شهدای ایران:سرویس فرهنگی/ الناز رحمت نژاد/ عملیات کربلای ۵ در بامداد ۱۹ دی ۱۳۶۵ با رمز مقدس «یا زهرا(س)» در منطقه شلمچه و شرق بصره آغاز و با اراده رزمندگان اسلام و فرماندهی و مدیریت هوشمندانه و خردمندانه حضرت امام خمینی(ره) به فروریختن دژهای مستحکم دشمن بعثی و آشکار شدن نقطه غفلت ارتش صدام منجر شد.
در عملیات کربلای ۵، ماشین جنگی رژیم بعثی صدام زمین گیر و قدرتهای جهانی حامی آن با یک مخمصه جدی روبه رو شدند؛ به گونهای که بسیاری از رسانهها و کارشناسان زبده نظامی غربی روند جنگ را به سمت رقم خوردن پیروزی ایران و شکست راهبرد ابرقدرت ها در نابودی نظام اسلامی ارزیابی کردند.
داود مایلی یکی از شهدای عملیات کربلای ۵ است که فرمانده لشکر عاشورا به دلیل شجاعت بالایش، لقب《شیر نخلستان های شلمچه》را به او داده بود.
همزمان با ۲۶ دی سالروز شهادت داود مایلی در فرصتی که دست داد به مرور خاطرات عصمت مایلی خواهر شهيد داود مایلی پرداختیم که مشروح آن در ادامه این گزارش می آید؛
عصمت مایلی درباره لقب《شیر نخلستان های شلمچه》 در خاطرات خود آورده است: برادرم آرپيجيزن بود. در عمليات كربلاي 4 و 5 شركت كرد و در شلمچه به شهادت رسيد. وقتي پيكرش را ديديم، متوجه شديم از گوشش خون ميآيد.علت را كه از همرزمانش جويا شديم، گفتند آنقدر آرپيجي شليك كرد كه از موج انفجار پرده گوشش پاره شد. در همين عمليات شهيد همراه چند تن از همرزمانش در منطقهاي محاصره ميشوند. جايي مثل يك نخلستان كه داوود در آنجا شجاعانه ميجنگد و با آرپيجياش غوغا ميكند. همين رزم خالصانه و شجاعانهاش باعث شده بود كه همرزمانش لقب شير نخلستانهاي شلمچه را براي داوود انتخاب كنند.
وی با بیان اینکه داود از ۱۴ سالگي وارد جبهه شد، گفته است: برادرم چند بار به جبهه رفت و چند بار مجروح شد. حتي در يكي از پاهايش پلاتين گذاشته بودند. داود برایم تعریف کرده بود همان سالي كه در پايش پلاتين گذاشتند، مجروحيت پيدا ميكند و براي عمل جراحي آمادهاش ميكنند. در همين حين ميشنود كه يك مجروح نياز به خون دارد ولي كسي را با گروه خونياش پيدا نميكنند. برادرم هم گروه آن مجروح بود ولي چون خودش را براي عمل ميبردند نميتوانست خون اهدا كند. داود در اتاق عمل خدا خدا ميكرد تا بعد از عمل جراحي آن مجروح زنده بماند و بتواند به او خون بدهد. هر كسي بود ميگفت من خودم مجروح هستم و بايد به فكر خودم باشم ولي داود به اين چيزها فكر نميكرد. خلاصه وارد اتاق عمل ميشود و بعد كه كارش تمام ميشود، ميشنود كه آن مجروح شهيد شده است. برادرم تا زنده بود از اينكه نتوانسته بود به آن مجروح خون برساند حسرت ميخورد و ناراحت بود. ميگفت اي كاش قبل از اينكه به اتاق عمل بروم به او خون ميدادم.
خواهر این شهيد آورده است: اگر موسيقي گوش ميكرديم كه داود فكر ميكرد حكم غنا دارد، ميآمد و با احترام آن را خاموش ميكرد تا مبادا دچار گناه بشويم. يادم ميآيد يك بار در مورد شخصي بحث ميكرديم. داود دو، سه سال از من كوچكتر بود ولي آن روز حرفي زد كه واقعاً خجالتزده شدم. گفت:《 خواهرجان سعي كن از بحث و جدل دوري كني. اگر آرومتر باشي براي خودت بهتره تا اينكه بخواي بحثي کنی كه وسطاش غيبتي هم بشه و خودت هم اذيت بشی.》 آن زمان كه اين حرفها را ميزد سنش خيلي كم بود ولي بزرگي اين بچهها به سن و سال نبود. به داشتههاي دروني و به قلب بزرگشان بود.