از دین را مرور کرد. در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که متن صریح کتاب‌های تاریخ، سیره زندگی و رفتار فردی و اجتماعی پیامبر اسلام (ص) را به دقت نقل کرده‌اند و باز ابوبکر البغدادی‌هایی سر و کله‌شان پیدا می‌شود که ادعای دین و سنت پیامبر کنند و عده‌ای دورشان حلقه بزنند.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار