مرحوم کیومرث صابری در خاطراتش به روزی اشاره می کند که همراه شهید رجایی خدمت امام می رسند و اتفاقا یکی از استانداران هم برای ارائه گزارش به جماران می آید.
به گزارش شهدای ایران، مرحوم کیومرث صابری (1) ملقب به گل آقا که روزگاری مشاور شهید رجایی بود و سال ها در کار طنز، در خاطره ای از روزی می گوید که با شهید رجایی خدمت امام خمینی (س) می رسند و یکی از استانداران نیز آنجا حاضر شده و گزارشی ارائه می دهد و باقی ماجرا:
یک روز خدمت حضرت امام رفتیم، رجایی بود و دیگران. بعید میدانم بیشتر از دو سه نفر بوده باشیم، از اتاق که بیرون آمدیم، دیدم یکی از استانداران در اتاق انتظار نشسته است تا برود پیش امام. ایشان با آقای رجایی سلام و علیک کرد. آمدیم بیرون گفتم: آقای رجایی استاندار ما اینجا چه کار می کند؟ گفت: آمده است لابد از منطقه جنگ ایلام گزارش بدهد. آن طرف ها بود، اگر من دقیق گفته باشم. گفتم: اصلا برای من هیچ قضیه روشن نیست ـ در آن زمان آقای رجایی نخست وزیر و من هم مشاورش بودم ـ آقا شما نخست وزیر هستید، آن وقت استاندار از آن جا پا شود اینهمه راه بکوبد، بیاید برود گزارشش را به امام بدهد! چرا؟! همین جور که با ماشین می آمدیم آقای رجایی یواش یواش متوجه نکته شد و گفت: راست میگویی من چه کار کنم؟ گفتم: تو در اسرع وقت پیش امام برو و بگو آقا اگر شما به ما اعتماد نداری خب به ما بگویید! اگر گزارش می خواهید و من گزارش را از ایشان بگیرم و به شما بدهم.
آقای رجایی خدمت امام رفت و آمد، دیدم شاد و شنگول است. خدا رحتمش کند در اتاقم آمد و شانهام را فشاری داد من از فشارش می فهمیدم که خوشحال است یا بدحال و عصبانی! گفت: خوب شد گفتی، من رفتم خدمت امام، گزارشها را دادم. بعد گفتم: آقا این استاندار من آن روز اینجا آمد و مشاور من هم این را گفته است. مشاور تو درست گفته است. استاندار نباید به من گزارش بدهد. استاندار، باید همان کاری را بکند که تو گفتی و من هم به تو اعتماد دارم؛ اما آقای رجایی ارتباط من را با مردم قطع نکن. من باید با مردم ارتباط داشته باشم، نه تنها استاندار بلکه کمتر از استاندار؛ اما در مورد مسائل دولت مطمئن باش که اگر گزارش منفی به من برسد، اولین کسی که از او سؤال میکنم شمایید. خدا را شکر، ترس ما ریخت.
یک روز خدمت حضرت امام رفتیم، رجایی بود و دیگران. بعید میدانم بیشتر از دو سه نفر بوده باشیم، از اتاق که بیرون آمدیم، دیدم یکی از استانداران در اتاق انتظار نشسته است تا برود پیش امام. ایشان با آقای رجایی سلام و علیک کرد. آمدیم بیرون گفتم: آقای رجایی استاندار ما اینجا چه کار می کند؟ گفت: آمده است لابد از منطقه جنگ ایلام گزارش بدهد. آن طرف ها بود، اگر من دقیق گفته باشم. گفتم: اصلا برای من هیچ قضیه روشن نیست ـ در آن زمان آقای رجایی نخست وزیر و من هم مشاورش بودم ـ آقا شما نخست وزیر هستید، آن وقت استاندار از آن جا پا شود اینهمه راه بکوبد، بیاید برود گزارشش را به امام بدهد! چرا؟! همین جور که با ماشین می آمدیم آقای رجایی یواش یواش متوجه نکته شد و گفت: راست میگویی من چه کار کنم؟ گفتم: تو در اسرع وقت پیش امام برو و بگو آقا اگر شما به ما اعتماد نداری خب به ما بگویید! اگر گزارش می خواهید و من گزارش را از ایشان بگیرم و به شما بدهم.
آقای رجایی خدمت امام رفت و آمد، دیدم شاد و شنگول است. خدا رحتمش کند در اتاقم آمد و شانهام را فشاری داد من از فشارش می فهمیدم که خوشحال است یا بدحال و عصبانی! گفت: خوب شد گفتی، من رفتم خدمت امام، گزارشها را دادم. بعد گفتم: آقا این استاندار من آن روز اینجا آمد و مشاور من هم این را گفته است. مشاور تو درست گفته است. استاندار نباید به من گزارش بدهد. استاندار، باید همان کاری را بکند که تو گفتی و من هم به تو اعتماد دارم؛ اما آقای رجایی ارتباط من را با مردم قطع نکن. من باید با مردم ارتباط داشته باشم، نه تنها استاندار بلکه کمتر از استاندار؛ اما در مورد مسائل دولت مطمئن باش که اگر گزارش منفی به من برسد، اولین کسی که از او سؤال میکنم شمایید. خدا را شکر، ترس ما ریخت.